جمع واژۀ فارسی مؤسس. بنیانگذاران. (از یادداشت مؤلف). - مجلس مؤسسان، مجلسی مرکب از نمایندگان مردم برای تعیین امور مهم مملکت از قبیل تصویب قانون اساسی یا تغییر مواد آن
جَمعِ واژۀ فارسی مؤسس. بنیانگذاران. (از یادداشت مؤلف). - مجلس مؤسسان، مجلسی مرکب از نمایندگان مردم برای تعیین امور مهم مملکت از قبیل تصویب قانون اساسی یا تغییر مواد آن
مواسا. مواساه. غمخواری و یاریگری و مددکاری به مال. (ناظم الاطباء). معاونت یاران و دوستان و مستحقان است در معیشت و تشریک ایشان در قوت و مال. (نفائس الفنون). غمخواری کردن کسی را به مال خود. برابر گردانیدن او را با خویش. و گفته اند که مواسات تنها در کفاف باشد و در فضل کفاف را مواساه نگویند. مشارکت و مساهمت در رزق و معاش. شرکت دادن دیگری در کفاف رزق و معاش خویش. اساء. مساوات. به مال و تن با کسی غمخوارگی کردن. (یادداشت مؤلف) : به مواسات خویش هر وقت او را از خود شاکر و آسوده داری. (کشف الاسرار ج 2 ص 510). شمس المعالی به معالجۀ مجروحان آن لشکر و مواسات خستگان و مراعات... انوار شیم خویش ظاهر گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 327). در مواسات و مراعات اقوات او وصایت فرمود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 347). - مواسات رفتن، یاری و غمخواری و مساوات و مساهمت شدن، انجام گرفتن: هرکجا که عقیدتها به مودت آراسته گشت اگر در مال و جان با یکدیگر مواسات رود... هنوز از وجوب آن قاصر باشد. (کلیله و دمنه). - مواسات کردن، یاری و غمخواری کردن با کسی در مال و جان. دیگری را در تن و مال چون خود شمردن: موافق تر دوستان آن است که... در همه معانی مواسات کند. (کلیله و دمنه). ، آسان کاری. مواساه. (یادداشت مؤلف) ، علاج کردن. (یادداشت مؤلف)
مواسا. مواساه. غمخواری و یاریگری و مددکاری به مال. (ناظم الاطباء). معاونت یاران و دوستان و مستحقان است در معیشت و تشریک ایشان در قوت و مال. (نفائس الفنون). غمخواری کردن کسی را به مال خود. برابر گردانیدن او را با خویش. و گفته اند که مواسات تنها در کفاف باشد و در فضل کفاف را مواساه نگویند. مشارکت و مساهمت در رزق و معاش. شرکت دادن دیگری در کفاف رزق و معاش خویش. اساء. مساوات. به مال و تن با کسی غمخوارگی کردن. (یادداشت مؤلف) : به مواسات خویش هر وقت او را از خود شاکر و آسوده داری. (کشف الاسرار ج 2 ص 510). شمس المعالی به معالجۀ مجروحان آن لشکر و مواسات خستگان و مراعات... انوار شیم خویش ظاهر گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 327). در مواسات و مراعات اقوات او وصایت فرمود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 347). - مواسات رفتن، یاری و غمخواری و مساوات و مساهمت شدن، انجام گرفتن: هرکجا که عقیدتها به مودت آراسته گشت اگر در مال و جان با یکدیگر مواسات رود... هنوز از وجوب آن قاصر باشد. (کلیله و دمنه). - مواسات کردن، یاری و غمخواری کردن با کسی در مال و جان. دیگری را در تن و مال چون خود شمردن: موافق تر دوستان آن است که... در همه معانی مواسات کند. (کلیله و دمنه). ، آسان کاری. مواساه. (یادداشت مؤلف) ، علاج کردن. (یادداشت مؤلف)
مساوات کردن کسی را در نفس خود و در مال خود. (ناظم الاطباء) ، غمخواری نمودن کسی را به مال خود و از مال خود به وی دادن و او را پیشوای مال خود کردن. و یا آنکه مواساه نمی باشد مگر در کفاف تن اگر در فضل کفاف بود آن را مؤاساه نگویند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). کسی رادر چیزی همچون خویشتن داشتن. (تاج المصادر بیهقی). آن است که شخص در مورد جلب منافع و دفع مضار دیگران را همچون خود بشناسد و ایثار آن است که آدمی دیگران را در دو مورد بالا بر خود مقدم بدارد و این خوی آخرین درجات برادری محسوب گردد. (از تعریفات جرجانی)
مساوات کردن کسی را در نفس خود و در مال خود. (ناظم الاطباء) ، غمخواری نمودن کسی را به مال خود و از مال خود به وی دادن و او را پیشوای مال خود کردن. و یا آنکه مواساه نمی باشد مگر در کفاف تن اگر در فضل کفاف بود آن را مؤاساه نگویند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). کسی رادر چیزی همچون خویشتن داشتن. (تاج المصادر بیهقی). آن است که شخص در مورد جلب منافع و دفع مضار دیگران را همچون خود بشناسد و ایثار آن است که آدمی دیگران را در دو مورد بالا بر خود مقدم بدارد و این خوی آخرین درجات برادری محسوب گردد. (از تعریفات جرجانی)
مؤانسه. انس و الفت و هم خویی و رفاقت و مصاحبت و همدمی. (ناظم الاطباء). ایناس. انس. محبت. دوستی. همدمی. دمسازی. کسی را مونسی کردن. (زوزنی). مونس کسی شدن. آرام گرفتن با. آرام یافتن به چیزی. (یادداشت مؤلف) : ساعتی به مفاوضت ایشان مؤانست جستمی. (کلیله و دمنه). در مجالس انس به مرتبت معاشرت و مؤانست مخصوص شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 318). به مجالست و مؤانست و منادمت خویش مخصوص گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 308). - مؤانست گرفتن، انس گرفتن. مأنوس شدن. خو گرفتن. آرام یافتن. اخت شدن. (از یادداشت مؤلف) : بذله ها و لطیفه ها گفتی تا باشد که مؤانست گیرد. (گلستان). ، (اصطلاح عرفانی) مؤانست آن است که از همه گریزان باشی و حق را همه وقت جویان مانی: من آنس باﷲ، استوحش من غیراﷲ. (از مجمعالسلوک)
مؤانسه. انس و الفت و هم خویی و رفاقت و مصاحبت و همدمی. (ناظم الاطباء). ایناس. انس. محبت. دوستی. همدمی. دمسازی. کسی را مونسی کردن. (زوزنی). مونس کسی شدن. آرام گرفتن با. آرام یافتن به چیزی. (یادداشت مؤلف) : ساعتی به مفاوضت ایشان مؤانست جستمی. (کلیله و دمنه). در مجالس انس به مرتبت معاشرت و مؤانست مخصوص شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 318). به مجالست و مؤانست و منادمت خویش مخصوص گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 308). - مؤانست گرفتن، انس گرفتن. مأنوس شدن. خو گرفتن. آرام یافتن. اخت شدن. (از یادداشت مؤلف) : بذله ها و لطیفه ها گفتی تا باشد که مؤانست گیرد. (گلستان). ، (اصطلاح عرفانی) مؤانست آن است که از همه گریزان باشی و حق را همه وقت جویان مانی: من آنس باﷲ، استوحش من غیراﷲ. (از مجمعالسلوک)
مؤاتاه. مواتات. موافقت کردن. موافقت کردن کسی را بر کاری. (از منتهی الارب مادۀ ات ی) (از ناظم الاطباء). موافقت در امری با کسی. (یادداشت مؤلف). و رجوع به مؤاتاه شود
مؤاتاه. مواتات. موافقت کردن. موافقت کردن کسی را بر کاری. (از منتهی الارب مادۀ ات ی) (از ناظم الاطباء). موافقت در امری با کسی. (یادداشت مؤلف). و رجوع به مؤاتاه شود
جمع واژۀ مؤسسه. بنگاهها. سازمانها. مؤسسه ها: مؤسسات دولتی. مؤسسات ملی، و آن را در زبان فارسی غالباً به کسر سین (اوّل) تلفظکنند. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به مؤسسه شود
جَمعِ واژۀ مؤسسه. بنگاهها. سازمانها. مؤسسه ها: مؤسسات دولتی. مؤسسات ملی، و آن را در زبان فارسی غالباً به کسر سین (اوّل) تلفظکنند. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به مؤسسه شود
جمع واژۀ مؤونه. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء) (دهار) ، سختیها. مشکلات. رنجها. دشواریها. (از یادداشت مؤلف) : باز در عواقب کارهای عالم تفکر می کردم و مؤونات آن را پیش چشم آوردم. (کلیله و دمنه). رجوع به مؤنت و مؤنه شود، جمع واژۀ مؤن، به معنی نوعی از مالیات و عوارض. (از یادداشتهای قزوینی ج 7 ص 165). عوارض. مالیات. نوعی مالیات بوده است. (از یادداشت مؤلف) : ترخان آن بود که از همه مؤونات معاف بود. (تاریخ جهانگشای جوینی). و رجوع به مؤن و مؤونت شود
جَمعِ واژۀ مؤونه. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء) (دهار) ، سختیها. مشکلات. رنجها. دشواریها. (از یادداشت مؤلف) : باز در عواقب کارهای عالم تفکر می کردم و مؤونات آن را پیش چشم آوردم. (کلیله و دمنه). رجوع به مؤنت و مؤنه شود، جَمعِ واژۀ مؤن، به معنی نوعی از مالیات و عوارض. (از یادداشتهای قزوینی ج 7 ص 165). عوارض. مالیات. نوعی مالیات بوده است. (از یادداشت مؤلف) : ترخان آن بود که از همه مؤونات معاف بود. (تاریخ جهانگشای جوینی). و رجوع به مؤن و مؤونت شود
جمع واژۀ مؤمنه. (ناظم الاطباء). زنان ایمان آورنده. زنان باایمان. (یادداشت مؤلف) : در دعای مؤمنین و مؤمناتی زآنکه هست زیر بارت گردن هر مؤمن و هر مؤمنه. منوچهری. جمیع مؤمنین و مؤمنات و مسلمین و مسلمات را توفیق راه راست کرامت فرمای. (قابوسنامه ص 3). برنخوانده خلق پنداری همی مسلمات ٌ مؤمنات ٌ قانتات. ناصرخسرو. و رجوع به مؤمن و مؤمنه شود
جَمعِ واژۀ مؤمنه. (ناظم الاطباء). زنان ایمان آورنده. زنان باایمان. (یادداشت مؤلف) : در دعای مؤمنین و مؤمناتی زآنکه هست زیر بارت گردن هر مؤمن و هر مؤمنه. منوچهری. جمیع مؤمنین و مؤمنات و مسلمین و مسلمات را توفیق راه راست کرامت فرمای. (قابوسنامه ص 3). برنخوانده خلق پنداری همی مسلمات ٌ مؤمنات ٌ قانتات. ناصرخسرو. و رجوع به مؤمن و مؤمنه شود
جمع مومنه، زنان گرویده باور داران: زن جمع مومنه زنانی که بخدای ورسول ایمان آورده اند: جمیع مومنین و مومنات ومسلمین ومسلمات را توفیق راه راست کرامت فرمای خ
جمع مومنه، زنان گرویده باور داران: زن جمع مومنه زنانی که بخدای ورسول ایمان آورده اند: جمیع مومنین و مومنات ومسلمین ومسلمات را توفیق راه راست کرامت فرمای خ