جدول جو
جدول جو

معنی مؤدم - جستجوی لغت در جدول جو

مؤدم(مُءْ دِ)
نعت فاعلی از ایدام. اصلاح کننده. (ناظم الاطباء) (آنندراج). سازواری ده بین کسان. (از اقرب الموارد). برقرار کننده دوستی و الفت دهنده. (ناظم الاطباء). اصلاح کننده و الفت دهنده. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، آن که نان خورش برای نان ترتیب می دهد. (ناظم الاطباء). بسیار آمیزندۀ نان به نان خورش. (آنندراج) (از منتهی الارب). ادیم. (از منتهی الارب). رجوع به ادیم شود
لغت نامه دهخدا
مؤدم(مُءْ دَ)
مرد دانا و تجربه کار. (منتهی الارب، مادۀ ادم). مرد دانای تجربه کار. (ناظم الاطباء). مجرب. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُءْ ثِ)
نعت فاعلی از اثام. در گناه افکننده. (آنندراج). آن که کسی را در گناه می افکند و ترغیب بر گناه می کند. (ناظم الاطباء). رجوع به اثام شود
لغت نامه دهخدا
(مُءْ تَ دِ)
نعت فاعلی از ائتدام. (از منتهی الارب، مادۀ ادم). نان را به نان خورشی آمیزنده. رجوع به ائتدام شود، عود مؤتدم، چوب طراوت گیرنده. (از منتهی الارب مادۀ ادم)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ دَ)
مودن. کوتاه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مودن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَدْ دی)
اداکننده و گزارنده و پردازنده حق کسی را. (ناظم الاطباء). گزارنده. اداکننده. پرداخت کننده، وام دار. خراج گذار. (یادداشت مؤلف) :
شد ز بی مکسبی و بی مالی
ملک شه از مؤدیان خالی.
نظامی.
در حضور صاحب جمع و مشرف و مؤدی یا وکیل او ملاحظه... می نماید. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 34). محاسبات رعایا و مؤدیان وجوهات دیوانی و وقفی... محاسبۀ کل رعایاو مؤدیان... در دفتر مفروغ و مفاصا حساب به مهر مستوفی به مؤدیان داده می شود. (تذکرهالملوک ص 47). جمعرعایا و مؤدیان در سررشتۀ حساب خود ابواب جمع مؤدیان و محاسبه مفروغ می نمایند. (تذکرهالملوک ص 51). نسخۀ محاسبات کل مؤدیان و تحویلداران سرکار خاصه...باید به تصدیق سرکار خاصه برسد. (تذکرهالملوک ص 42).
- مؤدیان حسب دیوانی، آنان که بدهی دیوانی دارند. وامداران به دیوان.
- ، آنانکه حساب درآمد دیوان را به عهده دارند و مسئول پرداخت آن هستند: نسخۀ حساب محاسبات عمال و مؤدیان حساب دیوانی کل ولایات... مشخص و مفاصا می دهند... (تذکرهالملوک ص 6).
- مؤدیان حسابیه، پرداخت کنندگان حساب دیوان: اگر نقصانی و کسری در مالیات دیوانی به جهتی از جهات بهم رسد که در خدمت وزیر اعظم مؤدیان حسابیه موجه و محکوم به نمایند... در دفاتر خلود ثبت و به نقصان عمل می نمایند. (تذکرهالملوک ص 6).
- مؤدیان مالیات، آنان که از درآمد خود مالیات بدهکارند و می پردازند: محاسبات رعایا و مستأجران و غیره مؤدیان مالیات سرکار مزبور را تنقیح داده مفاصا به مهر خود تسلیم می نماید. (تذکرهالملوک ص 50).
- مؤدیان وجوهات دیوانی، پرداخت کنندگان پولهای دولتی: مؤدیان وجوهات دیوانی ضبطی وزیر دارالسلطنۀ اصفهان جزو اویند. (تذکرهالملوک ص 50).
، آن که سبب می گردد وقوع چیزی را. سبب و موجب و باعث و محرک، آن که دلالت و راهنمایی می کند، آن که می آورد و می رساند. (ناظم الاطباء). رساننده. (غیاث) (منتهی الارب) ، کشاننده. منتهی. منجر. (یادداشت مؤلف) : این است امتحانات مشهوره و زیاده از این مؤدی اطناب بود. (اسطرلاب نامه)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءْ)
شیر بیشه. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ)
دستگیر و یاری دهنده و امدادکننده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آماده و مهیای برای سفر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مرد مسلح. (منتهی الارب) ، سلاح پوشیده، قوی و توانا و قوت گرفته بر سلاح. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَرْ رَ)
رأس مؤرم، سری که پاره های کلۀ آن ستبر باشد. (منتهی الارب، مادۀ ارم) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، بیضۀ فراخ بالا. (آنندراج). مؤرمه، خود فراخ بالا. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَسْ سَ)
اسم کرده. (از غیاث) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَطْ طَ)
محفوظ. (ناظم الاطباء). مستور. (از اقرب الموارد). پوشیده شده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَطْ طِ)
پوشندۀ هودج به جامه. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ طِ)
بندکننده در. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (ذیل اقرب الموارد) (از قاموس)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ تَم م)
نعت فاعلی از ائتمام. (از منتهی الارب، مادۀ ام م). قصدکننده. (از ناظم الاطباء). رجوع به ائتمام شود، اقتداکننده. (ناظم الاطباء) (آنندراج).
- مؤتم به، قصد کرده شده.
- ، اقتدا کرده شده و مقتدا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَثْ ثَ)
گناهکار و مجرم. (آنندراج) (غیاث). گناهکار خوانده شده. (از اقرب الموارد) :
توبه گویی فال بد چون می زنی
پس تو ناصح را مؤثم می کنی.
مولوی.
رجوع به اثم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَثْ ثِ)
نعت فاعلی از تأثیم. تهمت زننده و بهتان زننده و ملامت کننده. (ناظم الاطباء). گنهکار خواننده کسی را. (از اقرب الموارد). رجوع به تأثیم شود
لغت نامه دهخدا
(مُءْ جِ)
نعت فاعلی از ایجام. (از منتهی الارب، مادۀ اج م). رجوع به ایجام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَمْ مِ)
بیان کننده غایت و حد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ دَ مَ)
تأنیث مؤدم. (یادداشت مؤلف). زن دانای تجربه کار. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به مؤدم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَیْ یِ)
بیوه کننده. (از منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَوْ وِ)
تشنه گرداننده، فربه و کلان خلقت گرداننده ستور را (آب و علف). (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَوْ وَ)
کلان سر زشت خلقت. بزرگ سر و بزرگ اندام و زشت خلقت. مأوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنکه سر و هیکل درشت دارد. رجوع به مأوم شود، زشت اندام. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَمْ مِ)
قصدکننده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَمْ مَ)
حد و غایت بیان شده و معین گشته. (ناظم الاطباء) ، سقاء مؤمد، مشکی که به قدر یک آشام آب در آن باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَدْ دا)
مؤدی (م ءد دا) . اداشده وپرداخته شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به مؤدی شود
لغت نامه دهخدا
(مُءْ لِ)
دردرساننده. (منتهی الارب). دردناک. وجیع. آزارنده. الیم. دردآور. موجع. (یادداشت مؤلف) : یقابل مؤلم الرزیه بما اسبغ اﷲتعالی علیه من الصبر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 299)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ لَ)
دردرسیده. (از منتهی الارب). دردگرفته. و رجوع به الم و مؤلم شود
لغت نامه دهخدا
(مُءْ دِ)
نعت فاعلی از ایداب. به مهمانی خواننده. (منتهی الارب، مادۀ ادب) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَدْ دِ)
آنکه به مهمانی می خواند. مؤدب، ادب کننده وسرزنش کننده. (ناظم الاطباء). ادب دهنده. (آنندراج) (غیاث). ادب آموزنده. (منتهی الارب). آن که علم و هنر و فضل می آموزاند. (ناظم الاطباء). فرهنگ آموز. ج، مؤدبون. (مهذب الاسماء). معلم. علم آموز. آداب آموز. (یادداشت مؤلف). آن که نیک می پروراند و تربیت می کند. استادو معلم و مدرس. (ناظم الاطباء) : رستم این پسر را برگرفت و ببرد و همی پروردش تا بزرگ شده پس مؤدب بنشاند تا او را ادب آموخت. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). فرمان عالی چنان است که فرزند تو، پسرت اینجا ماند... کار این پسر بساز تا با مؤدبی و وکیلی به سرای تو باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 271). نماز دیگر مؤدب چون بازگشتی نخست آن دو تن بازگشتندی و برفتندی پس امیرمسعود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 107). چون عدد او به دوازده رسید پادشاه او را به مؤدب فرستادتا فرهنگ و آداب ملوک بیاموزد. (سندبادنامه ص 43).
- مؤدب شدن، معلم شدن. مربی گشتن. پیشۀ تأدیب و تربیت کس یا کسان به عهده گرفتن:
مؤدب شدم یا فقیه و محدث
کاحادیث مسند کنم استماعی.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَدْ دِ)
صالح بن کیسان مؤدب مولی بنی غفار از مردم مدینه و معلم و مربی عمر بن عبدالعزیز و از راویان بود. او از زهری و نافع و جز آن دو روایت دارد و مالک و عمرو بن دینار از او روایت کنند. (از الانساب سمعانی). در بررسی تاریخ اسلام، روات به عنوان افراد علمی با تخصص در نقل حدیث شناخته می شوند که در جمع آوری احادیث از راویان مختلف بسیار دقیق بوده اند. این افراد با دقت در اسناد روایات و شرایط خاص راویان، توانستند احادیث معتبر و صحیح را از نقل های نادرست یا ضعیف تمییز دهند و این امر به صحت دین اسلام کمک کرد.
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَدْ دَ)
نعت مفعولی از تأدیب. ادب داده شده. (آنندراج) (غیاث). ادب آموخته شده و تربیت شده و باادب. ادب گرفته. تعلیم شده و نیک پرورده شده و خوش خوی و باحیا و باشرم و خوش روی و نیک نهاد. (ناظم الاطباء). تربیت یافته. به ادب آراسته. به آزرم. با ادب. باتربیت. ادب آموخته. ادب دان. دارندۀ ادب. تربیت شده. دارای ادب و تربیت و حیا و احترام. فرهخته. بفرهنگ. بافرهنگ. فرهنگ آموخته. فرهنگی. رسم دان. به آیین. آداب دان. (یادداشت مؤلف) :
ای در اصول فضل، مقدم
وی در فنون علم، مؤدب.
مسعودسعد.
- مؤدب گردیدن، مؤدب شدن. تربیت یافتن. دارای ادب و تربیت و فرهنگ شدن.
، فاضل و دانشمند و تأدیب شده، سیاست شده و عقوبت شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَم م)
مقارب و موافق، امر بیّن و آشکار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مودم
تصویر مودم
راست کننده، دوستی دهنده
فرهنگ لغت هوشیار