جدول جو
جدول جو

معنی مؤاصره - جستجوی لغت در جدول جو

مؤاصره(عُ)
نزدیک شدن، چادرها را متصل بهم زدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محاصره
تصویر محاصره
کسی را در حصار یا تنگنا انداختن و اطراف او را احاطه کردن
محاصرۀ گاز انبری: در امور نظامی حرکت دو ستون سرباز برای محاصرۀ دشمن به طوری که نیروهای دشمن را مانند دو لبۀ گاز انبر در میان بگیرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موامره
تصویر موامره
مشورت کردن، رایزنی، نوشته ای که سلاطین یا حکام دولتی به نام مامورینی که وجوهی از اموال دولتی را به نام خود ضبط کرده بودند صادر می کردند و به موجب آن رد آن اموال را از ایشان می خواستند
فرهنگ فارسی عمید
(عُ)
طلب کردن گاو نر گاو ماده را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، مفاخرت نمودن با کسی. (منتهی الارب). مفاخره کردن. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مؤاتات. موافقت کردن با کسی در کاری. (منتهی الارب) ، مطاوعت وپیروی کردن. (از المنجد). و رجوع به مؤاتات شود
لغت نامه دهخدا
(عَ صَ)
باهم نبرد کردن در دویدن و برجستن در آن که گویا دور میکند خویشتن را، بر همدیگر صبر کردن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
بازداشتن و ممانعت کردن. (ناظم الاطباء). بازداشتن. (آنندراج) ، افکندن مانع در راه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ رَ)
دشمنی کردن با هم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). با یکدیگر کینه داشتن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(عَ صَ)
برادر یا دوست گردیدن کسی را. (از اقرب الموارد). برادر گرفتن کسی را و دوست شدن. (ناظم الاطباء). برادر و دوست شدن. (منتهی الارب). باکسی برادری گرفتن. (المصادر زوزنی). با کسی برادری کردن. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به مواخات شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
گرفتن و عقوبت کردن کسی را به گناه او. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). کسی را به گناه گرفتن. (ترجمان القرآن جرجانی ص 96) (تاج المصادر بیهقی). کسی را به گناه عقوبت کردن. (از اقرب الموارد). کسی را به گناه او بگرفتن. (المصادر زوزنی). گرفت کردن وعقوبت کردن کسی را بر گناه و عامه این را به ’واو’گویند (یعنی مواخذه). گرفت کردن. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ آ خَ ذَ / خِ ذِ)
مواخذه. مؤاخذت. گرفتن و عقوبت کردن کسی را به گناه. گرفتن بر. گرفت و گیر. گرفتن و سیاست کردن. تنبیه کردن. کسی را به گناهش گرفتن. گرفتن. گرفتن به سیاست. تنبیه. (یادداشت مؤلف). عقوبت وگرفتگی به سبب گناه و خطا و تقصیر. بازخواست. عقوبت و سرزنش و ملامت و عتاب و بازپرسی از گناه و خطا و تقصیر. (از ناظم الاطباء). واجست. واخواست. بازخواست. بازجست. بازپرسی. پرسش عتاب آمیز از کسی گناه او را. بازپرسی کردن. ملامت و عتاب کردن کسی را. (یادداشت مؤلف) : اکثر اوقات در اثنای عزت و اعتبار به مؤاخذه و مصادره گرفتار بود. (عالم آرای عباسی).
- مؤاخذه شدن، بازخواست شدن. مورد واخواهی و عتاب قرار گرفتن. (یادداشت مؤلف). تنبیه شدن. به سبب گناه و تقصیر گرفتار آمدن و مورد عقوبت قرار گرفتن. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به مؤاخذه و مؤاخذت شود.
- مواخذه کردن،بازخواست نمودن. (ناظم الاطباء). نکوهش کردن. تعزیر و ملامت کردن. توبیخ کردن. بازخواست کردن. واجست کردن. واخواست کردن. (از یادداشت مؤلف). تعقب، مؤاخذه نمودن. (منتهی الارب). سیاست کردن. تنبیه کردن. گرفتن و عقوبت کردن کسی را به گناه او. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(عَ صَ)
اصلاح کردن میان کسان و الفت دادن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
منظم کردن و علف خورانیدن دواب در یک جا. (منتهی الارب). مؤارات. بستن ستور را با ستور دیگر در یک جا و علوفه دادن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ مَ)
مغلوب کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، فریب دادن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مواربه. رجوع به مواربه شود
لغت نامه دهخدا
(عَض ض)
مشاورت کردن، و موامره در این معنی لغت ردی است. (منتهی الارب). مشاورت کردن. (آنندراج). مشورت کردن با کسی در کار خود. (ناظم الاطباء). مشاوره. (دهار) ، تبانی و توطئه در امری، (اصطلاح فقهی) به امر شخص ثالثی رجوع کردن است. متعاملین می توانند شرط مؤامره را برای مدت معینی در عقد مندرج کنند و در این صورت عقد نسبت به ایشان لازم است و هیچ یک از آنان به طور مستقیم حق فسخ را دارا نیست. شخص ثالثی که در عقد رجوع به امراو شرط شده است اگر به التزام به عقد امر داد دیگر فسخ آن جایز نیست ولی در مورد امر او به فسخ، متعاملی که مؤامره به نفع او مقرر شده است ملزم به پیروی نیست و می تواند آن را به موقع اجرا بگذارد. و رجوع به مؤامره در معنی دستور عمل عاملان و مقاطعان شود
لغت نامه دهخدا
(عَصْوْ)
پیوسته شدن، محدود شدن، به طور تساوی و برابری از هم جدا شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُ بَ)
موازات. مقابل و برابر شدن چیزی را. (ناظم الاطباء). برابری و مقابله. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ تَ شِ رَ)
زن که دندانهای خود پاک و نیکو کرده باشد. مستأشره. (منتهی الارب، مادۀ اش ر). زنی که خواهش می کند دندانهای وی را خوب و نیکو سازند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَصْیْ)
کشاورزی کردن. (منتهی الارب). زراعت کردن بر نصیب معلوم. (منتهی الارب) (آنندراج). کشاورزی کردن و کشتکاری کردن بر نصف و جز آن. (ناظم الاطباء). کشاورزی. زراعت. زرع. کشت. در نهایه آمده است که آن زراعت است که بر نصیب معلوم باشد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
برابر شدن و مقابل گشتن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، مساوات کردن با کسی. (ناظم الاطباء). مواسات. مساوات. (یادداشت مؤلف) ، با هم مدد کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، مدد کردن و یاری نمودن کسی را. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). یاری کردن با کسی. (دهار). یاری کردن. (ترجمان القرآن جرجانی ص 85) ، قوت دادن بعض نبات مر بعضی دیگر را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، پیچیدن کشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ بَ)
تأخیر کردن و درنگی نمودن و دیری کردن. در آخر نهادن و سپس گذاشتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ عَ صَ)
به کرایه دادن. (منتهی الارب) (آنندراج). به کرایه دادن خانه را، آجرت زیداً الدار، و آجرت الدار زیداً. (ناظم الاطباء). چیزی به مزد کسی دادن. (دهار). چیزی به مزد فراکسی دادن. (المصادر زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی) ، کرایه گرفتن خانه را از کسی: آجرت من زیدالدار. (ناظم الاطباء) ، مباح کردن زن نفس خود را به مزد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اجیر کردن کسی را. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، در دهان کسی نیزه زدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَصْ وَ دَ)
مساوات کردن کسی را در نفس خود و در مال خود. (ناظم الاطباء) ، غمخواری نمودن کسی را به مال خود و از مال خود به وی دادن و او را پیشوای مال خود کردن. و یا آنکه مواساه نمی باشد مگر در کفاف تن اگر در فضل کفاف بود آن را مؤاساه نگویند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). کسی رادر چیزی همچون خویشتن داشتن. (تاج المصادر بیهقی). آن است که شخص در مورد جلب منافع و دفع مضار دیگران را همچون خود بشناسد و ایثار آن است که آدمی دیگران را در دو مورد بالا بر خود مقدم بدارد و این خوی آخرین درجات برادری محسوب گردد. (از تعریفات جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(مُآ صِ)
همسایه. (منتهی الارب). گویند: هو جاری مؤاصری، او همسایۀ من است که میخ طناب خانه او در پهلوی میخ طناب خانه من است. (از منتهی الارب) (ازناظم الاطباء) ، یار و رفیق و مصاحب. (ناظم الاطباء). اما در فرهنگهای دیگر این معنی نیست
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ناامید گردانیدن. (ازاقرب الموارد) (یادداشت مؤلف). نومید کردن. (منتهی الارب). منجر به یأس و نومیدی شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ ضَ)
قوت و نیرو دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
نبرد کردن شتران در رفتار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مسابقۀ اشتران با یکدیگر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
با کسی مؤانست کردن. (مجمل اللغه). با کسی مونسی کردن. (دهار). انس گرفتن با کسی. (ناظم الاطباء). کسی را مونسی کردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). انس دادن. (آنندراج). و رجوع به مؤانست شود
لغت نامه دهخدا
(مُ آ کِ مَ)
زن بزرگ سرین. (ناظم الاطباء). زنی که دو مأکمۀ (گوشت پارۀ سر سرین) وی بزرگ باشد. (منتهی الارب) (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(عَ صا / عَ صَنْ)
خوردن با کسی. (آنندراج) (ناظم الاطباء). با کسی طعام خوردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (المصادر زوزنی). ممالحه. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مباصره
تصویر مباصره
دید بانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاصره
تصویر محاصره
در بندان، در حصار گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخاصره
تصویر مخاصره
گرفتن دست کسی در راه رفتن، هم پهلو رفتن پهلو به پهلو رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاصره
تصویر معاصره
معاصرت در فارسی: همزمانی همروز گاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواصله
تصویر مواصله
مواصلت در فارسی: دوستی ناب، پیوند پیوند زناشویی
فرهنگ لغت هوشیار