جدول جو
جدول جو

معنی مؤتب - جستجوی لغت در جدول جو

مؤتب(مُ ءَتْ تِ)
جامۀ اتب پوشیده. (ناظم الاطباء). رجوع به اتب شود
لغت نامه دهخدا
مؤتب(مُ ءَتْ تَ)
کج. (آنندراج).
- مؤتب الظفر، مرد کج ناخن. (منتهی الارب) (از آنندراج). مردی که ناخن وی کج و خمیده و معوج باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُءْ تَم م)
نعت فاعلی از ائتمام. (از منتهی الارب، مادۀ ام م). قصدکننده. (از ناظم الاطباء). رجوع به ائتمام شود، اقتداکننده. (ناظم الاطباء) (آنندراج).
- مؤتم به، قصد کرده شده.
- ، اقتدا کرده شده و مقتدا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَبْ بِ)
برآورندۀ آواز و فریادکننده. (از منتهی الارب). بانگ برآورنده. (از اقرب الموارد). و رجوع به تأبیب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَ ت تَ)
مرد شهوتی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ تَرر)
نعت فاعلی از ائترار. (منتهی الارب، مادۀ ارر). رجوع به ائترار شود. آنکه سبب می شود شتابانیدن را. (ناظم الاطباء). شتاباننده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَرْ رَ)
نعت مفعولی است از تأریب. رجوع به تأریب شود. استوار. (ناظم الاطباء). استوار کرده شده. (آنندراج). کامل و افزون کرده شده: گویند اعطاه اﷲ عضواً مؤرباً، داد خدا او را عضو کامل و استوار. (منتهی الارب). کامل. (ناظم الاطباء). افزون و کامل کرده شده. (آنندراج). بسیار و فراوان و افزون کرده شده. (ناظم الاطباء) ، حد معین نموده شده. (آنندراج). محدود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَرْ رِ)
نعت فاعلی از تأریب. رجوع به تأریب شود. استوارکننده. آن که تنگ و محکم می کشد گره را. (ناظم الاطباء) ، افزون کننده. (از منتهی الارب) ، آن که کامل می نماید و تمام می کند چیزی را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). تمام نمایندۀ چیزی. (آنندراج) ، آن که حد معین می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ رِ)
ظفریاب و غالب آمده بر کسی. (ناظم الاطباء). ظفریابنده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَسْ سَ)
موسب. کبش مؤسب، میش نر بسیارپشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قچقار پرپشم
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَشْ شَ)
مرد آمیخته نژاد که نسبش غیرخالص بود. (ناظم الاطباء). مؤتشب. رجوع به مؤتشب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَشْ شِ)
برآغالاننده و برانگیزنده. (آنندراج). آنکه می آغالاند و فتنه برمی انگیزد. (ناظم الاطباء). مؤتشب. رجوع به مؤتشب شود، درهم پیچاننده چنانکه درختان را، آنکه درهم می پیچاند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَلْ لِ)
ورغلاننده و فساداندازنده. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). حسود مؤلب، حسود فتنه کننده و فساداندازنده. (ناظم الاطباء) ، گردآورندۀ قوم. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ تَ شَ)
آنکه در نسب خود غیرخالص باشد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ تَ شِ)
درهم پیچیده. (منتهی الارب) ، گروه درهم آمیخته و مجتمع گشته. (ناظم الاطباء). مجتمع و به هم درآمیخته. (آنندراج). به هم درآمیخته و مجتمع گشته، برآغالاینده. برانگیزنده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ تَص ص)
نعت فاعلی از ائتصاص. (از منتهی الارب، مادۀ اص ص). رجوع به ائتصاص و تأصیص شود
لغت نامه دهخدا
(مُءْ تَض ض)
مضطر. (منتهی الارب، مادۀ اض ض) (ناظم الاطباء) ، مجبور. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ تِ)
نعت فاعلی از ایتان. (منتهی الارب، مادۀ ات ن). زن یا هر حیوان ماده ای که در زاییدن، اول پای بچۀ آن برآید. (ناظم الاطباء). زن که گاه زادن پای جنین او نخست بیرون آمده باشد پیش از دو دست او. (یادداشت مؤلف). آن زن که کودک نگونسار زاید. (مهذب الاسماء). مئتان. (منتهی الارب). و رجوع به ایتان شود
لغت نامه دهخدا
(مُءْ تَنِ)
آن که به طعام اشتها ندارد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَتْ تی)
نعت فاعلی از تأتیه و تأتی. آسان کننده راه آب. (منتهی الارب، مادۀ ا ت ی)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ)
نعت فاعلی از ایتاء. (منتهی الارب، مادۀ ات ی). آورندۀ چیزی. (ناظم الاطباء) ، دهنده. پاداش دهنده
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَدْ دَ)
نعت مفعولی از تأدیب. ادب داده شده. (آنندراج) (غیاث). ادب آموخته شده و تربیت شده و باادب. ادب گرفته. تعلیم شده و نیک پرورده شده و خوش خوی و باحیا و باشرم و خوش روی و نیک نهاد. (ناظم الاطباء). تربیت یافته. به ادب آراسته. به آزرم. با ادب. باتربیت. ادب آموخته. ادب دان. دارندۀ ادب. تربیت شده. دارای ادب و تربیت و حیا و احترام. فرهخته. بفرهنگ. بافرهنگ. فرهنگ آموخته. فرهنگی. رسم دان. به آیین. آداب دان. (یادداشت مؤلف) :
ای در اصول فضل، مقدم
وی در فنون علم، مؤدب.
مسعودسعد.
- مؤدب گردیدن، مؤدب شدن. تربیت یافتن. دارای ادب و تربیت و فرهنگ شدن.
، فاضل و دانشمند و تأدیب شده، سیاست شده و عقوبت شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَدْ دِ)
صالح بن کیسان مؤدب مولی بنی غفار از مردم مدینه و معلم و مربی عمر بن عبدالعزیز و از راویان بود. او از زهری و نافع و جز آن دو روایت دارد و مالک و عمرو بن دینار از او روایت کنند. (از الانساب سمعانی). در بررسی تاریخ اسلام، روات به عنوان افراد علمی با تخصص در نقل حدیث شناخته می شوند که در جمع آوری احادیث از راویان مختلف بسیار دقیق بوده اند. این افراد با دقت در اسناد روایات و شرایط خاص راویان، توانستند احادیث معتبر و صحیح را از نقل های نادرست یا ضعیف تمییز دهند و این امر به صحت دین اسلام کمک کرد.
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَدْ دِ)
آنکه به مهمانی می خواند. مؤدب، ادب کننده وسرزنش کننده. (ناظم الاطباء). ادب دهنده. (آنندراج) (غیاث). ادب آموزنده. (منتهی الارب). آن که علم و هنر و فضل می آموزاند. (ناظم الاطباء). فرهنگ آموز. ج، مؤدبون. (مهذب الاسماء). معلم. علم آموز. آداب آموز. (یادداشت مؤلف). آن که نیک می پروراند و تربیت می کند. استادو معلم و مدرس. (ناظم الاطباء) : رستم این پسر را برگرفت و ببرد و همی پروردش تا بزرگ شده پس مؤدب بنشاند تا او را ادب آموخت. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). فرمان عالی چنان است که فرزند تو، پسرت اینجا ماند... کار این پسر بساز تا با مؤدبی و وکیلی به سرای تو باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 271). نماز دیگر مؤدب چون بازگشتی نخست آن دو تن بازگشتندی و برفتندی پس امیرمسعود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 107). چون عدد او به دوازده رسید پادشاه او را به مؤدب فرستادتا فرهنگ و آداب ملوک بیاموزد. (سندبادنامه ص 43).
- مؤدب شدن، معلم شدن. مربی گشتن. پیشۀ تأدیب و تربیت کس یا کسان به عهده گرفتن:
مؤدب شدم یا فقیه و محدث
کاحادیث مسند کنم استماعی.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(مُءْ دِ)
نعت فاعلی از ایداب. به مهمانی خواننده. (منتهی الارب، مادۀ ادب) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُءَوْ وَ)
مؤوبه. بادی که همه روزه وزد. (ناظم الاطباء) ، مجتمعشده گرداگرد درخت. (ازمنتهی الارب) ، مدور. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَهَْ هَِ)
ساخته و آماده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَیْ یِ)
بازگردنده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ تَ بِ)
آنکه بر وتر پای و اباض آن صدمه رسیده باشد، آنکه ساق پای وی درهم کشیده شده باشد. (ناظم الاطباء).
- مؤتبض النساء، زاغ بدان جهت که در رفتن درنگ می کند گویا پاهای وی بسته شده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ تَ بِ)
نعت فاعلی از ائتباط. (منتهی الارب مادۀ اب ط). هموار و راست. رجوع به ائتباط شود.
- مؤتبطالنفس، نفس گران و فاسد شده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ تَ بِ)
نعت فاعلی از ائتبال. (از منتهی الارب مادۀ اب ل). آن که ثابت نمی ماند به نگهبانی وچرانیدن شتران. آن که غافل می شود از چرانیدن شتران. (ناظم الاطباء) ، آن که ثابت نمی ماند بر روی شتر در حالت سواری. (ناظم الاطباء) ، آن که خدمت نیکو به جای نمی آرد با کسی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ تَبْ بَ)
مهیا و مشتاق. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ تَبِ ثَ)
مشکی از شیر پرکرده گذاشته شود پس منتفخ گردد. (منتهی الارب) (از آنندراج). مشکی که پر ازشیر کرده بگذارند بماند و باد کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا