جدول جو
جدول جو

معنی مؤنسات - جستجوی لغت در جدول جو

مؤنسات(مُءْ نِ)
جمیع اسلحه یا نیزه و خود و برگستوان و پاره آهن که بدان کنارۀ کلاه خود را به حلقه های زره بر گردن بندند، سپر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مواسات
تصویر مواسات
یاری دادن، به هم کمک کردن با دادن مال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موانست
تصویر موانست
با کسی انس گرفتن، با هم انس و الفت داشتن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ ءَسْ سِ)
جمع واژۀ فارسی مؤسس. بنیانگذاران. (از یادداشت مؤلف).
- مجلس مؤسسان، مجلسی مرکب از نمایندگان مردم برای تعیین امور مهم مملکت از قبیل تصویب قانون اساسی یا تغییر مواد آن
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَنْ نِ)
انس دهنده، بیننده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
جمع واژۀ مومسه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به مومسه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَنْ نا)
مؤنث مؤنّی ̍. (از منتهی الارب). رجوع به مؤنی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مواسا. مواساه. غمخواری و یاریگری و مددکاری به مال. (ناظم الاطباء). معاونت یاران و دوستان و مستحقان است در معیشت و تشریک ایشان در قوت و مال. (نفائس الفنون). غمخواری کردن کسی را به مال خود. برابر گردانیدن او را با خویش. و گفته اند که مواسات تنها در کفاف باشد و در فضل کفاف را مواساه نگویند. مشارکت و مساهمت در رزق و معاش. شرکت دادن دیگری در کفاف رزق و معاش خویش. اساء. مساوات. به مال و تن با کسی غمخوارگی کردن. (یادداشت مؤلف) : به مواسات خویش هر وقت او را از خود شاکر و آسوده داری. (کشف الاسرار ج 2 ص 510). شمس المعالی به معالجۀ مجروحان آن لشکر و مواسات خستگان و مراعات... انوار شیم خویش ظاهر گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 327). در مواسات و مراعات اقوات او وصایت فرمود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 347).
- مواسات رفتن، یاری و غمخواری و مساوات و مساهمت شدن، انجام گرفتن: هرکجا که عقیدتها به مودت آراسته گشت اگر در مال و جان با یکدیگر مواسات رود... هنوز از وجوب آن قاصر باشد. (کلیله و دمنه).
- مواسات کردن، یاری و غمخواری کردن با کسی در مال و جان. دیگری را در تن و مال چون خود شمردن: موافق تر دوستان آن است که... در همه معانی مواسات کند. (کلیله و دمنه).
، آسان کاری. مواساه. (یادداشت مؤلف) ، علاج کردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ / مَ ءَ)
جمع واژۀ مأنه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به مأنه شود
لغت نامه دهخدا
مواخات. با هم برادری داشتن. (غیاث). رجوع به مواخات شود
لغت نامه دهخدا
(عَصْ وَ دَ)
مساوات کردن کسی را در نفس خود و در مال خود. (ناظم الاطباء) ، غمخواری نمودن کسی را به مال خود و از مال خود به وی دادن و او را پیشوای مال خود کردن. و یا آنکه مواساه نمی باشد مگر در کفاف تن اگر در فضل کفاف بود آن را مؤاساه نگویند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). کسی رادر چیزی همچون خویشتن داشتن. (تاج المصادر بیهقی). آن است که شخص در مورد جلب منافع و دفع مضار دیگران را همچون خود بشناسد و ایثار آن است که آدمی دیگران را در دو مورد بالا بر خود مقدم بدارد و این خوی آخرین درجات برادری محسوب گردد. (از تعریفات جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(مُ آ نَ / نِ سَ)
مؤانسه. انس و الفت و هم خویی و رفاقت و مصاحبت و همدمی. (ناظم الاطباء). ایناس. انس. محبت. دوستی. همدمی. دمسازی. کسی را مونسی کردن. (زوزنی). مونس کسی شدن. آرام گرفتن با. آرام یافتن به چیزی. (یادداشت مؤلف) : ساعتی به مفاوضت ایشان مؤانست جستمی. (کلیله و دمنه). در مجالس انس به مرتبت معاشرت و مؤانست مخصوص شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 318). به مجالست و مؤانست و منادمت خویش مخصوص گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 308).
- مؤانست گرفتن، انس گرفتن. مأنوس شدن. خو گرفتن. آرام یافتن. اخت شدن. (از یادداشت مؤلف) : بذله ها و لطیفه ها گفتی تا باشد که مؤانست گیرد. (گلستان).
، (اصطلاح عرفانی) مؤانست آن است که از همه گریزان باشی و حق را همه وقت جویان مانی: من آنس باﷲ، استوحش من غیراﷲ. (از مجمعالسلوک)
لغت نامه دهخدا
(عَ صَ)
مؤاتاه. مواتات. موافقت کردن. موافقت کردن کسی را بر کاری. (از منتهی الارب مادۀ ات ی) (از ناظم الاطباء). موافقت در امری با کسی. (یادداشت مؤلف). و رجوع به مؤاتاه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَکْ کَ)
جمع واژۀ مؤکده. و رجوع به مؤکد و مؤکده شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَثْ ثَ)
جمع واژۀ مؤثّره. (یادداشت مؤلف). رجوع به مؤثره و مؤثر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَسْ سَ)
جمع واژۀ مؤسسه. بنگاهها. سازمانها. مؤسسه ها: مؤسسات دولتی. مؤسسات ملی، و آن را در زبان فارسی غالباً به کسر سین (اوّل) تلفظکنند. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به مؤسسه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ئو)
جمع واژۀ مؤنه. (یادداشت مؤلف). و رجوع به مؤونه و مؤونات و مؤونت شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ئو)
جمع واژۀ مؤونه. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء) (دهار) ، سختیها. مشکلات. رنجها. دشواریها. (از یادداشت مؤلف) : باز در عواقب کارهای عالم تفکر می کردم و مؤونات آن را پیش چشم آوردم. (کلیله و دمنه). رجوع به مؤنت و مؤنه شود، جمع واژۀ مؤن، به معنی نوعی از مالیات و عوارض. (از یادداشتهای قزوینی ج 7 ص 165). عوارض. مالیات. نوعی مالیات بوده است. (از یادداشت مؤلف) : ترخان آن بود که از همه مؤونات معاف بود. (تاریخ جهانگشای جوینی). و رجوع به مؤن و مؤونت شود
لغت نامه دهخدا
(مُءْ مِ)
جمع واژۀ مؤمنه. (ناظم الاطباء). زنان ایمان آورنده. زنان باایمان. (یادداشت مؤلف) :
در دعای مؤمنین و مؤمناتی زآنکه هست
زیر بارت گردن هر مؤمن و هر مؤمنه.
منوچهری.
جمیع مؤمنین و مؤمنات و مسلمین و مسلمات را توفیق راه راست کرامت فرمای. (قابوسنامه ص 3).
برنخوانده خلق پنداری همی
مسلمات ٌ مؤمنات ٌ قانتات.
ناصرخسرو.
و رجوع به مؤمن و مؤمنه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَلْ لِ)
جمع واژۀ مؤلفه. (یادداشت مؤلف). رجوع به مؤلّ-ف شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ئونَ)
مؤونت. مؤونه. رجوع به مؤونت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَلْ لَ)
جمع واژۀ مؤلفه. تألیفات. تصنیفات. کتابهای نوشته شده: کتاب شفا از مؤلفات ابوعلی سیناست. (از یادداشت مؤلف). رجوع به مؤلّف شود
لغت نامه دهخدا
(مُءْ ثَ)
جمع واژۀ مؤثفه. قدر مؤثفات، دیگ بر دیگ پایه نهاده. (منتهی الارب). رجوع به مؤثفه شود
لغت نامه دهخدا
(مُءْ ثِ)
جمع واژۀ مؤثره. (منتهی الارب). رجوع به مؤثره و مؤثر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَثْ ثِ)
جمع واژۀ مؤثره. (یادداشت مؤلف). تأثیرکنندگان. (آنندراج) (غیاث). رجوع به مؤثره و مؤثر شود، کنایه باشد از ستارگان. (آنندراج) (غیاث)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مواسات
تصویر مواسات
یاری کردن بمال و تن، یاری گری: (و بمواسات خویش هر وقت او را از خود شاکر و آسوده داری) (کشف الاسرار 510: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موانست
تصویر موانست
محبت، همدمی، انس، مصاحبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موسسات
تصویر موسسات
سازمانها، بنگاهها، جمع موسسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موانسات
تصویر موانسات
جمع موانسه، خو گیری ها دمسازی ها جمع موانست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مونات
تصویر مونات
جمع موونه، از ریشه پارسسی مون بنگرید به مون
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مومنه، زنان گرویده باور داران: زن جمع مومنه زنانی که بخدای ورسول ایمان آورده اند: جمیع مومنین و مومنات ومسلمین ومسلمات را توفیق راه راست کرامت فرمای خ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواسات
تصویر مواسات
((مُ))
یاری کردن، کمک رساندن
فرهنگ فارسی معین
آشنایی، الفت، انس، دمسازی، مانوس شدن، انس گرفتن، دمساز شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روبرو، مقابل، حمایت، کمک، مدد، یاری، یاریگری، یاری کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد