جدول جو
جدول جو

معنی مؤاصر - جستجوی لغت در جدول جو

مؤاصر(مُآ صِ)
همسایه. (منتهی الارب). گویند: هو جاری مؤاصری، او همسایۀ من است که میخ طناب خانه او در پهلوی میخ طناب خانه من است. (از منتهی الارب) (ازناظم الاطباء) ، یار و رفیق و مصاحب. (ناظم الاطباء). اما در فرهنگهای دیگر این معنی نیست
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متقاصر
تصویر متقاصر
کوتاه، کم ارتفاع، مقابل بلند
فرهنگ فارسی عمید
(مُ آ رِ)
پیوسته و متصل و نزدیک بهم. (ناظم الاطباء) ، آنکه حد و مکان او تا حد و مکان دیگری است. (منتهی الارب). هو مؤارفی، یعنی حد مکان و سکنای آن تا حد مکان و سکنای من است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). هم حد که حد مکان و تا حد مکان تست. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(عَض ض)
مشاورت کردن، و موامره در این معنی لغت ردی است. (منتهی الارب). مشاورت کردن. (آنندراج). مشورت کردن با کسی در کار خود. (ناظم الاطباء). مشاوره. (دهار) ، تبانی و توطئه در امری، (اصطلاح فقهی) به امر شخص ثالثی رجوع کردن است. متعاملین می توانند شرط مؤامره را برای مدت معینی در عقد مندرج کنند و در این صورت عقد نسبت به ایشان لازم است و هیچ یک از آنان به طور مستقیم حق فسخ را دارا نیست. شخص ثالثی که در عقد رجوع به امراو شرط شده است اگر به التزام به عقد امر داد دیگر فسخ آن جایز نیست ولی در مورد امر او به فسخ، متعاملی که مؤامره به نفع او مقرر شده است ملزم به پیروی نیست و می تواند آن را به موقع اجرا بگذارد. و رجوع به مؤامره در معنی دستور عمل عاملان و مقاطعان شود
لغت نامه دهخدا
(مُ آ کِ)
هم سفره و هم خوراک. (ناظم الاطباء). هم خوراک. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(عَصْیْ)
کشاورزی کردن. (منتهی الارب). زراعت کردن بر نصیب معلوم. (منتهی الارب) (آنندراج). کشاورزی کردن و کشتکاری کردن بر نصف و جز آن. (ناظم الاطباء). کشاورزی. زراعت. زرع. کشت. در نهایه آمده است که آن زراعت است که بر نصیب معلوم باشد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
برابر شدن و مقابل گشتن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، مساوات کردن با کسی. (ناظم الاطباء). مواسات. مساوات. (یادداشت مؤلف) ، با هم مدد کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، مدد کردن و یاری نمودن کسی را. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). یاری کردن با کسی. (دهار). یاری کردن. (ترجمان القرآن جرجانی ص 85) ، قوت دادن بعض نبات مر بعضی دیگر را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، پیچیدن کشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُآ)
منظم کننده ستوران در یک جا و آنها را علف دهنده. (یادداشت لغت نامه). رجوع به مؤاراه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ آ)
قوی و توانا و سلاح پوشیده. (ناظم الاطباء). قوی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ آ رِ)
مغلوب کننده. (منتهی الارب) (آنندراج) ، فریب دهنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فریبنده
لغت نامه دهخدا
(مُ آ نِ)
انس دهنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ آ)
برادر و دوست شونده. ج، مؤاخین. (یادداشت مؤلف). و رجوع به مؤاخاه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ بَ)
تأخیر کردن و درنگی نمودن و دیری کردن. در آخر نهادن و سپس گذاشتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ آ خِ)
مؤاخذه کننده. بازخواست کننده. گیرنده کسی را به... کسی که مورد بازخواست قرار دهد دیگری را. عتاب کننده. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ آ خَ)
معاقب و آنکه خداوند عالم وی را از جهت گناهی که کرده است عقوبت می کند. (ناظم الاطباء). گرفتار. گرفته شده به گناه. (یادداشت مؤلف) ، سیاست شده و سزاداده شده و عقوبت شده و سرزنش کرده شده و عتاب شده و ملامت کرده شده و بازخواست شده. (ناظم الاطباء). مسؤول. مورد بازخواست. بازخواست گردیده. معاقب. عقوبت شده به گناه. کسی که مورد عتاب قرار گرفته شده. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(عَ عَ صَ)
به کرایه دادن. (منتهی الارب) (آنندراج). به کرایه دادن خانه را، آجرت زیداً الدار، و آجرت الدار زیداً. (ناظم الاطباء). چیزی به مزد کسی دادن. (دهار). چیزی به مزد فراکسی دادن. (المصادر زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی) ، کرایه گرفتن خانه را از کسی: آجرت من زیدالدار. (ناظم الاطباء) ، مباح کردن زن نفس خود را به مزد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اجیر کردن کسی را. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، در دهان کسی نیزه زدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
نزدیک شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ تَ ثِ)
نعت فاعلی از ائتثار. (از منتهی الارب، مادۀ اث ر). متأثر. رجوع به ائتثار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ آ وِ)
شتر نبردکننده در رفتن با شتری دیگر. (از منتهی الارب). و رجوع به مؤاوبه شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
نزدیک شدن، چادرها را متصل بهم زدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ تَ صِ)
نعت فاعلی از ائتصار. رجوع به ائتصار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ آ مِ)
آن که کنکاش و مشورت می نماید و یا طلب کنکاش کردن می کند. (ناظم الاطباء). مشورت کننده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ آکِ)
کشاورز. برزگر که بر نصیب معینی زراعت کند. (از یادداشت لغت نامه). و رجوع به مؤاکره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ آ جِ)
مواجر. به کرایه دهنده. (یادداشت مؤلف). و رجوع به مواجر شود، مواجر. مرد مفعول تن فروش: آیبک به زور بازوی خود مغرور بود و امرای بزرگ را خطاب کنده و مؤاجر کردی. (بدایعالازمان فی وقایع کرمان)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صِ)
دست یکدیگر را گرفته در رفتن. (آنندراج). دست یکدیگر را گیرنده در رفتن. (ناظم الاطباء). یقال: ذهب القوم متخاصرین. (اقرب الموارد). و رجوع به تخاصر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صِ)
اظهار کوتاهی نماینده و بازایستنده از امری. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن که باز می ایستد از کردار چیزی و آن که اظهار کوتاهی میکند. (ناظم الاطباء) : سلطان یمین الدوله محمود در آن واقعات اثرهائی نمودند که افهام و اوهام از کنه آن قاصر آید و قوت بشریت از آن متقاصر گردد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 36). و رجوع به تقاصر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَصْ صِ)
متجاور. حی متأصرون، ای متجاورون. (از منتهی الارب). و رجوع به متآصر شود
لغت نامه دهخدا
(مُءْ تَ شِ)
نعت فاعلی از ائتشار. آن که دندانهای خود را خوب و نیکو کردن خواهد. (آنندراج). مؤتشره. رجوع به ائتشار و مؤتشره شود
لغت نامه دهخدا
(مُءْ تَ زِ)
نعت فاعلی از ائتزار. پوشندۀ ازار. (آنندراج) (از منتهی الارب مادۀ ازر). آنکه شلوار و ازار می پوشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ تَ زَ)
جای بستن ازار و شلوار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ تَ جِ)
نعت فاعلی از ائتجار. أئتجر علیه بکذا، این قدر اجرت بر آن گرفت. (از منتهی الارب). کرایه کرده شده. اجرت گیرنده. (ناظم الاطباء) ، صدقه دهنده به طلب اجر. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ آ)
دشمن بدخواه. (ناظم الاطباء). خصومت کننده. (آنندراج) ، نمام. ساعی. واشی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
کوتاهی کننده باز ایستنده از امری اظهار کوتاهه نماینده جمع متقاصرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواصر
تصویر مواصر
همسایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقاصر
تصویر متقاصر
((مُ تَ ص))
بازایستنده از امری، اظهار کوتاهی نماینده، جمع متقاصرین
فرهنگ فارسی معین