مؤاخذه. مؤاخذه. واجست. بازخواست و عقوبت به سبب گناه (این کلمه با کردن و شدن و نیز فرمودن صرف شود) (از یادداشت مؤلف) : ترکان خاتون کربوغا را نهفته به اصفهان فرستادبه مؤاخذت برکیارق. (سلجوقنامۀ ظهیری). ملک دانشمند را مؤاخذت و معاتبت فرمود. (گلستان). در حال جوابی نبشت که اگر پیش از بلاغ کشف کنند از مؤاخذت ایمن باشد. (گلستان). و رجوع به مؤاخذه و مواخذه شود