جدول جو
جدول جو

معنی مؤاکر - جستجوی لغت در جدول جو

مؤاکر(مُ آکِ)
کشاورز. برزگر که بر نصیب معینی زراعت کند. (از یادداشت لغت نامه). و رجوع به مؤاکره شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(عَ صا / عَ صَنْ)
خوردن با کسی. (آنندراج) (ناظم الاطباء). با کسی طعام خوردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (المصادر زوزنی). ممالحه. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ تَ ثِ)
نعت فاعلی از ائتثار. (از منتهی الارب، مادۀ اث ر). متأثر. رجوع به ائتثار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ آ وِ)
شتر نبردکننده در رفتن با شتری دیگر. (از منتهی الارب). و رجوع به مؤاوبه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ آ نِ)
انس دهنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
نزدیک شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَض ض)
مشاورت کردن، و موامره در این معنی لغت ردی است. (منتهی الارب). مشاورت کردن. (آنندراج). مشورت کردن با کسی در کار خود. (ناظم الاطباء). مشاوره. (دهار) ، تبانی و توطئه در امری، (اصطلاح فقهی) به امر شخص ثالثی رجوع کردن است. متعاملین می توانند شرط مؤامره را برای مدت معینی در عقد مندرج کنند و در این صورت عقد نسبت به ایشان لازم است و هیچ یک از آنان به طور مستقیم حق فسخ را دارا نیست. شخص ثالثی که در عقد رجوع به امراو شرط شده است اگر به التزام به عقد امر داد دیگر فسخ آن جایز نیست ولی در مورد امر او به فسخ، متعاملی که مؤامره به نفع او مقرر شده است ملزم به پیروی نیست و می تواند آن را به موقع اجرا بگذارد. و رجوع به مؤامره در معنی دستور عمل عاملان و مقاطعان شود
لغت نامه دهخدا
(مُ آ کِ مَ)
زن بزرگ سرین. (ناظم الاطباء). زنی که دو مأکمۀ (گوشت پارۀ سر سرین) وی بزرگ باشد. (منتهی الارب) (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
نزدیک شدن، چادرها را متصل بهم زدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ تَ رِ)
اراک مؤترک، اراک بسیار و درهم پیچیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درخت اراک که استوار و کلان و جوان شده باشد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
برابر شدن و مقابل گشتن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، مساوات کردن با کسی. (ناظم الاطباء). مواسات. مساوات. (یادداشت مؤلف) ، با هم مدد کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، مدد کردن و یاری نمودن کسی را. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). یاری کردن با کسی. (دهار). یاری کردن. (ترجمان القرآن جرجانی ص 85) ، قوت دادن بعض نبات مر بعضی دیگر را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، پیچیدن کشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُآ)
منظم کننده ستوران در یک جا و آنها را علف دهنده. (یادداشت لغت نامه). رجوع به مؤاراه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ آ رِ)
پیوسته و متصل و نزدیک بهم. (ناظم الاطباء) ، آنکه حد و مکان او تا حد و مکان دیگری است. (منتهی الارب). هو مؤارفی، یعنی حد مکان و سکنای آن تا حد مکان و سکنای من است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). هم حد که حد مکان و تا حد مکان تست. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ آ رِ)
مغلوب کننده. (منتهی الارب) (آنندراج) ، فریب دهنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فریبنده
لغت نامه دهخدا
(مُ آ)
قوی و توانا و سلاح پوشیده. (ناظم الاطباء). قوی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ آ)
برادر و دوست شونده. ج، مؤاخین. (یادداشت مؤلف). و رجوع به مؤاخاه شود
لغت نامه دهخدا
(مُءْ تَ جِ)
نعت فاعلی از ائتجار. أئتجر علیه بکذا، این قدر اجرت بر آن گرفت. (از منتهی الارب). کرایه کرده شده. اجرت گیرنده. (ناظم الاطباء) ، صدقه دهنده به طلب اجر. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ تَ زَ)
جای بستن ازار و شلوار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَصْیْ)
کشاورزی کردن. (منتهی الارب). زراعت کردن بر نصیب معلوم. (منتهی الارب) (آنندراج). کشاورزی کردن و کشتکاری کردن بر نصف و جز آن. (ناظم الاطباء). کشاورزی. زراعت. زرع. کشت. در نهایه آمده است که آن زراعت است که بر نصیب معلوم باشد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ تَ زِ)
نعت فاعلی از ائتزار. پوشندۀ ازار. (آنندراج) (از منتهی الارب مادۀ ازر). آنکه شلوار و ازار می پوشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ آ مِ)
آن که کنکاش و مشورت می نماید و یا طلب کنکاش کردن می کند. (ناظم الاطباء). مشورت کننده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ آ کِ)
هم سفره و هم خوراک. (ناظم الاطباء). هم خوراک. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُآ صِ)
همسایه. (منتهی الارب). گویند: هو جاری مؤاصری، او همسایۀ من است که میخ طناب خانه او در پهلوی میخ طناب خانه من است. (از منتهی الارب) (ازناظم الاطباء) ، یار و رفیق و مصاحب. (ناظم الاطباء). اما در فرهنگهای دیگر این معنی نیست
لغت نامه دهخدا
(مُ آ جِ)
مواجر. به کرایه دهنده. (یادداشت مؤلف). و رجوع به مواجر شود، مواجر. مرد مفعول تن فروش: آیبک به زور بازوی خود مغرور بود و امرای بزرگ را خطاب کنده و مؤاجر کردی. (بدایعالازمان فی وقایع کرمان)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
یادکننده یکدیگر را. (آنندراج). آگاه کننده دیگری. (ناظم الاطباء) ، به یاد همدیگر آمده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تذاکر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
مستی نماینده از خود، بی مستی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که مستی کند و رسوائی نماید بی آن که مست باشد. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح تصوف) اهل ذوق. (نفایس الفنون ج 1 ص 171). و رجوع به ذوق در همین لغت نامه و نفایس الفنون و مصباح الهدایه ص 137 و فرهنگ مصطلحات عرفاء سیدجعفر سجادی ذیل ’ذوق’ و ’اهل ذوق’ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
خویشتن را نادان نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که خویشتن را نادان مینمایاند. (ناظم الاطباء) ، ناشناخته آورنده. (آنندراج) (منتهی الارب) ، با همدیگر دشمنی ورزنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تناکر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَکْ کِ)
آن که اکره کند و اکره گوی را گویند. (آنندراج). گود کننده جهت غرس درخت. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأکر شود
لغت نامه دهخدا
(مُءْ تَ کِ)
نعت فاعلی از ائتکال. (از منتهی الارب، مادۀ اک ل). عضوی که خورد بعضی از آن بعض دیگر را. (منتهی الارب). عضو خورنده بعض آن مر بعض دیگر را. (آنندراج). خورده شده، خشم گیرنده. خشمگین شده. (ناظم الاطباء). خشم گرفته، برانگیخته شده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ تَ صِ)
نعت فاعلی از ائتصار. رجوع به ائتصار شود
لغت نامه دهخدا
(مُءْ تَ شِ)
نعت فاعلی از ائتشار. آن که دندانهای خود را خوب و نیکو کردن خواهد. (آنندراج). مؤتشره. رجوع به ائتشار و مؤتشره شود
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ بَ)
تأخیر کردن و درنگی نمودن و دیری کردن. در آخر نهادن و سپس گذاشتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متساکر
تصویر متساکر
مست نما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماساکر
تصویر ماساکر
فرانسوی کشتار بی پناهان کشتار
فرهنگ لغت هوشیار
به طور منحنی، با چرخش
دیکشنری اردو به فارسی