جدول جو
جدول جو

معنی مون - جستجوی لغت در جدول جو

مون
مئونت، خرج، هزینه، رنج، محنت، لوازم معیشت
تصویری از مون
تصویر مون
فرهنگ فارسی عمید
مون
(عَ قَ)
قیام ورزیدن بر نفقه و کفالت عیال و برداشتن بار ایشان را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مؤنت. بار کسی کشیدن. (یادداشت مؤلف). مؤنت کسی بکشیدن. (تاج المصادر بیهقی) (از المصادر زوزنی). و رجوع به مؤنت و مؤنه شود
لغت نامه دهخدا
مون
کلمه اشاره به معنی ما چنانکه در شعر بر مون می گویند به معنی بر ما، (ناظم الاطباء)، بدین ضبط، تداول عامه است و اصل آن ’مان’ ضمیرمتصل اضافی و مفعولی است که مانند کلمات مختوم به الف و نون، در تلفظ، غالباً الف آن به واو بدل شود
لغت نامه دهخدا
مون
پسوند مکانی مانند: ذی دیمون، میمون، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
مون
دهی است از دهستان بالا لاریجان بخش لاریجان شهرستان آمل، واقع در 4هزارگزی شمال خاوری رینه با 105 تن جمعیت، آب آن از چشمه و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
مون
(مُ وَ)
مؤن. جمع واژۀ مونه. (ناظم الاطباء). رجوع به مونه شود
لغت نامه دهخدا
مون
جمع موونه، از ریشه پارسی ماهانه ها هزینه ها بارها رنج ها جمع موونث
فرهنگ لغت هوشیار
مون
از توابع بالا لاریجان آمل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

مخفف پیرامون
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مرد زشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مرد زشت و چرکین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ذَمْ مو)
نام موضعی در شعر امروءالقیس
لغت نامه دهخدا
(؟مْ مَ)
انار، مرد بن یامینی، و او پدر کسانی بود که هم قسم شده ایشبوشت را به قتل رسانیدند. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(؟مْ مَ)
اسم بتی است که در دمشق پرستش می شد چنانکه در حکایت نعمان سریانی مذکور است و اسم کامل آن هدر رمون است و قصد از خدای آفتاب است که میوجات را می رساند و نضج می دهد. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(؟مْ مَ)
شهری است در قسمت سبط یهودا بطرف جنوب اورشلیم و به بنی شمعون تعلق داشت و مجدداً بعد از اسیری آباد شد. بعضی بر آنند که این شهر همان ام الرمانین است که در 130میلی جنوب غربی واقع است و تا بئر شبع هم 13 میل مسافت دارد و آثار چشمه و حوض آب در آنجا مشاهده افتاده است. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
بیعانه. زری باشد که پیش از کار کردن به مزدور دهند. (برهان) (آنندراج). ربون. (برهان). اربون. اربان. مزد پیشکی، زری که در عوض متاعی بشرط خوش کردن داده باشند چنانکه در هندوانه و خربزه بشرط کارد. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
شعوری صاحب فرهنگ لسان العجم آرد: بمعنی ربون است یعنی سفتۀ ارباب حرف. و گویا همان رمون ضبط برهان قاطع است
لغت نامه دهخدا
(سُ)
جمع واژۀ سمن به معنی روغن. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ج عمی یا عم. (از منتهی الارب). رجوع به عمی شود
لغت نامه دهخدا
(طُ)
جمع واژۀ طمن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
مور. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بسیار نفقه دادن عیال را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ذخیره کردن آنچه لازم باشد. از مؤنت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(؟مْ مو)
بمعنی تیر انداختن یا بمعنی دونهر، اراضی است که در آنجا بعد از وقوع طوفان خشت زده شد و قیر را در عوض گل بکار میبردند و شنعار اسم عبرانی دشت آرام است که در میانۀ رود فرات و دجله واقع بود. (قاموس کتاب مقدس). در تاریخ ایران باستان آمده است: سرزمین قوم سومر را که از چهار هزار سال پیش از میلاد مسیح در جنوب عراق کنونی میزیستند همسایگانشان شنعار میخوانند. درتورات چندین بار مرز و بوم شنعار یاد گردیده از آنجمله در سفر پیدایش باب یازدهم فقرات 3- 2 و سفر پیدایش باب دهم فقرۀ 10 و باب چهاردهم فقرۀ 1، اشعیاء باب یازدهم فقرۀ 11، دانیال باب اول فقرۀ 2، کتاب دوم پادشاهان باب هفدهم فقرات 24 و 30. مهمترین شهرهای شنعار در جنوب عراق کنونی در دهنۀ فرات بوده، از آنهاست شهر اور که ویرانۀ آن امروز ابوشهرین نام دارد، اورک (ارچ) که امروزه ویرانۀ آن ’ورکه’ خوانده میشود، اریدو، لارسا، لاگش، کلنون...
بنا به آثاری که در دست است شنعار سرزمین سومریها عبارت بوده از شهرهایی که هر یک بدست شهریاری و به سرپرستی خدایی اداره میشد. این شهریاران با هم در زد و خورد بودند. گاهی یکی از آنان بر دیگری چیره می شد و چندین شهر به دست وی می افتاد و قلمرو فرمانفرمایی وی توسعه می یافت. کهنترین آثار کتبی که از شهریاران شنعار به ما رسیده متعلق است به یک سده پیش از سومین هزارۀ پیش از میلاد، از جمله آنکه مسیلیم در سه هزار و یکصد سال پیش از میلاد در شهر کیش پادشاهی داشت. گورستانی که در شهر ’اور’ پیدا شده قدمت آن از روی زمین شناسی به سه هزار و پانصد سال پیش از میلاد مسیح برآورد شده است. (از فرهنگ ایران باستان ص 116، 117، 118، 119، 120، 124، 127، 128، 131، 133، 135، 165). و نیز رجوع به سومر شود
لغت نامه دهخدا
جیحون، آمل، آمو، آموی:
چو از رود آمون گذشت آن سپاه
برآمد هیاهو ز ماهی بماه،
هاتفی،
آن رود که خوشتر است از آمون
بی شبهه که هست رود سیحون،
؟ (از فرهنگها)
لغت نامه دهخدا
نام خدای مصریان قدیم، و کلمه آمین عربی را (که امروز به معنی برآور، روا فرما، استجابت کن است) حدس میزنند که همین آمون باشد، نام چهاردهمین پادشاه یهودا، پسر منسه که در 22 سالگی بسال 642 قبل از میلاد بسلطنت رسید، نام یکی از شهرهای قدیم بمصر علیا
لغت نامه دهخدا
پر، لب ریز، لبالب، مملو، (برهان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اشتر مادۀ استوارخلقت. (آنندراج). ناقۀ امون، شتر مادۀ استوارخلقت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، امن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ مُ)
قدیس مصری در قرن چهارم میلادی (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اَ مُ)
یکی از خدایان مصر قدیم. (از لاروس). امون یا امین به معنی مستور و یکی از خدایان هشتگانه مصریان بود که ثالوث، اول آنان بوده است. صورت امون بر ابنیۀ قدیم مصر منقوش است و آن شبیه به انسانی است که قبایی از کتان در بر کرده و زناری بر کمر بسته و آلتی در دست دارد که کنایه از حیات است وعصایی در دست دیگر دارد که کنایه از عصای مملکت است و کلاه درازی بر سر نهاده که دو رشتۀ دراز از آن آویخته است، و اسم او در کتاب مقدس بیشتر بلفظ نو مقرون است. (از قاموس کتاب مقدس). و رجوع به آمون شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از آمون
تصویر آمون
جیحون، آمل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمون
تصویر سمون
جمع سمن، روغن ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طمون
تصویر طمون
جمع طمن، آرمید گان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمون
تصویر آمون
پر، مملو، لبالب
فرهنگ فارسی معین
فغان امان
فرهنگ گویش مازندرانی
توقف کن، بایست، بمان، اقامت کن
فرهنگ گویش مازندرانی
تنبان
فرهنگ گویش مازندرانی