جدول جو
جدول جو

معنی مؤزج - جستجوی لغت در جدول جو

مؤزج(مُ ءَزْ زِ)
نعت فاعلی از تأزیج. بناکننده و دراز گرداننده آن را. (از منتهی الارب). رجوع به تأزیج شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ ءَزْ زِ)
نعت فاعلی از تأزیر. ازارپوشیده. آنکه بدن خود را به ازار می پوشاند. (ناظم الاطباء). رجوع به تأزیر شود. ازارپوشاننده. (آنندراج) ، استوارکننده و مستحکم نماینده. (ناظم الاطباء). قوی سازنده. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ رَ)
گذر کردن آینۀ زانو در مابین پوست و استخوان. (ناظم الاطباء). ناظم الاطباء این صورت را ضبط کرده است، اما صحیح کلمه مؤوج (م ئو) است. رجوع به مؤوج در منتهی الارب و اقرب الموارد مادۀ ’م وج’ شود
لغت نامه دهخدا
(مَ زَ)
انشاثا. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). زبیب الجبل. (تحفۀ حکیم مؤمن). دارویی است. (نزهه القلوب). نبات او کوهی بود و دانۀ آن سیاه بود و پوست او درهم آمده به نخود سیاه مشابه بود. (صیدنۀ ابوریحان بیرونی). زبیب جبلی خوانند و به فارسی مویزک گویند و نیکوترین آن مصری بود بسیار رسیده و معروف به ود به مویزج مصری. (اختیارات بدیعی).
- مویزج حجری، کشمش کولی. مویزک. زبیب الجبل. رجوع به کشمش کولی در ذیل مدخل کشمش و مترادفات دیگر در جای خود شود.
- مویزج عسلی (فارسی) ، دبق. و آن بار درختی باشد که در درون ماده ای چسبنده دارد که بدان مرغان را شکرند. (یادداشت مؤلف). رجوع به دبق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَرْ رِ)
ابن عمرو بن حارث بن منیع سدوسی بصری نحوی اخباری، از یاران خلیل و عالم به زبان و ادب عرب و حدیث و انساب بود. از محضر ابوزید انصاری کسب فیض کرد و با خلیل بن احمد مصاحبت داشت و ازشعبه بن حجاج و جز وی حدیث شنید. با مأمون به خراسان رفت. در مرو سپس در نیشابور، سکونت گزید. گفته شده است که اصمعی و خلیل هر یک، یک سوم زبان عرب را یادمی گرفتند و مؤرج دو سوم آن را و ابومالک همه آن را. از آثار اوست: 1- غریب القرآن. 2- الانواء. 3- المعانی. 4- جماهیرالقبائل. 5- حذق نسب قریش و جز آن. (از معجم الادباء چ اروپا ج 7 ص 193). وی از نحویان بزرگ قرن دوم هجری بود و به سال 195 هجری قمری درگذشت. (از کشف الظنون) (از الفهرست ابن الندیم). کتاب الامثال نیزاز اوست. مؤرج شعر نیکو می گفت.
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَرْ رِ)
نعت فاعلی از تأریج. بعث کننده. برانگیزانندۀ آشوب و غوغا و فتنه و جنگ، و برهم زنندۀ صلح و اتحاد و اتفاق. (ناظم الاطباء). ورغلاننده. (آنندراج) ، سازندۀ اوارجۀ درست. و رجوع به تأریج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَزْ زَ)
نعت مفعولی از تأزیر. رجوع به تأزیر شود، نصر مؤزر، یاری و اعانت کافی و بسیار. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنن-دراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَزْ زِ)
نعت فاعلی از تأزیز. رجوع به تأزیز شود، رعد غرش کنان، آب جوشش کنان، آسیای بانگ کنان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَزْ زی)
سازندۀ ازاء برای حوض. (آنندراج). مؤزی. (از اقرب الموارد). و رجوع به مؤزی شود
لغت نامه دهخدا
(مُءْ)
سازندۀ ازاء برای حوض. آنکه مجرای آب و یا ازاء برای حوض و جز آن می سازد. (ناظم الاطباء). آنکه سازد برای حوض ازاء. (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به مؤزّی شود
لغت نامه دهخدا
(مُءْ زا)
نعت مفعولی از ایزاء. در مشقت انداخته شده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در مشقت افکنده شده. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَجْ جِ)
نعت فاعلی از تأجیج. برافروزنده. (منتهی الارب). آن که آتش برافروزاند. (ناظم الاطباء). برافروزندۀ آتش. (آنندراج) ، چیزی و یا کسی که آب را شورو تلخ می کند. (ناظم الاطباء). رجوع به تأجیج شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جنبیدن آینۀ زانو میان پوست و استخوان. (منتهی الارب، مادۀ م وج)
لغت نامه دهخدا
(مَ زِ)
جمع واژۀ موزج. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ زَ)
فارسی معرب بمعنی خف، و اصله موزه. (جمهرۀ ابن درید از سیوطی در المزهر). موزه. (دهار). مأخوذ از موزۀ فارسی و به معنی آن. ج، موازج، موازجه. (ناظم الاطباء). رجوع به موزه شود
لغت نامه دهخدا
پارسی تازی گشته مویزک کشمش کولی از گیاهان گیاهی است دو ساله از تیره آلاله بارتفاع معادل یک متر که منشا رویش آنرا نواحی بحرالروم (مدیترانه) میدانند امروزه غالبا بعنوان گیاه زینتی پرورش مییابد. برگهای این گیاه پنجه یی و شامل 5 تا 8 قطعه است. گلهایش برنگ بنفش یا سفید و مجتمع بصورت خوشه است. میوه اش برگه و شامل دانه های تیره رنگ و نامنظم و زاویه دار است. از دانه آن که تنها قسمت مورد استفاده این گیاه است پس از خرد شدن بوی قوی و نامطبوع استشمام میگردد. در دانه مویزک آلکالوئیدهایی وجود دارد که عبارتند از: دلفی نین و استافیزگرین آلبومن. دانه های این گیاه علاوه بر دو آلکالوئید مذکور معادل 30 تا 35 درصد مواد روغنی وجود دارد که قابل استخراج است. از دانه آن در طب عوام و در دامپزشکی برای از بین بردن حشرات طفیلی استفاده میشود حب الراس زبیب الجبل کشمش کولی کشمش کاولیان زبیب بری میویزک میویزج مویزج علف شپش اسطافیس اغریا. توضیح وجه تسمیه این گیاه به علف شپش از آنروست که گرد (پودر) دانه هایش دافع حشرات موذی از جمله شپش است. توضیح این گیاه را باعلف شپش که در صفحه 2338 جلد دوم این فرهنگ شرح شده نباید اشتباه کرد زیرا گیاه مذکور بر خلاف این گیاه حشرات و من جمله شپشک دامها را بخود جلب میکند. یا مویزک عسلی گیاه داروش را گویند که دانه هایش بنام حب العصفور مشهورند. توضیح این گیاه بنامهای دبق و مویزه نیز نامیده شده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موزج
تصویر موزج
پارسی تازی گشته موزه موزه چکمه
فرهنگ لغت هوشیار