جدول جو
جدول جو

معنی موفلون - جستجوی لغت در جدول جو

موفلون
دارویی که اکلیل الملک نیز گویند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مولوزن
تصویر مولوزن
نوازندۀ مولو، آنکه مولو می زند، برای مثال مرا بینند در سوراخ غاری / شده مولو زن و پوشیده چو خا (خاقانی - ۲۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مومنون
تصویر مومنون
بیست و سومین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۱۱۸ آیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذوفنون
تصویر ذوفنون
صاحب فنها، دارای هنرها، کسی که چند هنر داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
به یونانی سلق است، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قَوْ وا)
جمع واژۀ قوّال. (اقرب الموارد). رجوع به قوال شود
لغت نامه دهخدا
نوعی از عنب الثعلب است، (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
بسیار فن. صاحب هنرها. صاحب فن ها. دانای به فن ها. خداوند هنرها. خداوند فندها. مقابل ذوفن:
آن ذوفنی که تا بکنون هیچ ذی فنون
هرگز بر او بکار نبرده ست هیچ فن.
فرخی.
ای ذونسب باصل در و ذوفنون بعلم
کامل تو در فنون زمانه چو یک فنی.
منوچهری.
خجسته ذوفنونی رهنمونی
که در هر فن بود چون مرد یک فن.
منوچهری.
در آن انگبین خانه بینی چو نحل
بجوش آمده ذوفنونان فحل
چو هرذوفنونی بفرهنگ و هوش
بسا یک فنان را که مالیده گوش.
نظامی.
بصد فن گر نمائی ذوفنونی
نشایدبرد ازین ابلق حرونی.
نظامی.
به اندک عمر شد دریا درونی
بهر فنی که گفتی ذوفنونی.
نظامی.
چون خوب کم از بد فزون به
ذی فن بجهان ز ذوفنون به.
نظامی.
تو ای عطار اگر چه دل نداری
ولیکن اهل دل راذوفنونی.
عطار.
منگر تو بدانکه ذوفنون آید مرد
در عهد نگاه کن که چون آید مرد
از عهدۀ عهد اگر برون آید مرد
از هر چه گمان بری فزون آید مرد.
(؟)
بهر این فرموده است آن ذوفنون
رمز نحن آلاخرون السابقون.
مولوی.
چشم تو ز بهر دلربائی
در کردن سحر ذوفنون باد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
به لغت سریانی دارچینی است. (از مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
فرزند شخصی مجهول. ناشناخته:
حبل ایزد حیدر است او را بگیر
وز فلان و بوفلان بگسل حبال.
ناصرخسرو، گرد ساختن گلولۀ گلین را در هر دو کف دست، فروختن متاع یا خریدن آن را، کاویدن چشمه را به چوب و مانند آن تا آب برآید، گائیدن زن را، مشتبه و شوریده شدن کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) ، شوریده شدن رأی قوم پس نیافتن مخرج از آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) ، فربه شدن شتر. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ سِ)
جمع واژۀ مرسل در حالت رفعی (در فارسی رعایت این قاعده نمی شود). فرستندگان. ارسال کنندگان. مرسلین: انا مرسلوا الناقه فتنه لهم فارتقبهم و اصطبر. (قرآن 27/54) ، ما فرستندۀ ناقه هستیم تا ایشان را فتنه ای باشد پس چشم در راه ایشان باش و صبر پیشه کن. و رجوع به مرسلین و مرسل و ارسال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ)
جمع واژۀ مرسل در حالت رفع (در فارسی رعایت این قاعده نشود). فرستادگان. فرستاده شدگان. ارسال شدگان: قال فما خطبکم أیها المرسلون. (قرآن 57/15 و 31/51) ، گفت کار شما چیست ای فرستادگان.... یا موسی لاتخف انی لایخاف لدی المرسلون. (قرآن 10/27) ، ای موسی بیم نداشته باش که نزد من فرستادگان نمیترسند
لغت نامه دهخدا
گیاه حضض و به فارسی فیل زهره نامند، (تحفۀ حکیم مؤمن)، الحضض، (تذکرۀ ضریر انطاکی)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ صِ)
جمع واژۀ مؤصل. (ناظم الاطباء). رجوع به مؤصل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ)
جمع واژۀ مکفن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به مکفن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
شهری است به صعید مصر. (منتهی الارب). شهری به صعید در جانب مغرب نیل و از کرانۀ آن دورافتاده. (از معجم البلدان). نام شهری به ساحل غربی نیل در مصروسطی از اعمال اسیوط دارای بیست هزار سکنه. (از یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
بمعنی زورفین که زرفین درخانه و صندوق باشد، (برهان)، بمعنی زوفرین است، (جهانگیری)، زفرین، زوفرین، زولفین، زورفین، رزه که چفت بدان افتد، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
مردم دانا نباشد دوستش یک روز بیش
هر کسی انگشت خود یک ره کند در زوفلین،
منوچهری (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(مُ تُ لُن)
مونتولون. ژنرال فرانسوی (1783- 1853 میلادی). او در دوران اسارت ناپلئون اول، فرمانروای فرانسه، با وی همراه بود و خاطرات و نکاتی را که درروشن شدن تاریخ فرانسه مؤثر بود، به نام ’ناپلئون’در سالهای 1822- 1825 میلادی منتشر ساخت. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
جمع واژۀ موالی (در حالت رفعی). (ناظم الاطباء). رجوع به موالی شود
لغت نامه دهخدا
نوعی از یبروح است که برگش سفید و شبیه به برگ چغندر است، (تحفۀ حکیم مؤمن)، یبروح، یبروح نر، (از یادداشت مؤلف)، رجوع به یبروح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لُنْ)
نام سردار آنتیوکوس (برادر سلوکوس) که از طرف وی ساتراپ ماد شد، اما مولون یاغی شد و ولایت بابل را که همجوار ساتراپی او بود تسخیر کرد و سرداران آنتیوکوس مکرر از مولون شکست خوردند. و سرانجام پادشاه شخصاً به جنگ او شتافت و مولون که خبر رسیدن شاه را شنید چون از مردم بابل و خوزستان که تازه به اطاعت او درآمده بودند اعتماد نداشت پلی بر روی دجله بست تا نیروی خود را از آب گذرانیده به آپولونی برسد. (از کرد ص 159) (از ایران باستان ج 3 ص 2080)
دوازدهمین از خانان مغولستان از نسل چنگیز (از سال 857 تا 867 ه. ق). (ترجمه طبقات سلاطین اسلام لین پول ص 191) (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
نوعی از زهر، (ناظم الاطباء)، نوعی از زهر باشد و زور آن مانند زور بیش است و علاج آن را نیز مانند علاج بیش باید کرد، (برهان) (آنندراج)، نوعی از سموم قریب به بیش است، (تحفۀ حکیم مؤمن)، نوعی از سموم است نزدیک به بیش و مداوای کسی که آن را خورده باشد مانند مداوای بیش کنند، (اختیارات بدیعی)
لغت نامه دهخدا
گیاهی که اکلیل الملک نیز گویند، (ناظم الاطباء)، دارویی است که به تازی اکلیل الملک گویند، (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 373)، اسپرک، موفلون، رجوع به اکلیل الملک و اسپرک و موفلون شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
مولوزننده. نوازندۀ مولو. آنکه مولو می نوازد. آنکه نی یا شاخک جوکیان و کشیشان نوازد. (از یادداشت مؤلف) :
مرا بینند اندر کنج غاری
شده مولوزن و پوشیده چوخا.
خاقانی.
به بانگ و زاری مولوزن از دیر
به بند آهن اسقف بر اعضا.
خاقانی.
و رجوع به مولو شود
لغت نامه دهخدا
جمع مومن، مردان گرویده باور داران: مرد جمع مومن در حالت رفعی (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع موول، چم یابندگان گزارندگان، جمع موول در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع موکل، گماشتگان داد گزاران نگهبانان، جمع موکل، پیونداران کار سپارندگان جمع موکل در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مولف، گرد آورندگان نویسندگان جمع مولف. در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) : علاوه بر نصوص صریحه مولفین مذکور در فوق خود هیئت کتابت این کلمه... قرینه صریحه قاطعه دیگری است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوفیون
تصویر لوفیون
بنگرید به لوقیون دیوخار. یا لوقیون ترکمانی. کام تیغ
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی دمنده آهسته خوان شخصی که از زیر صحنه نمایش یا پشت پرده جمله ها و عبارت های نمایشنامه را به بازی کنان یادآوری کند
فرهنگ لغت هوشیار
حلقه ای باشد که بر چار چوب در و صندوق نصب کنند و چفت یا زنجیر را بدان اندازند، زلف معشوق. توضیح: بعضی این کلمه را زلفین بصیغه تثتیه خوانند ولی باید دانست که اولا زلف در عربی قدیم نیامده و معربست و ثانیا استعمال دوزلفین و زلفینکان از طرف گویندگان رفع شبه میکند. مع هذا گاهی به صیغه تثنیه هم بر خلاف اصل استعمال شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوفنون
تصویر ذوفنون
کسی که دارای چند هنرو فن باشد
فرهنگ لغت هوشیار
((لُ))
کسی که از پشت صحنه نمایش جمله و عبارت های نمایشنامه را به هنرپیشگان یادآوری کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذوفنون
تصویر ذوفنون
((فُ))
ذی فنون، دارنده فن ها، پرهنر، هنرمند، ذی فن
فرهنگ فارسی معین
نهری که از رودخانه ی تالار جدا شود
فرهنگ گویش مازندرانی