جمع واژۀ مؤسسه. بنگاهها. سازمانها. مؤسسه ها: مؤسسات دولتی. مؤسسات ملی، و آن را در زبان فارسی غالباً به کسر سین (اوّل) تلفظکنند. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به مؤسسه شود
جَمعِ واژۀ مؤسسه. بنگاهها. سازمانها. مؤسسه ها: مؤسسات دولتی. مؤسسات ملی، و آن را در زبان فارسی غالباً به کسر سین (اوّل) تلفظکنند. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به مؤسسه شود
مؤانسه. انس و الفت و هم خویی و رفاقت و مصاحبت و همدمی. (ناظم الاطباء). ایناس. انس. محبت. دوستی. همدمی. دمسازی. کسی را مونسی کردن. (زوزنی). مونس کسی شدن. آرام گرفتن با. آرام یافتن به چیزی. (یادداشت مؤلف) : ساعتی به مفاوضت ایشان مؤانست جستمی. (کلیله و دمنه). در مجالس انس به مرتبت معاشرت و مؤانست مخصوص شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 318). به مجالست و مؤانست و منادمت خویش مخصوص گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 308). - مؤانست گرفتن، انس گرفتن. مأنوس شدن. خو گرفتن. آرام یافتن. اخت شدن. (از یادداشت مؤلف) : بذله ها و لطیفه ها گفتی تا باشد که مؤانست گیرد. (گلستان). ، (اصطلاح عرفانی) مؤانست آن است که از همه گریزان باشی و حق را همه وقت جویان مانی: من آنس باﷲ، استوحش من غیراﷲ. (از مجمعالسلوک)
مؤانسه. انس و الفت و هم خویی و رفاقت و مصاحبت و همدمی. (ناظم الاطباء). ایناس. انس. محبت. دوستی. همدمی. دمسازی. کسی را مونسی کردن. (زوزنی). مونس کسی شدن. آرام گرفتن با. آرام یافتن به چیزی. (یادداشت مؤلف) : ساعتی به مفاوضت ایشان مؤانست جستمی. (کلیله و دمنه). در مجالس انس به مرتبت معاشرت و مؤانست مخصوص شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 318). به مجالست و مؤانست و منادمت خویش مخصوص گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 308). - مؤانست گرفتن، انس گرفتن. مأنوس شدن. خو گرفتن. آرام یافتن. اخت شدن. (از یادداشت مؤلف) : بذله ها و لطیفه ها گفتی تا باشد که مؤانست گیرد. (گلستان). ، (اصطلاح عرفانی) مؤانست آن است که از همه گریزان باشی و حق را همه وقت جویان مانی: من آنس باﷲ، استوحش من غیراﷲ. (از مجمعالسلوک)
نام قسمی خط عربی. (فهرست ابن الندیم) ، احکام پادشاهان در مصادرۀ اموال یکی از مأموران خود. (یادداشت لغت نامه) ، جمع واژۀ مؤامره. رجوع به مؤامره شود
نام قسمی خط عربی. (فهرست ابن الندیم) ، احکام پادشاهان در مصادرۀ اموال یکی از مأموران خود. (یادداشت لغت نامه) ، جَمعِ واژۀ مؤامره. رجوع به مؤامره شود
مساوات کردن کسی را در نفس خود و در مال خود. (ناظم الاطباء) ، غمخواری نمودن کسی را به مال خود و از مال خود به وی دادن و او را پیشوای مال خود کردن. و یا آنکه مواساه نمی باشد مگر در کفاف تن اگر در فضل کفاف بود آن را مؤاساه نگویند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). کسی رادر چیزی همچون خویشتن داشتن. (تاج المصادر بیهقی). آن است که شخص در مورد جلب منافع و دفع مضار دیگران را همچون خود بشناسد و ایثار آن است که آدمی دیگران را در دو مورد بالا بر خود مقدم بدارد و این خوی آخرین درجات برادری محسوب گردد. (از تعریفات جرجانی)
مساوات کردن کسی را در نفس خود و در مال خود. (ناظم الاطباء) ، غمخواری نمودن کسی را به مال خود و از مال خود به وی دادن و او را پیشوای مال خود کردن. و یا آنکه مواساه نمی باشد مگر در کفاف تن اگر در فضل کفاف بود آن را مؤاساه نگویند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). کسی رادر چیزی همچون خویشتن داشتن. (تاج المصادر بیهقی). آن است که شخص در مورد جلب منافع و دفع مضار دیگران را همچون خود بشناسد و ایثار آن است که آدمی دیگران را در دو مورد بالا بر خود مقدم بدارد و این خوی آخرین درجات برادری محسوب گردد. (از تعریفات جرجانی)
مواخذه. مؤاخذت. گرفتن و عقوبت کردن کسی را به گناه. گرفتن بر. گرفت و گیر. گرفتن و سیاست کردن. تنبیه کردن. کسی را به گناهش گرفتن. گرفتن. گرفتن به سیاست. تنبیه. (یادداشت مؤلف). عقوبت وگرفتگی به سبب گناه و خطا و تقصیر. بازخواست. عقوبت و سرزنش و ملامت و عتاب و بازپرسی از گناه و خطا و تقصیر. (از ناظم الاطباء). واجست. واخواست. بازخواست. بازجست. بازپرسی. پرسش عتاب آمیز از کسی گناه او را. بازپرسی کردن. ملامت و عتاب کردن کسی را. (یادداشت مؤلف) : اکثر اوقات در اثنای عزت و اعتبار به مؤاخذه و مصادره گرفتار بود. (عالم آرای عباسی). - مؤاخذه شدن، بازخواست شدن. مورد واخواهی و عتاب قرار گرفتن. (یادداشت مؤلف). تنبیه شدن. به سبب گناه و تقصیر گرفتار آمدن و مورد عقوبت قرار گرفتن. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به مؤاخذه و مؤاخذت شود. - مواخذه کردن،بازخواست نمودن. (ناظم الاطباء). نکوهش کردن. تعزیر و ملامت کردن. توبیخ کردن. بازخواست کردن. واجست کردن. واخواست کردن. (از یادداشت مؤلف). تعقب، مؤاخذه نمودن. (منتهی الارب). سیاست کردن. تنبیه کردن. گرفتن و عقوبت کردن کسی را به گناه او. (از یادداشت مؤلف)
مواخذه. مؤاخذت. گرفتن و عقوبت کردن کسی را به گناه. گرفتن بر. گرفت و گیر. گرفتن و سیاست کردن. تنبیه کردن. کسی را به گناهش گرفتن. گرفتن. گرفتن به سیاست. تنبیه. (یادداشت مؤلف). عقوبت وگرفتگی به سبب گناه و خطا و تقصیر. بازخواست. عقوبت و سرزنش و ملامت و عتاب و بازپرسی از گناه و خطا و تقصیر. (از ناظم الاطباء). واجست. واخواست. بازخواست. بازجست. بازپرسی. پرسش عتاب آمیز از کسی گناه او را. بازپرسی کردن. ملامت و عتاب کردن کسی را. (یادداشت مؤلف) : اکثر اوقات در اثنای عزت و اعتبار به مؤاخذه و مصادره گرفتار بود. (عالم آرای عباسی). - مؤاخذه شدن، بازخواست شدن. مورد واخواهی و عتاب قرار گرفتن. (یادداشت مؤلف). تنبیه شدن. به سبب گناه و تقصیر گرفتار آمدن و مورد عقوبت قرار گرفتن. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به مؤاخذه و مؤاخذت شود. - مواخذه کردن،بازخواست نمودن. (ناظم الاطباء). نکوهش کردن. تعزیر و ملامت کردن. توبیخ کردن. بازخواست کردن. واجست کردن. واخواست کردن. (از یادداشت مؤلف). تعقب، مؤاخذه نمودن. (منتهی الارب). سیاست کردن. تنبیه کردن. گرفتن و عقوبت کردن کسی را به گناه او. (از یادداشت مؤلف)
گرفتن و عقوبت کردن کسی را به گناه او. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). کسی را به گناه گرفتن. (ترجمان القرآن جرجانی ص 96) (تاج المصادر بیهقی). کسی را به گناه عقوبت کردن. (از اقرب الموارد). کسی را به گناه او بگرفتن. (المصادر زوزنی). گرفت کردن وعقوبت کردن کسی را بر گناه و عامه این را به ’واو’گویند (یعنی مواخذه). گرفت کردن. (غیاث) (آنندراج)
گرفتن و عقوبت کردن کسی را به گناه او. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). کسی را به گناه گرفتن. (ترجمان القرآن جرجانی ص 96) (تاج المصادر بیهقی). کسی را به گناه عقوبت کردن. (از اقرب الموارد). کسی را به گناه او بگرفتن. (المصادر زوزنی). گرفت کردن وعقوبت کردن کسی را بر گناه و عامه این را به ’واو’گویند (یعنی مواخذه). گرفت کردن. (غیاث) (آنندراج)
دهی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقعدر 3/5 هزارگزی جنوب مرزبانی با 150 تن سکنه، آب آن از چم دشت و راه آن ماشین رو است، در آمار این ده را موشاخان نوشته اند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقعدر 3/5 هزارگزی جنوب مرزبانی با 150 تن سکنه، آب آن از چم دشت و راه آن ماشین رو است، در آمار این ده را موشاخان نوشته اند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
برادر یا دوست گردیدن کسی را. (از اقرب الموارد). برادر گرفتن کسی را و دوست شدن. (ناظم الاطباء). برادر و دوست شدن. (منتهی الارب). باکسی برادری گرفتن. (المصادر زوزنی). با کسی برادری کردن. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به مواخات شود
برادر یا دوست گردیدن کسی را. (از اقرب الموارد). برادر گرفتن کسی را و دوست شدن. (ناظم الاطباء). برادر و دوست شدن. (منتهی الارب). باکسی برادری گرفتن. (المصادر زوزنی). با کسی برادری کردن. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به مواخات شود
مؤاتاه. مواتات. موافقت کردن. موافقت کردن کسی را بر کاری. (از منتهی الارب مادۀ ات ی) (از ناظم الاطباء). موافقت در امری با کسی. (یادداشت مؤلف). و رجوع به مؤاتاه شود
مؤاتاه. مواتات. موافقت کردن. موافقت کردن کسی را بر کاری. (از منتهی الارب مادۀ ات ی) (از ناظم الاطباء). موافقت در امری با کسی. (یادداشت مؤلف). و رجوع به مؤاتاه شود
مؤاخذه. مؤاخذه. واجست. بازخواست و عقوبت به سبب گناه (این کلمه با کردن و شدن و نیز فرمودن صرف شود) (از یادداشت مؤلف) : ترکان خاتون کربوغا را نهفته به اصفهان فرستادبه مؤاخذت برکیارق. (سلجوقنامۀ ظهیری). ملک دانشمند را مؤاخذت و معاتبت فرمود. (گلستان). در حال جوابی نبشت که اگر پیش از بلاغ کشف کنند از مؤاخذت ایمن باشد. (گلستان). و رجوع به مؤاخذه و مواخذه شود
مؤاخذه. مؤاخذه. واجست. بازخواست و عقوبت به سبب گناه (این کلمه با کردن و شدن و نیز فرمودن صرف شود) (از یادداشت مؤلف) : ترکان خاتون کربوغا را نهفته به اصفهان فرستادبه مؤاخذت برکیارق. (سلجوقنامۀ ظهیری). ملک دانشمند را مؤاخذت و معاتبت فرمود. (گلستان). در حال جوابی نبشت که اگر پیش از بلاغ کشف کنند از مؤاخذت ایمن باشد. (گلستان). و رجوع به مؤاخذه و مواخذه شود
جمع واژۀ مؤونه. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء) (دهار) ، سختیها. مشکلات. رنجها. دشواریها. (از یادداشت مؤلف) : باز در عواقب کارهای عالم تفکر می کردم و مؤونات آن را پیش چشم آوردم. (کلیله و دمنه). رجوع به مؤنت و مؤنه شود، جمع واژۀ مؤن، به معنی نوعی از مالیات و عوارض. (از یادداشتهای قزوینی ج 7 ص 165). عوارض. مالیات. نوعی مالیات بوده است. (از یادداشت مؤلف) : ترخان آن بود که از همه مؤونات معاف بود. (تاریخ جهانگشای جوینی). و رجوع به مؤن و مؤونت شود
جَمعِ واژۀ مؤونه. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء) (دهار) ، سختیها. مشکلات. رنجها. دشواریها. (از یادداشت مؤلف) : باز در عواقب کارهای عالم تفکر می کردم و مؤونات آن را پیش چشم آوردم. (کلیله و دمنه). رجوع به مؤنت و مؤنه شود، جَمعِ واژۀ مؤن، به معنی نوعی از مالیات و عوارض. (از یادداشتهای قزوینی ج 7 ص 165). عوارض. مالیات. نوعی مالیات بوده است. (از یادداشت مؤلف) : ترخان آن بود که از همه مؤونات معاف بود. (تاریخ جهانگشای جوینی). و رجوع به مؤن و مؤونت شود
جمع واژۀ مؤمنه. (ناظم الاطباء). زنان ایمان آورنده. زنان باایمان. (یادداشت مؤلف) : در دعای مؤمنین و مؤمناتی زآنکه هست زیر بارت گردن هر مؤمن و هر مؤمنه. منوچهری. جمیع مؤمنین و مؤمنات و مسلمین و مسلمات را توفیق راه راست کرامت فرمای. (قابوسنامه ص 3). برنخوانده خلق پنداری همی مسلمات ٌ مؤمنات ٌ قانتات. ناصرخسرو. و رجوع به مؤمن و مؤمنه شود
جَمعِ واژۀ مؤمنه. (ناظم الاطباء). زنان ایمان آورنده. زنان باایمان. (یادداشت مؤلف) : در دعای مؤمنین و مؤمناتی زآنکه هست زیر بارت گردن هر مؤمن و هر مؤمنه. منوچهری. جمیع مؤمنین و مؤمنات و مسلمین و مسلمات را توفیق راه راست کرامت فرمای. (قابوسنامه ص 3). برنخوانده خلق پنداری همی مسلمات ٌ مؤمنات ٌ قانتات. ناصرخسرو. و رجوع به مؤمن و مؤمنه شود