نعت فاعلی از ائتجار. أئتجر علیه بکذا، این قدر اجرت بر آن گرفت. (از منتهی الارب). کرایه کرده شده. اجرت گیرنده. (ناظم الاطباء) ، صدقه دهنده به طلب اجر. (آنندراج)
نعت فاعلی از ائتجار. أئتجر علیه بکذا، این قدر اجرت بر آن گرفت. (از منتهی الارب). کرایه کرده شده. اجرت گیرنده. (ناظم الاطباء) ، صدقه دهنده به طلب اجر. (آنندراج)
نعت فاعلی از ائتکال. (از منتهی الارب، مادۀ اک ل). عضوی که خورد بعضی از آن بعض دیگر را. (منتهی الارب). عضو خورنده بعض آن مر بعض دیگر را. (آنندراج). خورده شده، خشم گیرنده. خشمگین شده. (ناظم الاطباء). خشم گرفته، برانگیخته شده. (آنندراج)
نعت فاعلی از ائتکال. (از منتهی الارب، مادۀ اک ل). عضوی که خورد بعضی از آن بعض دیگر را. (منتهی الارب). عضو خورنده بعض آن مر بعض دیگر را. (آنندراج). خورده شده، خشم گیرنده. خشمگین شده. (ناظم الاطباء). خشم گرفته، برانگیخته شده. (آنندراج)
نعت مفعولی از ائتمان. (از منتهی الارب، مادۀ ام ن). اعتماد کرده شده و امین گرفته شده. (ناظم الاطباء). موثق. امین. (یادداشت مؤلف). معتمد و امین. (غیاث) : دیر نپاید که به امر ملک گردی بر ملک جهان مؤتمن. فرخی. گفت اگر صد ره کنی تو راست، من کژ شوم چون کژ شوی ای مؤتمن. مولوی. دست سوی خاک برد آن مؤتمن خاک خود را درکشید از وی علن. مولوی. مثل: المستشار مؤتمن. (یادداشت مؤلف) : گفت پیغمبر بکن ای رای زن مشورت کالمستشار مؤتمن. مولوی. مشورت با عقل کردم گفت: حافظ می بنوش ساقیا می ده به قول مستشار مؤتمن. حافظ. و رجوع به ائتمان شود، استوار داشته شده. (یادداشت مؤلف). استوارداشته. ج، مؤتمنون. (مهذب الاسماء) ، زنهاردار. زینهاردار. (یادداشت مؤلف)
نعت مفعولی از ائتمان. (از منتهی الارب، مادۀ ام ن). اعتماد کرده شده و امین گرفته شده. (ناظم الاطباء). موثق. امین. (یادداشت مؤلف). معتمد و امین. (غیاث) : دیر نپاید که به امر ملک گردی بر ملک جهان مؤتمن. فرخی. گفت اگر صد ره کنی تو راست، من کژ شوم چون کژ شوی ای مؤتمن. مولوی. دست سوی خاک برد آن مؤتمن خاک خود را درکشید از وی علن. مولوی. مثل: المستشار مؤتمن. (یادداشت مؤلف) : گفت پیغمبر بکن ای رای زن مشورت کالمستشار مؤتمن. مولوی. مشورت با عقل کردم گفت: حافظ می بنوش ساقیا می ده به قول مستشار مؤتمن. حافظ. و رجوع به ائتمان شود، استوار داشته شده. (یادداشت مؤلف). استوارداشته. ج، مؤتمنون. (مهذب الاسماء) ، زنهاردار. زینهاردار. (یادداشت مؤلف)
قاسم بن هارون الرشید عباسی متولد 173 و متوفای 208 هجری قمری هارون الرشید او را در زمان خود پس از دو برادر به ولیعهدی منصوب کرد. ورجوع به قاسم مؤتمن و مجمل التواریخ و القصص ص 349 و تاریخ گزیده ص 304 و 308 و تاریخ الخلفا ص 205 شود
قاسم بن هارون الرشید عباسی متولد 173 و متوفای 208 هجری قمری هارون الرشید او را در زمان خود پس از دو برادر به ولیعهدی منصوب کرد. ورجوع به قاسم مؤتمن و مجمل التواریخ و القصص ص 349 و تاریخ گزیده ص 304 و 308 و تاریخ الخلفا ص 205 شود
نعت فاعلی از ائتلاف. (منتهی الارب). رجوع به ائتلاف شود. مجتمع گشته و سازواری نموده. (ناظم الاطباء). سازوارآینده. (غیاث) (آنندراج) ، (اصطلاح رجالی) در اصطلاح اهل حدیث اتفاق اسم دو نفر راوی است در خط و اختلاف بین همان دو اسم است در تلفظ خواه اختلاف از حیث نقطه باشد یا از حیث شکل. اتفاق دو اسم در خطو اختلاف آن دو از حیث نقطه، مانند ’اخیف’ و ’اخنف’ اما اتفاق دو اسم در خط، و اختلاف در شکل یعنی اعراب، مانند ’سلاّم’ و ’سلام’. و مراد از اسم در این مورد اسمی است که با علم مرادف باشد و در این صورت شامل لقب و کنیه هم خواهد گردید. (از شرح نخبه). حدیثی است که اسامی یا صفات دو یا چند تن از راویان آن متفق الکتابه و مختلف اللفظ باشد، مانند ’جریر و حریر’، ’بریدو یزید’، ’بشار و یسار’. (از یادداشت لغت نامه). و رجوع به فرهنگ علوم عقلی تألیف سیدجعفر سجادی شود
نعت فاعلی از ائتلاف. (منتهی الارب). رجوع به ائتلاف شود. مجتمع گشته و سازواری نموده. (ناظم الاطباء). سازوارآینده. (غیاث) (آنندراج) ، (اصطلاح رجالی) در اصطلاح اهل حدیث اتفاق اسم دو نفر راوی است در خط و اختلاف بین همان دو اسم است در تلفظ خواه اختلاف از حیث نقطه باشد یا از حیث شکل. اتفاق دو اسم در خطو اختلاف آن دو از حیث نقطه، مانند ’اخیف’ و ’اخنف’ اما اتفاق دو اسم در خط، و اختلاف در شکل یعنی اعراب، مانند ’سلاّم’ و ’سلام’. و مراد از اسم در این مورد اسمی است که با علم مرادف باشد و در این صورت شامل لقب و کنیه هم خواهد گردید. (از شرح نخبه). حدیثی است که اسامی یا صفات دو یا چند تن از راویان آن متفق الکتابه و مختلف اللفظ باشد، مانند ’جریر و حریر’، ’بریدو یزید’، ’بشار و یسار’. (از یادداشت لغت نامه). و رجوع به فرهنگ علوم عقلی تألیف سیدجعفر سجادی شود
نعت فاعلی از ائتقاط، (از منتهی الارب، مادۀ اق ط). سازندۀ کشک. (ناظم الاطباء). سازندۀ اقط و اقط پینوست که آن را قروت و کشک نیز گویند و آن ماست از جغرات خشک کرده شده است آن را نانخورش سازند. (آنندراج)
نعت فاعلی از ائتقاط، (از منتهی الارب، مادۀ اق ط). سازندۀ کشک. (ناظم الاطباء). سازندۀ اقط و اقط پینوست که آن را قروت و کشک نیز گویند و آن ماست از جغرات خشک کرده شده است آن را نانخورش سازند. (آنندراج)
نعت فاعلی از ائتفاک. (از منتهی الارب مادۀ اف ک). منقلب گردیده. زیر و زبر شده و سرنگون گشته از زلزله. (ناظم الاطباء) ، برگرداننده و بازگرداننده از چیزی. (غیاث) (آنندراج) ، صاحب شک. (حاشیه مثنوی چ خاور). شک کننده. شکاک. دیرباور: کاروانی دید از دور آن ملک گفت میری را که رو ای مؤتفک. مولوی (مثنوی دفتر ششم ص 358 چ خاور). ، دروغگو. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
نعت فاعلی از ائتفاک. (از منتهی الارب مادۀ اف ک). منقلب گردیده. زیر و زبر شده و سرنگون گشته از زلزله. (ناظم الاطباء) ، برگرداننده و بازگرداننده از چیزی. (غیاث) (آنندراج) ، صاحب شک. (حاشیه مثنوی چ خاور). شک کننده. شکاک. دیرباور: کاروانی دید از دور آن ملک گفت میری را که رو ای مؤتفک. مولوی (مثنوی دفتر ششم ص 358 چ خاور). ، دروغگو. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
نعت فاعلی از ائتمان. (منتهی الارب). اعتمادکننده. (ناظم الاطباء). رجوع با ائتمان شود، امین گیرنده، بی بیم و ترس گرداننده. (از منتهی الارب) ، امین. (ناظم الاطباء) ، امین و وکیلی که دارای امانت باشد. (ناظم الاطباء). امانتدار و این اسم فاعل است از ائتمان مأخوذ از امانت. (غیاث) (آنندراج)
نعت فاعلی از ائتمان. (منتهی الارب). اعتمادکننده. (ناظم الاطباء). رجوع با ائتمان شود، امین گیرنده، بی بیم و ترس گرداننده. (از منتهی الارب) ، امین. (ناظم الاطباء) ، امین و وکیلی که دارای امانت باشد. (ناظم الاطباء). امانتدار و این اسم فاعل است از ائتمان مأخوذ از امانت. (غیاث) (آنندراج)
مواجر. به کرایه دهنده. (یادداشت مؤلف). و رجوع به مواجر شود، مواجر. مرد مفعول تن فروش: آیبک به زور بازوی خود مغرور بود و امرای بزرگ را خطاب کنده و مؤاجر کردی. (بدایعالازمان فی وقایع کرمان)
مواجر. به کرایه دهنده. (یادداشت مؤلف). و رجوع به مواجر شود، مواجر. مرد مفعول تن فروش: آیبک به زور بازوی خود مغرور بود و امرای بزرگ را خطاب کُنده و مؤاجر کردی. (بدایعالازمان فی وقایع کرمان)
نعت فاعلی از ایجار. رجوع به ایجار شود. به کرایه دهنده. (از منتهی الارب، مادۀ اج ر). اجاره دهنده. کرایه دهنده. (ناظم الاطباء) ، به مزد خواهنده. (از منتهی الارب). به مزد خواهنده کسی را. (آنندراج) ، پاداش عمل دهنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، آن که استخوان در رفته و یا شکسته را جبیره می کند. (ناظم الاطباء). آنکه بندد استخوان را بر کجی. (آنندراج). کسی که استخوان را به کژی ببندد. (از منتهی الارب) ، زنی که خود را رسوا می کند و زنا می دهد. (ناظم الاطباء). زن که مباح کند خود را به مزد. (آنندراج) (از منتهی الارب). و رجوع به مؤجره شود
نعت فاعلی از ایجار. رجوع به ایجار شود. به کرایه دهنده. (از منتهی الارب، مادۀ اج ر). اجاره دهنده. کرایه دهنده. (ناظم الاطباء) ، به مزد خواهنده. (از منتهی الارب). به مزد خواهنده کسی را. (آنندراج) ، پاداش عمل دهنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، آن که استخوان در رفته و یا شکسته را جبیره می کند. (ناظم الاطباء). آنکه بندد استخوان را بر کجی. (آنندراج). کسی که استخوان را به کژی ببندد. (از منتهی الارب) ، زنی که خود را رسوا می کند و زنا می دهد. (ناظم الاطباء). زن که مباح کند خود را به مزد. (آنندراج) (از منتهی الارب). و رجوع به مؤجره شود
نعت فاعلی از ائتناف. (منتهی الارب، مادۀ ان ف). از سر گیرندۀ کاری و آغازکننده آن. (آنندراج). آغازکننده و ابتداکننده. آن که کاری را از سر می گیرد، پیش آینده و نزدیک شونده و آینده. (ناظم الاطباء)
نعت فاعلی از ائتناف. (منتهی الارب، مادۀ ان ف). از سر گیرندۀ کاری و آغازکننده آن. (آنندراج). آغازکننده و ابتداکننده. آن که کاری را از سر می گیرد، پیش آینده و نزدیک شونده و آینده. (ناظم الاطباء)
نعت فاعلی از اتواء (ایتواء). کسی که پناه و جای می دهد دیگری را. (از منتهی الارب، مادۀ اوی). آن که منزل می دهد کسی را و پذیرایی می کند، مهربان و مشفق و با رحم و مروت و دلنواز. (ناظم الاطباء). بخشنده و ترحم کننده. (از منتهی الارب)
نعت فاعلی از اتواء (ایتواء). کسی که پناه و جای می دهد دیگری را. (از منتهی الارب، مادۀ اوی). آن که منزل می دهد کسی را و پذیرایی می کند، مهربان و مشفق و با رحم و مروت و دلنواز. (ناظم الاطباء). بخشنده و ترحم کننده. (از منتهی الارب)