جدول جو
جدول جو

معنی مؤلل - جستجوی لغت در جدول جو

مؤلل(مُ ءَلْ لِ)
تیز وستیخ کننده گوش. (منتهی الارب). آنکه تیز می نماید وستیخ می کند. (ناظم الاطباء). تیزکننده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُءْ کِ)
آنکه چیزی دهد کسی را برای خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه چیزی به کسی جهت خوردن می دهد، و از آن است: لعن اﷲ آکل الربا و مؤکله، خدا لعنت کند خورنده و خورانندۀ ربا را. (از ناظم الاطباء) ، آنکه سخن چینی میکند میان مردم و بعضی را بر بعضی می انگیزاند. (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء). سخن چینی کننده و برانگیزنده بعضی را بر بعضی. (منتهی الارب) (آنندراج) ، خرما و کشت خوردنی آورنده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَجْ جَ)
کولاب و جایی که در آن آب گرد آمده باشد. (ناظم الاطباء). کولاب. ج، مآجل. (منتهی الارب، مادۀ اج ل) (آنندراج). مأجل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَ ج جَ)
فرصت داده شده و مهلت داده شده. (ناظم الاطباء) (آنندراج). فرصت ومهلت داده شده. (غیاث). زمان نهاده. زمان داده. بزمان. مهلت داده. بامهلت. مدت معین شده. مهلت دار. مقابل معجل: شاپور با سرور ایشان بهزاد هزار دینار مصری مصالحت کرده بعضی مؤجل و بعضی نقد تا ایشان ازمحاصرۀ قاهره برخاستند. (تاریخ جهانگشای جوینی).
- دین مؤجل (در فقه) ، خلاف دین حال، که زمان و مهلت دارد.
- مال مؤجل، پول کنار گذاشته شده در مدت زمانی معین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَثْ ثِ)
نعت فاعلی از تأثیل. رجوع به تأثیل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَثْ ثَ)
با اصل و استوار. (منتهی الارب) (آنندراج). استوار. محکم: مال مؤثل. مال اصیل و نجیب. (ناظم الاطباء). مجد مؤثل، مجد استوار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ لِ)
کم کننده حق کسی. (منتهی الارب). کم کننده (متعدی). (از اقرب الموارد) ، کم شونده (لازم). (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَلْ لِ)
ورغلاننده و فساداندازنده. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). حسود مؤلب، حسود فتنه کننده و فساداندازنده. (ناظم الاطباء) ، گردآورندۀ قوم. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ کَ)
خوراک داده شده و مرزوق. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بخت مند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَلْ لَ)
سازواری داده شده. (منتهی الارب). سازواری داده شده و تألیف کرده شده و الفت داده شده و همخوکرده شده. (ناظم الاطباء). الفت داده شده. موافقت افکنده شده میان... ج، مؤلفین. (از یادداشت مؤلف) ، عدد هزار کامل شده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تألیف یافته. تألیف شده. نوشته شده. کتاب یا رساله که به وسیلۀ کسی گردآوری و تألیف یافته باشد. (از یادداشت مؤلف) ، ترکیب شده. مرکب. (یادداشت مؤلف) ، مؤلفه. دارای الف. باالف. الف دارشده. حرف یا کلمه ای که دارای الف است: طای مؤلف، مقابل تای منقوط. و همچنین ظای مؤلف. و این هر دو تعبیر را غیر عرب آرند، چه عرب خود در تلفظ بین طاء و تاء، و ظاء و زاء فرق آشکار میکند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَفْ فَ)
ضعیف و سست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ صِ)
نعت فاعلی از ایصال، آنکه در آخر روز درمی آید. ج، مؤصلون. (ناظم الاطباء). ج، مؤصلین، منه آتینا مؤصلین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَصْ صِ)
نعت فاعلی از تأصیل. ریشه کننده و ثابت شونده، آنکه سرفراز میکند و طلب می کند سرفرازی را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَصْ صَ)
نعت مفعولی از تأصیل. محکم نموده و استوارکرده. (ناظم الاطباء) ، اصل مؤصل، ریشه محکم و استوار. محکم و بااصل. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آنکه دارای نسب قدیم و دارای آبرویی باشد عاری از هر عیب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَسْ سَ)
تیز کرده شده. (منتهی الارب، مادۀ اس ل) (ناظم الاطباء). چیز تیزی سرتیز کرده شده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَبْ بِ)
برگزینندۀ شتران برای بچه و شیر. (منتهی الارب). آن که برمی گزیند شتران را برای بچه و شیر و جز آن. (ناظم الاطباء) ، گردآورندۀ شتران و گله گله کننده آنها، فربه گردانندۀ شتران. (منتهی الارب) (آنندراج). آن که فربه میکند. (ناظم الاطباء) ، گویندۀ ثنای مرده. (منتهی الارب). ماتمزدۀ زاری کننده بر مرگ کسی. (ناظم الاطباء). ثنای مرده کننده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَجْ جِ)
نعت فاعلی از تأجیل. دوا کننده درد گردن که از ناهمواری بالین بود. (آنندراج). آن که مدارا می کند اجل را یعنی دردی که از ناهمواری بالین در گردن به هم می رسد، آن که درخواست می کند مداوای این درد را. (ناظم الاطباء) ، فراهم آورندۀ آب در کولاب. آن که آب را در جایی فراهم می کند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، مدت معین کننده و مهلت دهنده. (از منتهی الارب) (آنندراج). آنکه مدت معین می کند و مهلت می دهد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَلْ لِ)
کامل کننده عدد هزار. (منتهی الارب). آنکه عدد هزار را کامل می کند. (ناظم الاطباء) ، جمعکننده. (منتهی الارب) ، آنکه دو چیز را به هم پیوسته میکند و آنکه با هم فراهم میکند و گرد هم می آورد. (ناظم الاطباء). ترکیب کننده. تألیف دهنده. (یادداشت مؤلف). الفت دهنده و جمعکننده چیزهای متفرق را با همدیگر. (غیاث) (آنندراج) ، موافقت افکننده میان... الفت دهنده میان... (یادداشت مؤلف). سازواری دهنده، خطالف کشنده. (منتهی الارب) ، آنکه کتابی تألیف می کند. (ناظم الاطباء). به هم آورندۀ مطالب و به صورت کتاب درآورندۀ آنها. نگارنده. نویسنده. تألیف کننده. (یادداشت مؤلف). کسی که مطالب متفرق را فراهم کرده و گرد هم آورده کتابی تألیف می کند. (ناظم الاطباء). مؤلف کسی است که مطالبی از مآخذ مختلف گرد آورده و به صورت کتاب درآورد، ولی مصنف کسی است که مطالب کتاب از خود او باشد. مؤلف هر علم را یکی از رئوس ثمانیۀ آن علم گفته اند. (یادداشت مؤلف) : چنانکه رسم مؤلفان است و دأب مصنفان. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَلْ لَ لَ)
اذن مؤلله، گوش تیز و ستیخ. (منتهی الارب). گوشهای ستیخ کرده. (ناظم الاطباء). گوش تیز یعنی ستیخ و راست کرده. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَمْ مَ)
نام اسب هشتم از اسبان رهان. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (ازمتن اللغه) (از نصاب الصبیان) (ناظم الاطباء). صاحب غیاث آرد: نام اسب هفتم که به ضرورت قافیه در بیت نصاب به مقام هشتم واقع شده است. (غیاث) (آنندراج). شخصی که در مسابقه، مرکوب او در مرتبۀ هشتم است. اسبی که در مسابقه هفتم آید به قول میدانی در السامی فی الاسامی و مهذب الاسماء و غیاث اللغات، و هشتم به قول نصاب و تاج العروس و اقرب الموارد و متن اللغه. (از یادداشت مؤلف) :
ده اسب اند در تاختن هریکی را
به ترتیب نامی است پیدا نه مشکل
مجلی مصلی مسلی و تالی
چو مرتاح و عاطف خطی و مؤمل.
ابونصر فراهی (نصاب الصبیان)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ هَِ)
شایسته و سزاوار کننده، آنکه در اهل خود پذیرفته شده باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به مؤهّل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَهَْ هَِ)
سزاوارکننده. آنکه شایسته و سزاوار می کند. (ناظم الاطباء) ، اهلاً و سهلاً گوینده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَوْ وِ)
بازگرداننده. (منتهی الارب). آنکه بازمی گرداند و بازمی خواند. (ناظم الاطباء). بازگرداننده کسی را به سوی او. (آنندراج) ، آنکه بیان می کند سخن را. (ناظم الاطباء). بیان کننده آنچه کلام بدان باز می گردد. (منتهی الارب). بیان کننده. (آنندراج) ، آنکه تأویل می کند. (ناظم الاطباء). رجوع به تأویل شود، تفسیرکننده خواب
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَوْ وَ)
تأویل شده. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
مول. (ناظم الاطباء). بامال شدن. (منتهی الارب، مادۀ م ول). بسیارمال شدن. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَمْ مِ)
بیوسنده و امیددارنده. (منتهی الارب). امیددارنده. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). امیدوار. (غیاث) (آنندراج) (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَمْ مَ)
ابن جمیل بن یحیی بن ابی حفصه. شاعری ظریف از مردم مدینه و معروف به ’قتیل الهوی’ بود. در مدینه و بعد در عراق به مدح حکام پرداخت. ابوالفرج اصفهانی از اشعار او در اغانی آورده است. مرگ مؤمل در حدود سال 170 هجری قمری بود. (از الاعلام زرکلی)
ابن امیل. شاعری از کوفه بود و عصر اموی رادرک کرد و در عصر عباسی شهرت یافت. در پایان عمر نابینا شد و در حدود سال 190 هجری قمری درگذشت. (از الاعلام زرکلی). و رجوع به البیان و التبیین ج 3 ص 61 شود
لغت نامه دهخدا
(مُءْ لِ)
آنکه مصاحبت میکند و سبب می شود آمیزش و دوستی و رفاقت را، آنکه انس و الفت می گیرد، آنکه هزار را کامل می گرداند. (ناظم الاطباء). مؤلّف
لغت نامه دهخدا
(مُءْ)
سوگندخورنده. (منتهی الارب) (آنندراج). کسی که سوگند می خورد. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، مکان مؤلی، زمین پشک ناک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَلْ لی)
تقصیرکننده، درنگ نماینده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، تکبرکننده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَلْ لِهْ)
پرستش فرماینده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَلْ لَهْ)
پرستش شده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ لِ)
دردرساننده. (منتهی الارب). دردناک. وجیع. آزارنده. الیم. دردآور. موجع. (یادداشت مؤلف) : یقابل مؤلم الرزیه بما اسبغ اﷲتعالی علیه من الصبر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 299)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ لَ)
دردرسیده. (از منتهی الارب). دردگرفته. و رجوع به الم و مؤلم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَبْ بَ)
خداوند شتران بسیار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا