جدول جو
جدول جو

معنی مؤثفه - جستجوی لغت در جدول جو

مؤثفه(مُءْ ثَ فَ)
نعت مفعولی مؤنث از اثفاء. (یادداشت مؤلف). ج، مؤثفات. رجوع به مؤثفات شود، دیگ بر سه پایه نهاده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مؤثفه(مُ ءَثْ ثَ فَ)
تأنیث مؤثف. (منتهی الارب). رجوع به مؤثف شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از موقوفه
تصویر موقوفه
وقف شده، ملکی که درآمد آن برای کارهای عام المنفعه یا اموری که واقف تعیین کرده، اختصاص داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مواقفه
تصویر مواقفه
مالی که برای پرداختن آن با هم قرارومدار می گذارند
فرهنگ فارسی عمید
(عُ)
موافقت کردن، هم پشتی نمودن، وزیری نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پیوسته بودن با چیزی یا با کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ هََ)
بر همدیگر برجستن و حمله کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). با کسی برجستن جنگ را. (تاج المصادر بیهقی) (المصادرزوزنی). برجستن به یکدیگر. با کسی برجستن به جنگ. ثوار. مناوره. مساوره. مصاوله. (یادداشت مؤلف) ، عامه به معنی مبادره و مسارعه استعمال کنند. (ناظم الاطباء). مبادرت کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَطط)
عهد و پیمان کردن با هم. وثاق. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). با کسی عهدبستن. (ترجمان القرآن جرجانی ص 96) (تاج المصادر بیهقی) (دهار). با کسی استواری کردن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مواقفه. وقاف. (منتهی الارب). با کسی فراایستادن در کار و یا در جنگ و پیکار. (منتهی الارب) (آنندراج). با کسی در جنگ بایستادن. (از تاج المصادر بیهقی). و رجوع به مواقفه شود، ایستادن خواستن. (منتهی الارب). استادن خواستن. (آنندراج). درخواست نمودن از کسی وقوف و ایستادن بر امری را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ فَ / قِ فِ)
مواقفه. درخواست ایستادن و ایستادگی از کسی در امری. (از یادداشت مؤلف). درخواست و ابرام و پافشاری و ایستادگی در کاری چنانکه در جنگی و یااظهار عقیدتی: سلطان از انفت قبول مواقفه با آن سخن موافقت ننمود. (تاریخ جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
روباروی جنگیدن و معارضه نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
با کسی الفت گرفتن. (منتهی الارب). ولاف. (منتهی الارب). الفت گرفتن و خوی کردن با کسی. (ناظم الاطباء). الف گرفتن. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به موءالفت و موءالفه شود، نزدیک شدن به کسی یا به چیزی. (منتهی الارب). متصل شدن به کسی و نزدیک گردیدن به او. (ناظم الاطباء). باکسی پیوستن. (دهار) (المصادر زوزنی) (آنندراج) ، نسبت کردن خود را به کسی یا به چیزی. (منتهی الارب). نسبت کردن خود را به کسی. (ناظم الاطباء) ، با هم آمدن قوم برابر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ زِ فَ)
از ’ازف’، نجاست و سرگین مردم و ستور. ج، مآزف. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پلیدی وسرگین مردم و ستور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
غمازی. مأثیه. (منتهی الارب). غمازی و سخن چینی. (ناظم الاطباء). سعایت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ ثَ رَ / مَءْ ثُ رَ)
کردار نیکو. (دهار). بزرگواری موروثی که زبانزد مردم باشد. ج، مآثر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مکرمت موروثی. ج، مآثر. (از اقرب الموارد). مفخرت. مکرمت. بزرگواری. شرف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مآثر شود
لغت نامه دهخدا
(مَءْ ثَ مَ)
ظلم و تعدی. (ناظم الاطباء) ، گناه. مأثم. (از اقرب الموارد) ، آنچه انسان بدان وسیله گناه کند. (از اقرب الموارد). چیزی که سبب گناه شود. مایۀ گناه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ یَ)
غمازی. (منتهی الارب) (آنندراج). غمازی و سخن چینی و نمامی. (ناظم الاطباء). سعایت. مأثاه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لِ مُ ءَلْ لِ فِ)
یعنی مؤلف این کتاب راست
لغت نامه دهخدا
(عَ)
فروختن یا خریدن چیزی را به صفت به غیر رؤیت. بیعالمواصفه. (منتهی الارب). فروختن و یا خریدن چیزی را به تعریف و توصیف بدون دیدن، و آن را بیعالمواصفه گویند. (ناظم الاطباء). خریدن چیزی با وصف بی دیدن. (یادداشت مؤلف). با کسی بیع کردن به صفت بی رؤیت. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَثْ ثِ رَ)
مؤنث مؤثر. ج، مؤثرات. رجوع به مؤثر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَنْ نَ فَ)
غنم مؤنفه، گوسفندان گیاه طلب کرده شده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَلْ لِ فَ)
تأنیث مؤلف. و رجوع به مؤلف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَلْ لِ فَ)
مؤلفه. فرقه ای از اصحاب امام رضا (ع) که پس از رحلت آن حضرت مجدداً به رأی واقفه برگشتند با اینکه در ابتدا به رحلت امام موسی کاظم و امامت حضرت رضا قائل شده بودند. (از خاندان نوبختی ص 265)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَلْ لَ فَ)
تأنیث مؤلف. ج، مؤلفات. کتاب و رسالۀ نوشته شده. (از یادداشت مؤلف). رجوع به مؤلف شود، (اصطلاح پزشکی) مقابل مفرد. (یادداشت مؤلف). جمعکرده شده. (غیاث) (آنندراج) : فلیخلص شحمه (شحم الحنظل) وحده من حبه و قشره الخارج ثم یخرج بوزنه مع الصمغ و الکتیراء و النشاستج مفرده و مؤلفه. (تذکرۀ ابن بیطار). فأن سقیتها انساناً مفرده أومؤلفه مع الادویه. (تذکرۀ ابن البیطار)، سازواری داده شده. الفت داده شده. موافقت افکنده شده.
- مؤلفهالقلوب، بعضی از سادات عرب که آن حضرت (ص) به استمالت دلهای ایشان و احسان و مودت درباره ایشان مأمور گردید واز صدقات به آنان مرحمت می فرمود یا برای دفع اذیت ویا جهت طمع در اسلام و یا برای آنکه در اسلام پایدار باشند و یا برای اینکه دیگران رغبت در اسلام کنند. (ناظم الاطباء).
- مؤلفه قلوبهم، مؤلفهالقلوب. اشراف مکه که پس از فتح مکه به پیامبر گرویدند چون صفوان بن امیه و ابوسفیان. و پیامبر صلوات اﷲ علیه عطیات آنان را بیش از دیگر صحابه قرار داد تا با دشمنان همدستی نکنند. قومی بوده اند از سران عرب که رسول (ص) به مدارات و عطای ایشان مأمور گشت تا دیگران را به اسلام رغبت افتد و پیغمبر امر فرمود تا مسلمانان با آنان دوستی کنند و از صدقات نصیبی برند و در صدد آزار مسلمین برنیایند. و نامهای آنان است: اقرع بن حابس، جبیربن مطعم، جدبن قیس، حارث بن هشام، حکیم بن حزام، حکیم بن طلق، حویطب بن عبدالعزی، خالد بن اسید، خالد بن قیس، زیدالخیل، سعید بن یربوع، سهیل بن عمرو بن عبدشمس العامری، سهیل بن عمرو الجمحی، عباس بن مرداس، عبدالرحمان بن یربوع، علأبن جاریه، علقمه بن علاثه، ابوالسنابل، عمرو بن بعکک، عمرو بن مرداس، عمیربن وهب، عیینه بن حصن، قیس بن عدی، قیس بن مخرمه، مالک بن عوف، مخرمه بن نوفل، معاویه بن ابی سفیان، مغیره بن الحارث، نضیم بن الحارث بن علقمه، هشام بن عمرو رضی اﷲ عنهم. (یادداشت مؤلف) : اًنما الصدقات للفقراء و المساکین و العاملین علیها و المؤلفه قلوبهم و فی الرقاب و الغارمین و فی سبیل اﷲ و ابن السبیل فریضه من اﷲ واﷲ علیم حکیم. (قرآن 60/9) ، جز این نیست که زکات بر درویشان و مسکینان جایز است و عمل کنندگان را بر آن و قومی که الفت گرفته دلهایشان و آزاد کردن و وام دادن مفلس و در صرف کردن راه خدا و راه گذاران بی مال فرض کردنی از خدا و خدا دانای درست کردار است. (از تفسیر ابوالفتوح رازی ج 5 ص 196)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ ثِ مَ)
مؤنث مؤثم. (یادداشت مؤلف). رجوع به مؤثم شود
لغت نامه دهخدا
(مُءْ ثِ رَ)
مؤنث مؤثر. (از منتهی الارب). رجوع به مؤثر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَثْ ثَ رَ)
مؤنث مؤثر. ج، مؤثرات. رجوع به مؤثر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَثْ ثِ ثَ)
مؤنث مؤثث. رجوع به مؤثث شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَثْ ثِ)
نعت فاعلی از تأثیف. (از منتهی الارب، مادۀ اث ف). نهنده. (آنندراج). آن که دیگ را بر دیگدان و بر سه پایه می نهد. (ناظم الاطباء). رجوع به تأثیف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَثْ ثَ)
مرد کوتاه پهناور و نازک پرگوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خو گری خو گیری منسوب به مال نهائی مقابل حالی: رنجهای بی نهایت مالی بر شماتت اعدا حالی برگزیدم. خوگر شدن خوگری خوگر شدن روان بندگان یاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موصوفه
تصویر موصوفه
مونث موصوف
فرهنگ لغت هوشیار
موقوفه در فارسی: ور ستاد نهادک مونث موقوف آنچه (از قبیل ملک زمین مستغلات و غیره) که در راه خدا وقف کنند، جمع موقوفات
فرهنگ لغت هوشیار
مواثقه و مواثقت در فارسی: پیمان بستن عهد و پیمان کردن با هم قرار داد بستن
فرهنگ لغت هوشیار
موتلفه در فارسی مونث موتلف یگانسته: ساز وار مونث موتلف. دایره موتلفه. یکی از دایره های عروضی. شامل هزج و رجز و رمل مثال از بحر هزج: مکن زین پس نگارینا بمن بر این جفا کاری مفاعلین مفاعلین مفاعیلن مفاعیلن از بحر رجز: زین پس نگارینا بمن بر این جفاکاری مکن مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن از بحر رمل: پس نگارینا بمن بر این جفا کاری مکن زین فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن، جمع موتلفات. متحد و با هم سازگار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
((مُ فَ))
ملکی که درآمد آن برای کارهای عام المنفعه یا اموری که واقف تعیین کرده اختصاص داده شده
فرهنگ فارسی معین