بسیار فن. صاحب هنرها. صاحب فن ها. دانای به فن ها. خداوند هنرها. خداوند فندها. مقابل ذوفن: آن ذوفنی که تا بکنون هیچ ذی فنون هرگز بر او بکار نبرده ست هیچ فن. فرخی. ای ذونسب باصل در و ذوفنون بعلم کامل تو در فنون زمانه چو یک فنی. منوچهری. خجسته ذوفنونی رهنمونی که در هر فن بود چون مرد یک فن. منوچهری. در آن انگبین خانه بینی چو نحل بجوش آمده ذوفنونان فحل چو هرذوفنونی بفرهنگ و هوش بسا یک فنان را که مالیده گوش. نظامی. بصد فن گر نمائی ذوفنونی نشایدبرد ازین ابلق حرونی. نظامی. به اندک عمر شد دریا درونی بهر فنی که گفتی ذوفنونی. نظامی. چون خوب کم از بد فزون به ذی فن بجهان ز ذوفنون به. نظامی. تو ای عطار اگر چه دل نداری ولیکن اهل دل راذوفنونی. عطار. منگر تو بدانکه ذوفنون آید مرد در عهد نگاه کن که چون آید مرد از عهدۀ عهد اگر برون آید مرد از هر چه گمان بری فزون آید مرد. (؟) بهر این فرموده است آن ذوفنون رمز نحن آلاخرون السابقون. مولوی. چشم تو ز بهر دلربائی در کردن سحر ذوفنون باد. حافظ
بسیار فن. صاحب هنرها. صاحب فن ها. دانای به فن ها. خداوند هنرها. خداوند فندها. مقابل ذوفن: آن ذوفنی که تا بکنون هیچ ذی فنون هرگز بر او بکار نبرده ست هیچ فن. فرخی. ای ذونسب باصل در و ذوفنون بعلم کامل تو در فنون زمانه چو یک فنی. منوچهری. خجسته ذوفنونی رهنمونی که در هر فن بود چون مرد یک فن. منوچهری. در آن انگبین خانه بینی چو نحل بجوش آمده ذوفنونان فحل چو هرذوفنونی بفرهنگ و هوش بسا یک فنان را که مالیده گوش. نظامی. بصد فن گر نمائی ذوفنونی نشایدبرد ازین ابلق حرونی. نظامی. به اندک عمر شد دریا درونی بهر فنی که گفتی ذوفنونی. نظامی. چون خوب کم از بد فزون به ذی فن بجهان ز ذوفنون به. نظامی. تو ای عطار اگر چه دل نداری ولیکن اهل دل راذوفنونی. عطار. منگر تو بدانکه ذوفنون آید مرد در عهد نگاه کن که چون آید مرد از عهدۀ عهد اگر برون آید مرد از هر چه گمان بری فزون آید مرد. (؟) بهر این فرموده است آن ذوفنون رمز نحن آلاخرون السابقون. مولوی. چشم تو ز بهر دلربائی در کردن سحر ذوفنون باد. حافظ
فرزند شخصی مجهول. ناشناخته: حبل ایزد حیدر است او را بگیر وز فلان و بوفلان بگسل حبال. ناصرخسرو، گرد ساختن گلولۀ گلین را در هر دو کف دست، فروختن متاع یا خریدن آن را، کاویدن چشمه را به چوب و مانند آن تا آب برآید، گائیدن زن را، مشتبه و شوریده شدن کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) ، شوریده شدن رأی قوم پس نیافتن مخرج از آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) ، فربه شدن شتر. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
فرزند شخصی مجهول. ناشناخته: حبل ایزد حیدر است او را بگیر وز فلان و بوفلان بگسل حبال. ناصرخسرو، گرد ساختن گلولۀ گلین را در هر دو کف دست، فروختن متاع یا خریدن آن را، کاویدن چشمه را به چوب و مانند آن تا آب برآید، گائیدن زن را، مشتبه و شوریده شدن کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) ، شوریده شدن رأی قوم پس نیافتن مخرج از آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) ، فربه شدن شتر. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
جمع واژۀ مرسل در حالت رفعی (در فارسی رعایت این قاعده نمی شود). فرستندگان. ارسال کنندگان. مرسلین: انا مرسلوا الناقه فتنه لهم فارتقبهم و اصطبر. (قرآن 27/54) ، ما فرستندۀ ناقه هستیم تا ایشان را فتنه ای باشد پس چشم در راه ایشان باش و صبر پیشه کن. و رجوع به مرسلین و مرسل و ارسال شود
جَمعِ واژۀ مرسِل در حالت رفعی (در فارسی رعایت این قاعده نمی شود). فرستندگان. ارسال کنندگان. مرسلین: انا مرسلوا الناقه فتنه لهم فارتقبهم و اصطبر. (قرآن 27/54) ، ما فرستندۀ ناقه هستیم تا ایشان را فتنه ای باشد پس چشم در راه ایشان باش و صبر پیشه کن. و رجوع به مرسلین و مرسل و ارسال شود
جمع واژۀ مرسل در حالت رفع (در فارسی رعایت این قاعده نشود). فرستادگان. فرستاده شدگان. ارسال شدگان: قال فما خطبکم أیها المرسلون. (قرآن 57/15 و 31/51) ، گفت کار شما چیست ای فرستادگان.... یا موسی لاتخف انی لایخاف لدی المرسلون. (قرآن 10/27) ، ای موسی بیم نداشته باش که نزد من فرستادگان نمیترسند
جَمعِ واژۀ مرسَل در حالت رفع (در فارسی رعایت این قاعده نشود). فرستادگان. فرستاده شدگان. ارسال شدگان: قال فما خطبکم أیها المرسلون. (قرآن 57/15 و 31/51) ، گفت کار شما چیست ای فرستادگان.... یا موسی لاتخف انی لایخاف لدی المرسلون. (قرآن 10/27) ، ای موسی بیم نداشته باش که نزد من فرستادگان نمیترسند
شهری است به صعید مصر. (منتهی الارب). شهری به صعید در جانب مغرب نیل و از کرانۀ آن دورافتاده. (از معجم البلدان). نام شهری به ساحل غربی نیل در مصروسطی از اعمال اسیوط دارای بیست هزار سکنه. (از یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
شهری است به صعید مصر. (منتهی الارب). شهری به صعید در جانب مغرب نیل و از کرانۀ آن دورافتاده. (از معجم البلدان). نام شهری به ساحل غربی نیل در مصروسطی از اعمال اسیوط دارای بیست هزار سکنه. (از یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
بمعنی زورفین که زرفین درخانه و صندوق باشد، (برهان)، بمعنی زوفرین است، (جهانگیری)، زفرین، زوفرین، زولفین، زورفین، رزه که چفت بدان افتد، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : مردم دانا نباشد دوستش یک روز بیش هر کسی انگشت خود یک ره کند در زوفلین، منوچهری (از جهانگیری)
بمعنی زورفین که زرفین درخانه و صندوق باشد، (برهان)، بمعنی زوفرین است، (جهانگیری)، زفرین، زوفرین، زولفین، زورفین، رزه که چفت بدان افتد، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : مردم دانا نباشد دوستش یک روز بیش هر کسی انگشت خود یک ره کند در زوفلین، منوچهری (از جهانگیری)
مونتولون. ژنرال فرانسوی (1783- 1853 میلادی). او در دوران اسارت ناپلئون اول، فرمانروای فرانسه، با وی همراه بود و خاطرات و نکاتی را که درروشن شدن تاریخ فرانسه مؤثر بود، به نام ’ناپلئون’در سالهای 1822- 1825 میلادی منتشر ساخت. (از لاروس)
مونتولون. ژنرال فرانسوی (1783- 1853 میلادی). او در دوران اسارت ناپلئون اول، فرمانروای فرانسه، با وی همراه بود و خاطرات و نکاتی را که درروشن شدن تاریخ فرانسه مؤثر بود، به نام ’ناپلئون’در سالهای 1822- 1825 میلادی منتشر ساخت. (از لاروس)
نام سردار آنتیوکوس (برادر سلوکوس) که از طرف وی ساتراپ ماد شد، اما مولون یاغی شد و ولایت بابل را که همجوار ساتراپی او بود تسخیر کرد و سرداران آنتیوکوس مکرر از مولون شکست خوردند. و سرانجام پادشاه شخصاً به جنگ او شتافت و مولون که خبر رسیدن شاه را شنید چون از مردم بابل و خوزستان که تازه به اطاعت او درآمده بودند اعتماد نداشت پلی بر روی دجله بست تا نیروی خود را از آب گذرانیده به آپولونی برسد. (از کرد ص 159) (از ایران باستان ج 3 ص 2080) دوازدهمین از خانان مغولستان از نسل چنگیز (از سال 857 تا 867 ه. ق). (ترجمه طبقات سلاطین اسلام لین پول ص 191) (یادداشت مؤلف)
نام سردار آنتیوکوس (برادر سلوکوس) که از طرف وی ساتراپ ماد شد، اما مولون یاغی شد و ولایت بابل را که همجوار ساتراپی او بود تسخیر کرد و سرداران آنتیوکوس مکرر از مولون شکست خوردند. و سرانجام پادشاه شخصاً به جنگ او شتافت و مولون که خبر رسیدن شاه را شنید چون از مردم بابل و خوزستان که تازه به اطاعت او درآمده بودند اعتماد نداشت پلی بر روی دجله بست تا نیروی خود را از آب گذرانیده به آپولونی برسد. (از کرد ص 159) (از ایران باستان ج 3 ص 2080) دوازدهمین از خانان مغولستان از نسل چنگیز (از سال 857 تا 867 هَ. ق). (ترجمه طبقات سلاطین اسلام لین پول ص 191) (یادداشت مؤلف)
نوعی از زهر، (ناظم الاطباء)، نوعی از زهر باشد و زور آن مانند زور بیش است و علاج آن را نیز مانند علاج بیش باید کرد، (برهان) (آنندراج)، نوعی از سموم قریب به بیش است، (تحفۀ حکیم مؤمن)، نوعی از سموم است نزدیک به بیش و مداوای کسی که آن را خورده باشد مانند مداوای بیش کنند، (اختیارات بدیعی)
نوعی از زهر، (ناظم الاطباء)، نوعی از زهر باشد و زور آن مانند زور بیش است و علاج آن را نیز مانند علاج بیش باید کرد، (برهان) (آنندراج)، نوعی از سموم قریب به بیش است، (تحفۀ حکیم مؤمن)، نوعی از سموم است نزدیک به بیش و مداوای کسی که آن را خورده باشد مانند مداوای بیش کنند، (اختیارات بدیعی)
گیاهی که اکلیل الملک نیز گویند، (ناظم الاطباء)، دارویی است که به تازی اکلیل الملک گویند، (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 373)، اسپرک، موفلون، رجوع به اکلیل الملک و اسپرک و موفلون شود
گیاهی که اکلیل الملک نیز گویند، (ناظم الاطباء)، دارویی است که به تازی اکلیل الملک گویند، (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 373)، اسپرک، موفلون، رجوع به اکلیل الملک و اسپرک و موفلون شود
مولوزننده. نوازندۀ مولو. آنکه مولو می نوازد. آنکه نی یا شاخک جوکیان و کشیشان نوازد. (از یادداشت مؤلف) : مرا بینند اندر کنج غاری شده مولوزن و پوشیده چوخا. خاقانی. به بانگ و زاری مولوزن از دیر به بند آهن اسقف بر اعضا. خاقانی. و رجوع به مولو شود
مولوزننده. نوازندۀ مولو. آنکه مولو می نوازد. آنکه نی یا شاخک جوکیان و کشیشان نوازد. (از یادداشت مؤلف) : مرا بینند اندر کنج غاری شده مولوزن و پوشیده چوخا. خاقانی. به بانگ و زاری مولوزن از دیر به بند آهن اسقف بر اعضا. خاقانی. و رجوع به مولو شود
جمع مولف، گرد آورندگان نویسندگان جمع مولف. در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) : علاوه بر نصوص صریحه مولفین مذکور در فوق خود هیئت کتابت این کلمه... قرینه صریحه قاطعه دیگری است
جمع مولف، گرد آورندگان نویسندگان جمع مولف. در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) : علاوه بر نصوص صریحه مولفین مذکور در فوق خود هیئت کتابت این کلمه... قرینه صریحه قاطعه دیگری است
حلقه ای باشد که بر چار چوب در و صندوق نصب کنند و چفت یا زنجیر را بدان اندازند، زلف معشوق. توضیح: بعضی این کلمه را زلفین بصیغه تثتیه خوانند ولی باید دانست که اولا زلف در عربی قدیم نیامده و معربست و ثانیا استعمال دوزلفین و زلفینکان از طرف گویندگان رفع شبه میکند. مع هذا گاهی به صیغه تثنیه هم بر خلاف اصل استعمال شده
حلقه ای باشد که بر چار چوب در و صندوق نصب کنند و چفت یا زنجیر را بدان اندازند، زلف معشوق. توضیح: بعضی این کلمه را زلفین بصیغه تثتیه خوانند ولی باید دانست که اولا زلف در عربی قدیم نیامده و معربست و ثانیا استعمال دوزلفین و زلفینکان از طرف گویندگان رفع شبه میکند. مع هذا گاهی به صیغه تثنیه هم بر خلاف اصل استعمال شده