جدول جو
جدول جو

معنی مومین - جستجوی لغت در جدول جو

مومین
تهیه شده از موم، مومی
تصویری از مومین
تصویر مومین
فرهنگ فارسی عمید
مومین
مومی، مومی شده و از موم ساخته شده، (ناظم الاطباء)، هرچیز که از موم ساخته باشند، (آنندراج) :
بر دل مومین و جان مؤمنش
مهر و مهر دین مهیا دیده ام،
خاقانی،
به هر مجلس که شهدت خوان درآرد
به صورتهای مومین جان درآرد،
نظامی،
- جامۀ مومین، موم جامه و مشمع، (ناظم الاطباء)، مرادف موم جامه است، (آنندراج) :
باتریهای حسودان چرب ونرمی می کنم
جامۀ مومین بود آسیب باران را علاج،
محمدسعید اشرف (از آنندراج)،
- طبع مومین، سرشت و طبیعت نرم همچون موم،
- نخل مومین، صورت نخلی که از موم ساخته باشند، پیکرۀ درخت نخل که از موم ساخته شده باشد:
بلی نخل خرمای مریم بخندد
بر آن نخل مومین که غیلان نماید،
خاقانی،
رجوع به مدخل نخل مومین شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ماده ای سیاه رنگ شبیه قیر که با آن اجساد مردگان را نگه داری می کنند، خوپخین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موچین
تصویر موچین
آلت کوچک شبیه انبر که با آن مو از صورت می چینند، خارچینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مویین
تصویر مویین
ساخته شده از موی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دومین
تصویر دومین
در مرحله دوم دومی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سومین
تصویر سومین
در مرتبه سوم در مرحله سه سوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقومین
تصویر مقومین
جمع مقوم، ارزیابان
فرهنگ لغت هوشیار
دارویی که مرده را بدان حنوط کنند مومیایی. توضیح مصریان قدیم در حنوط کردن اجساد مردگان مهارت داشتند و طریقه حنوط کردن این بود که نخست نعش میت را شکافته امعا و احشا و دیگر اعضای درون او را بیرون آورده جای آنها با ادویه و عطریات از قبیل مروکاسیا و زفت می انباشتند و اینها رطوبت بدن را بخود جذب کرده جسد را از فساد نگاه می داشتند سپس بیرون جسد را نمک باروت پاشیده و یا هفتاد روز در محلول نمک باروت میگذاشتند آنگاه بیرون آورده در کتانی که با عطریات و ادویه خوشبو پرورش یافته بود پیچیده در تابوتی از چوب جمیر یا سنگ می نهادند یا مومیای انسانی، جسد حنوط شده، ماده ای قهوه یی یا سیاه رنگ و نیم جامد که در نتیجه اکسیده شدن هیدرو کربورهای نفتی در شکافها و شکستهای طبقات زمین که در مجاورت ذخایر نفتی زیر زمینی هستند پیدا میشود. مومیایی در حقیقت عبارت از یک نوع قیر طبیعی است که غالبا مخلوط با شن و خاک میباشد و بنابراین نوعی آسفالت طبیعی همیشه در محل هایی که مومیایی پیدا میشود بوجود میاید. مومیایی در 100 درجه حرارت ذوب میگردد و وزن مخصوصش در حدود 2، 1 است. در ترکیبش علاوه بر هیدروکربور اکسیژن و ازت و گاهی گوگرد هم وجود دارد. از حل کردن مومیایی در روغن ماده نرم و خمیری شکلی بدست میاید که سابقا بر روی پوست بدن در نقاط ضربه دیده میمالیدند قیر طبیعی زفت زومی عرق الجبال قیر معدنی زفت زفت یابس زفت البحر حمر کفرالیهود قفرا لیهود آسفالت معدنی آسفالت. توضیح مومیای اخیر در غارهای بعضی کوهها (از جمله کوههای بهبهان و فارس و لرستان و سواحل دریای مغرب) از شکافهای سنگها بیرون آید و بهترین آن سیاه براق است که بوی بدی نداشته باشد، شرب محلول آنرا در روغنهاو ضماد آنرا جهت شکستگی اعضا و بیرون رفتن مفاصل و کوفتگی و پاره شدن عصب و عضله در طب قدیم تجویز میکردند. در عهد صفویه مو میایی فارس ممتاز بود و تمام محصول آن که از کوهی نزدیک جهرم بدست میاید متعلق به شاه بود و او یا آنرا می فروخت و یا برسم هدیه برای حکام و بزرگان میفرستاد
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مومن، باور داران: مرد جمع مومن در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) : دوازده هزار قاب طعام و حلوا کشیده و فقرا ومساکین بل کافه مومنین از سپاهی ورعیت از آن بهرور گشته... اهل ایمان، مردم دیندار
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده باور داری گرویدگی مومن بودن ایمان داشتن: ... هر چند که به جهت مومنی فاضلتر است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مویین
تصویر مویین
منسوب به مو، آنچه از موی بافته و ساخته شده مویینه
فرهنگ لغت هوشیار
ماده ای سیاه رنگ شبیه قیر که اجساد مردگان را با آن آغشته می کردند تا از تجزیه شدن آن جلوگیری کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مویین
تصویر مویین
ساخته شده و تابیده شده از مو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مویین
تصویر مویین
ظریف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دومین
تصویر دومین
Secondly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دومین
تصویر دومین
deuxièmement
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دومین
تصویر دومین
kedua
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از دومین
تصویر دومین
อันดับที่สอง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از دومین
تصویر دومین
pili
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از دومین
تصویر دومین
ikinci olarak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از دومین
تصویر دومین
두 번째로
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از دومین
تصویر دومین
第二に
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از دومین
تصویر دومین
שנית
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از دومین
تصویر دومین
दूसरे स्थान पर
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از دومین
تصویر دومین
zweitens
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دومین
تصویر دومین
ten tweede
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دومین
تصویر دومین
en segundo lugar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دومین
تصویر دومین
in secondo luogo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دومین
تصویر دومین
em segundo lugar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دومین
تصویر دومین
其次
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دومین
تصویر دومین
po drugie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دومین
تصویر دومین
по-друге
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دومین
تصویر دومین
во-вторых
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دومین
تصویر دومین
দ্বিতীয়ত
دیکشنری فارسی به بنگالی