جدول جو
جدول جو

معنی مؤخذ - جستجوی لغت در جدول جو

مؤخذ(مُءْ خَ)
مؤاخذه شده. معاقب. مورد مؤاخذه و سرزنش:
هرکجا اندر جهان فال بدی است
هرکجا مسخر، نکالی، مؤخذی است.
مولوی.
و رجوع به مؤاخذه و مؤاخذ شود
لغت نامه دهخدا
مؤخذ(مُءَخْ خَ)
گرفته و ربوده، به زور گرفته، انتقام کشیده، بازخواست شده برای محاسبه، افسون کرده شده. (ناظم الاطباء). بند کرده شده به افسون. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، ترش شده. (ناظم الاطباء). شیر ترش. (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مواخذ
تصویر مواخذ
کسی که مورد عتاب و بازخواست واقع شود
فرهنگ فارسی عمید
(مَءْ خَ)
مکان اخذ. (ناظم الاطباء). جایی که چیزی را از آن گیرند. (غیاث). جای گرفت. ج، مآخذ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، محل صدور چیزی و مصدر و اصل و بنیاد و سرچشمه. (ناظم الاطباء). منبع. مدرک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در اصطلاح نگارش اصل و منبعی که از آن برای موضوعی استفاده کنند. ج، مآخذ، منهج. (اقرب الموارد). روش، مکان گردش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَخْ خی)
نعت فاعلی از تأخیه. (از منتهی الارب، مادۀ اخ ی). آن که برای چهارپایان اخیه می سازد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ خِ)
مؤخر. گوشۀ چشم به طرف گوش. (غیاث) (آنندراج).
- مؤخرالعین، دنبالۀ چشم. (ناظم الاطباء). گویند: نظر الیه بمؤخر عینه او بمقدم عینه، دید او را به دنبالۀ چشم به کنج چشم.
، مؤخرالرحل، دنبالۀ پالان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ خَ)
مؤخر. مؤخره. رجوع به مؤخر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَخْ خَ)
مبنیاً للمفعول، سپس چیزی. خلاف مقدم. گویند: ضرب مقدم رأسه و مؤخر رأسه. (منتهی الارب). مؤخر (م ء خ خ ) . سپس گذاشته شده و سپس مانده. (ناظم الاطباء). واپس داشته شده. (یادداشت مؤلف). بازپس. (دهار). سپس چیزی خلاف مقدم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آن که پس از دیگری است. مستأخر. پسین. خلاف مقدم. مقابل مقدم. (از یادداشت مؤلف) :... به وجود آخر و به زمان مؤخر آمد. (سندبادنامه ص 13) ... در سلسلۀ زمان مؤخر... (سندبادنامه ص 14)،
{{اسم}} دنبالۀ چشم. (یادداشت مؤلف).
- مؤخرالعین، دنبالۀ چشم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). لحاظ. دنبال چشم. دنبالۀ چشم. آن طرف چشم که دنبالش صدغ است. (یادداشت مؤلف). گوشۀ چشم. (مهذب الاسماء).
، مؤخرالرحل، دنبالۀ پالان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)،
{{اسم خاص}} (اصطلاح فلکی) نام منزل بیست و هفتم از منازل قمر و آن دو ستاره است مثل مقدم در برج حوت. (غیاث) (آنندراج). دو کوکبند روشن، میان ایشان مقدار نیزه ای از کواکب قوس مجتمع، و عرب این هر دو را به مرغهای دلو مانند کنند، یعنی موضعهایی که آب برون می ریزد و آن منزل بیست و هفتم است از منازل قمر و رقیب آن هواست. (جهان دانش ص 124)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ تَ خِ)
گیرنده و دریافت کننده. (ناظم الاطباء). گیرنده. (آنندراج) ، آغازکننده. (ناظم الاطباء) ، سر فرود آرنده از درد، فروتنی کننده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برگزیننده. (ناظم الاطباء). گیرنده بعض ایشان بعضی را در جنگ، ائتخذوا فی القتال. (منتهی الارب مادۀ اخ ذ)
لغت نامه دهخدا
(مُ آ خِ)
مؤاخذه کننده. بازخواست کننده. گیرنده کسی را به... کسی که مورد بازخواست قرار دهد دیگری را. عتاب کننده. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ آ خَ)
معاقب و آنکه خداوند عالم وی را از جهت گناهی که کرده است عقوبت می کند. (ناظم الاطباء). گرفتار. گرفته شده به گناه. (یادداشت مؤلف) ، سیاست شده و سزاداده شده و عقوبت شده و سرزنش کرده شده و عتاب شده و ملامت کرده شده و بازخواست شده. (ناظم الاطباء). مسؤول. مورد بازخواست. بازخواست گردیده. معاقب. عقوبت شده به گناه. کسی که مورد عتاب قرار گرفته شده. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ ذِنْ)
رنجاننده و فی الحدیث: کل مؤذ فی النار. (لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
سرزنشگر باز خواهنده کسی که مورد عتاب واقع شده. کسی که مواخذه کند عتاب کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موتخذ
تصویر موتخذ
گیرنده و دریافت کننده، آغاز کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موخذ
تصویر موخذ
موآخذه شده، معاقب، سرزنش
فرهنگ لغت هوشیار