جدول جو
جدول جو

معنی موقر - جستجوی لغت در جدول جو

موقر
عاقل و باوقار، آزموده، خردمند، بزرگوار، آراسته
تصویری از موقر
تصویر موقر
فرهنگ فارسی عمید
موقر
(مُ وَقْقِ)
بزرگی دارنده و دارای احترام و وقاردارنده. (ناظم الاطباء) ، بزرگ دارنده و حکیم شمارنده. (آنندراج). آنکه بزرگ می خواند کسی را. بزرگ دارنده، آنکه رام می کند ستور را. (ناظم الاطباء). آرام دهنده ستور. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
موقر
(قَ)
مرد با بار گران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، خرما بابار (شاذ است). (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). خرمابن گرانبار. (آنندراج). موقره. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
موقر
(قِ)
مردباردار. (ناظم الاطباء). مرد با بار گران. (منتهی الارب) ، خرمابن گرانبار. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). خرمابن باردار. (ناظم الاطباء). موقره
لغت نامه دهخدا
موقر
(مَ قِ)
جای نرم نزدیک روی کوه و یاپایین آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
موقر
(مُ وَقْ قَ)
مرد آزمودۀ خردمند. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد آزمودۀ خردمند که تجارب روزگار وی را مستحکم کرده است. آزموده. بزرگی داشته شده و مرد سنگین و بردبار و باوقار و باعظمت و بااحترام و بزرگوار و باشکوه. (ناظم الاطباء). آهسته. سنگین. بردبار. باوقار. (یادداشت مؤلف). آهسته. (زمخشری). سنگین و رنگین: مجلس موقر. باشکوه. باعظمت. (ازیادداشت مؤلف). مجلل. با شکوه و وقار:
گویی به فلان جای یکی سنگ شریف است
هرکس که زیارت کندش هست موقر.
ناصرخسرو.
، باردار. بارکرده. به بار: سی سر استربار موقر به فرشهای فاخر و امتعۀ نادر و محمولات طبرستان. (ترجمه تاریخ یمینی ص 221)
لغت نامه دهخدا
موقر
با شکوه، مجلل و با وقار، بردبار
تصویری از موقر
تصویر موقر
فرهنگ لغت هوشیار
موقر
((مُ وَ قَّ))
باوقار، محترم
تصویری از موقر
تصویر موقر
فرهنگ فارسی معین
موقر
آرام، آزموده، باوقار، رزین، سنگین، متین، محترم، وزین
متضاد: سبک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
موقر
كريمةً
تصویری از موقر
تصویر موقر
دیکشنری فارسی به عربی
موقر
Dignified, Solemn, Venerable
تصویری از موقر
تصویر موقر
دیکشنری فارسی به انگلیسی
موقر
digne, solennel, vénérable
تصویری از موقر
تصویر موقر
دیکشنری فارسی به فرانسوی
موقر
deugdzaam, plechtig, eerbiedwaardig
تصویری از موقر
تصویر موقر
دیکشنری فارسی به هلندی
موقر
با احترام، ارجمند
دیکشنری عربی به فارسی
موقر
digno, solene, venerável
تصویری از موقر
تصویر موقر
دیکشنری فارسی به پرتغالی
موقر
würdevoll, feierlich, ehrwürdig
تصویری از موقر
تصویر موقر
دیکشنری فارسی به آلمانی
موقر
godny, uroczysty, czcigodny
تصویری از موقر
تصویر موقر
دیکشنری فارسی به لهستانی
موقر
достойный , торжественный , почтенный
تصویری از موقر
تصویر موقر
دیکشنری فارسی به روسی
موقر
гідний , урочистий , шанований
تصویری از موقر
تصویر موقر
دیکشنری فارسی به اوکراینی
موقر
باعزت , سنجیدہ , معزز
تصویری از موقر
تصویر موقر
دیکشنری فارسی به اردو
موقر
মর্যাদাপূর্ণ , গম্ভীর , সম্মানজনক
تصویری از موقر
تصویر موقر
دیکشنری فارسی به بنگالی
موقر
digno, solemne, venerable
تصویری از موقر
تصویر موقر
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
موقر
มีเกียรติ , เคร่งขรึม , เคารพ
تصویری از موقر
تصویر موقر
دیکشنری فارسی به تایلندی
موقر
heshima, dhabiti, mzee
تصویری از موقر
تصویر موقر
دیکشنری فارسی به سواحیلی
موقر
威厳のある , 厳粛な , 尊敬すべき
تصویری از موقر
تصویر موقر
دیکشنری فارسی به ژاپنی
موقر
庄重的 , 庄严的 , 尊敬的
تصویری از موقر
تصویر موقر
دیکشنری فارسی به چینی
موقر
위엄 있는 , 엄숙한 , 존경받을
تصویری از موقر
تصویر موقر
دیکشنری فارسی به کره ای
موقر
saygın, ciddi, saygıdeğer
تصویری از موقر
تصویر موقر
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
موقر
terhormat, khidmat
تصویری از موقر
تصویر موقر
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
موقر
सम्मानित , गंभीर , सम्माननीय
تصویری از موقر
تصویر موقر
دیکشنری فارسی به هندی
موقر
degno, solenne, venerabile
تصویری از موقر
تصویر موقر
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
موقر
מכובד , רציני , מכובד
تصویری از موقر
تصویر موقر
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ وَقْ قَ)
از قدمای شعراست و در ترجمان البلاغۀ رادویانی ابیات زیر از او آمده است:
دل دزد و دلربای من آن سعتری پسر
کآورد عمر من ز غم هجر خود به سر
رسمی نهاد عشقش بر من که سال و ماه
شد صبر خودفروش و غم عشق من بخر
یا جان به چنگ عشق سپار ومجوی جنگ
یا یافه کن تو جان ز دل و دین خود گذر
آری که را فروغ دل و جان بود چو تو
چاره نباشدش ز غم جان و دردسر.
(یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَقْ قَ)
حالت و چگونگی موقر. وقار. تمکین. بزرگی. متانت. بردباری. سنگینی. رجوع به موقر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ وَقْ قَ رَ)
تأنیث موقر، خرمابن بابار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به موقره شود
لغت نامه دهخدا