مرد آزمودۀ خردمند. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد آزمودۀ خردمند که تجارب روزگار وی را مستحکم کرده است. آزموده. بزرگی داشته شده و مرد سنگین و بردبار و باوقار و باعظمت و بااحترام و بزرگوار و باشکوه. (ناظم الاطباء). آهسته. سنگین. بردبار. باوقار. (یادداشت مؤلف). آهسته. (زمخشری). سنگین و رنگین: مجلس موقر. باشکوه. باعظمت. (ازیادداشت مؤلف). مجلل. با شکوه و وقار: گویی به فلان جای یکی سنگ شریف است هرکس که زیارت کندش هست موقر. ناصرخسرو. ، باردار. بارکرده. به بار: سی سر استربار موقر به فرشهای فاخر و امتعۀ نادر و محمولات طبرستان. (ترجمه تاریخ یمینی ص 221)