جدول جو
جدول جو

معنی موهوبه - جستجوی لغت در جدول جو

موهوبه
(مَ بَ)
موهوبه. موهوب. هرچیز بخشیده شده و هبه شده. (ناظم الاطباء). مالی که مورد هبه است. (قانون مدنی مادۀ 795). و رجوع به هبه و واهب و موهوب له و موهوب شود
موهوبه. رجوع به موهوبه شود
لغت نامه دهخدا
موهوبه
مونث موهوب
تصویری از موهوبه
تصویر موهوبه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماه به
تصویر ماه به
(دخترانه)
بهتر از ماه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از محبوبه
تصویر محبوبه
(دخترانه)
مؤنث محبوب، دوست داشتنی، مورد محبت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ماهویه
تصویر ماهویه
(دخترانه)
ماهوی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مخطوبه
تصویر مخطوبه
ویژگی زنی که از او خواستگاری شده، خواستگاری شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ ءَوْ وَ بَ)
مؤوب. بادی که همه روزه وزد. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَهَْ وِ هََ)
زنی که از پری گوشت لرزد. (منتهی الارب) (آنندراج). زنی که از بسیاری و پری گوشت بلرزد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
مؤنث موهون. زن سست. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). و رجوع به موهون شود
لغت نامه دهخدا
(مَ / مُو)
موهوب. مقابل مکسوب. مقابل اکتسابی. خداداد. خداداده. (یادداشت مؤلف). و رجوع به موهوب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
موظوب. مؤنث موظوب: امراءه موظوبه، زنی که بر مال وی حوادث روزگار نوبت به نوبت رسیده باشد. (ناظم الاطباء) ، زمینی که ستور آن را پی درپی چرا کنند و گیاهی در آن باقی نگذارند. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
چیز بخشیده شده. ج، مواهیب. (ناظم الاطباء). موهبه. (اقرب الموارد). بخشیده شده. (آنندراج). بخشیده. بخشیده شده. عطاشده. (یادداشت مؤلف) ، موهوبی. خداداد. خداداده. مقابل مکسوب. مقابل مکتسب. (یادداشت مؤلف) ، (اصطلاح فقه) هرچیزی که بدون عوض به کسی هبه کنند و به تملک او درآرند. (از فرهنگ علوم نقلی و ادبی تألیف سجادی صص 595-596). و رجوع به هبه و موهوب ٌله و واهب شود.
- موهوب ٌله، کسی که چیزی را به وی بخشیده باشند. (ناظم الاطباء). آنکه بدو بخشیده اند. (یادداشت مؤلف). کسی که هبه به نفع او شده است. (از فرهنگ علوم نقلی و ادبی تألیف سجادی ص 595 ذیل هبه). واهب. تملیک کننده عین موهوبه. مقابل متهب. (قانون مدنی مادۀ 795). و رجوع به واهب و هبه و موهوب شود.
- موهوب ٌلها، مؤنث موهوب ٌله. زن که بدو بخشیده اند. (ازیادداشت مؤلف). تملیک کننده عین موهوبه که زن باشد. واهبه. مقابل متهبه. رجوع به موهوب ٌله شود.
- موهوب ٌلهم، جمع واژۀ موهوب ٌله. آنانکه چیزی بدانان بخشند. (از یادداشت مؤلف). رجوع به موهوب ٌله شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ابن احمد بن محمد بن خضر، مکنی به ابومنصور و مشهور به جوالیقی. از دانشمندان و لغویان بزرگ متولد سال 465 و متوفای سال 540 هجری قمری صاحب المعرب من الکلام الاعجمی و چند کتاب دیگر. رجوع به جوالیقی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرعوبه
تصویر مرعوبه
مونث مرعوب جمع مرعوبات
فرهنگ لغت هوشیار
مرطوبه در فارسی مونث مرطوب: تر نمناک ژفیده مونث مرطوب جمع مرطوبات
فرهنگ لغت هوشیار
مونث مرغوب: آهور پسندیده مونث مرغوب: در مساحت ضیعتهای ایشان و عده های مرغوبه داد، جمع مرغوبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدهوشه
تصویر مدهوشه
مدهوشه در فارسی مونث مدهوش بنگرید به مدهوش مونث مدهوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخروبه
تصویر مخروبه
مخروبه در فارسی مونث مخروب ویرانه یبات مونث مخروب: بلده مخروبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشروبه
تصویر مشروبه
مشروبه در فارسی مونث مشروب نوشابه مونث مشروب، جمع مشروبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسلوبه
تصویر مسلوبه
مونث مسلوب
فرهنگ لغت هوشیار
مشهوره در فارسی مونث مشهور بنگرید به مشهور مونث مشهور، جمع مشهورات
فرهنگ لغت هوشیار
مشهوده در فارسی مونث مشهود بنگرید به مشهود مونث مشهود، جمع مشهودات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محسوبه
تصویر محسوبه
مونث محسوب
فرهنگ لغت هوشیار
محجوبه در فارسی مونث محجوب: پردگی پرد گین زن پرده نشین، کلون مونث محجوب: زن پرده نشین جمع محجوبات. یا محجوبه احمد. همزه احمد که حرف اول احمد باشد: تخته اول که الف نقش بست بر در محجوبه احمد نشست. (نظامی. مخزن الاسرار)، چوبی که در پس دروازه مینهند
فرهنگ لغت هوشیار
محبوبه در فارسی مونث محبوب بنگرید به محبوب مونث محبوب زنی که مورد محبت مردی واقع شده معشوقه: بگشوده گره ز زلف زر تار محبوبه نیلگون عماری. (دهخدا مجموعه اشعار) جمع محبوبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجهوله
تصویر مجهوله
مونث مجهول جمع مجهولات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متهوره
تصویر متهوره
مونث متهور جمع متهورات
فرهنگ لغت هوشیار
مجاوبه و مجاوبت در فارسی مونث مجاوب: هم پاسخی به یکدیگر پاسخ دادن جمع مجاوبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موهبه
تصویر موهبه
موهبت در فارسی دهش بخشش یان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موهوب
تصویر موهوب
بخشیده شده، عطا شده، خدا داده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موهومه
تصویر موهومه
موهومه در فارسی مونث موهوم: سمردای سمرادیک مونث موهوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منهوبه
تصویر منهوبه
غارت شده چپاول شده: (اموال منهوبه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصحوبه
تصویر مصحوبه
مونث مصحوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موهوب
تصویر موهوب
((مَ یا مُ))
چیز بخشیده شده، هبه شده
فرهنگ فارسی معین
خداداده، عطاشده، هبه، هبه شده
متضاد: مکسوب
فرهنگ واژه مترادف متضاد