جدول جو
جدول جو

معنی موغار - جستجوی لغت در جدول جو

موغار
نام چشمه ای است در نزدیکی کاشان و شمال نطنز، (از یادداشت مؤلف) : به رستاق صرد کاشان نزدیک موغار چشمه ای است و خاصیت او آنکه هرچه در آنجا اندازند از سفال و کلوخ و گل و ظرفهای شکسته متلائم و مجتمع گرداند و منقلب شود به سنگ، (از ترجمه محاسن اصفهان)
دهی است از دهستان گرمسیر شهرستان اردستان واقع در 28 هزارگزی شمال باختر اردستان با 1380 تن سکنه، آب آن از قنات و راه آن ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شوغار
تصویر شوغار
غار یا آغلی در کوه که شب ها گوسفندان در آن به سر ببرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغار
تصویر مغار
غار، شکاف معمولاً وسیع و عمیق در زیر زمین یا داخل کوه که در اثر انحلال مواد داخلی آن یا حرکات پوستۀ زمین به وجود می آید، گاباره، مغاره، دهار
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
ولفگانگ آمادئوس موزار (موتسارت) (1756-1791 میلادی) موسیقی دان و آهنگساز اتریشی که از سال 1762 تا 1779 میلادی با پدر و خواهرش که هر دو موسیقی دان بودند در مسافرتی طولانی از وین، هلند، پاریس، لندن و ایتالیا دیدن کرد و از 1781 میلادی بیشتر در وین اقامت داشت. در مدت کوتاه زندگی سی وپنج سالۀ خود 25 کنسرتو برای پیانو و 40 سونات برای سازهای زهی و تعدادی اپرا و آهنگهای دیگر ساخت. از اپراهای معروف او عروسی فیگارو، نی لبک سحرآمیز است
لغت نامه دهخدا
(مَوْ وا)
شتر آسان سیر و تیزرو. (آنندراج). و رجوع به مواره شود
لغت نامه دهخدا
(طَ فَ سَ)
از ’غ ور’، تاخت و تاراج کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مُ)
از ’غ ور’، غار. مغاره. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). کهف. سوراخ در کوه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، غالباً جایی را گویند که آهوان در آن جای گیرند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خواب جای آهو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ غارر)
جمع واژۀ مغارّ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
از ’غ ور’، رشتۀ محکم تافته. (مهذب الاسماء). رسن تافته. (منتهی الارب) (آنندراج). ریسمان تافته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ غار ر)
از ’غ رر’، ناقۀ کم شیر. ج، مغارّ. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) ، کف بخیل. (منتهی الارب) (آنندراج). المغار الکف، بخیل. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). رجل مغارالکف، مرد بخیل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نام شهر و ولایت مغان، (ناظم الاطباء)، نام شهری است در آذربایجان، گویند دشتی و صحرایی دارد در نهایت صفا و نزهت و خرمی، موقان، (از برهان) : چون فصل زمستان بود به موغان رفتند، (تاریخ جهانگشای جوینی)، و رجوع به مغان و نیز فهرست تاریخ مغول و حبیب السیر و جامعالتواریخ رشیدی و نزههالقلوب شود
دهی است از دهستان چادگان بخش داران شهرستان فریدن، واقع در 15 هزارگزی جنوب داران با 389 تن سکنه، آب آن از رودخانه و راه آن ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
باغ انگور. تاکستان. رز. رزستان. میوستان. (یادداشت مؤلف). موستان. رجوع به مو و تاکستان شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
گوسفند و میش که بیرون آمدن شیر خون آمیز عادتشان باشد. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ازناظم الاطباء). ناقه ای که به امغار (= سرخ شدن شیر از خون) مبتلا باشد. (از اقرب الموارد) ، خرمابن سرخ بار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نخلی که خرمای آن سرخ باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
گوسپند که بیرون آمدن شیر سرخ یا شیربا خون عادت وی باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به منغر شود
لغت نامه دهخدا
نام یکی از پیشوایان بزرگ مغان و آتش پرستان، نام ولایتی، (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
زاج سفید، (برهان) (اختیارات بدیعی)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُو)
شوغاره. بمعنی شوغا که جای خوابیدن چارپایان باشد در شب. (از برهان). شوغا. شوغاره. شوگا. خاربست و محوطه باشد که گوسفندان را در آن کنند. (از آنندراج). آغل. و رجوع به شوغا شود:
بام مسیح و جای خردمندان
این خاکدان طویله و شوغارش.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ مُ)
دهی از دهستان گرمسیر شهرستان اردستان. سکنۀ آن 360 تن. آب آن از قنات. محصول عمده آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(مِغْ)
بسیارغارت. ج، مغاویر. (مهذب الاسماء) : رجل مغوار، مرد سخت غارتگر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مرد جنگجوی بسیار غارتگر. مغاور. (از اقرب الموارد). یغماگر. بسیار تاراج کننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، فرس مغوار، اسب تیزرو. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مودارنده، که دارای موی باشد، که موی دارد، (یادداشت مؤلف)، چیزی که موی زاید داشته باشد و بدان سبب معیوب گردد، دیدۀ مودار، (آنندراج) :
به رنگ دیدۀ مودار احوالش بود درهم
رقیب امروزمعلوم است ما را در نظر دارد،
شفیع اثر (از آنندراج)،
، ترک دارو شکافدار، در چینی و بلور و امثال آن، چینی و بلورو شیشۀ ترکیده، (یادداشت مؤلف)، آنچه دارای خط و ترک باشد (از شیشه و ظروف و امثال آنها) (یادداشت مؤلف)،
- درّ مودار، درّ ترک دار، قسمی سنگ سپید است که در درون آن چیزی چون موی دیده شود و خدام حرمهای مقدسه آن را چون چیزی مبارک و مقدس به مؤمنین ساده دل دهند و گویند که این مویهای پیامبر یا امام است، (یادداشت مؤلف)،
،
استبرق، رجوع به استبرق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از موار
تصویر موار
شتر تیز رو
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پارسی مغ مغوک مغاک دهار دهارش پر از کان زر یکسره (اسدی) شکفت گریستک
فرهنگ لغت هوشیار
شوغا: بام مسیح و جای خردمندان این خاکدان طویله و شو غارش. (ناصر خسرو 209)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغوار
تصویر مغوار
تازنده: مرد، تیزتک: اسپ سخت جنگجو و غارتگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغار
تصویر مغار
((مَ))
مغاره، غار، شکاف وسیع و عمیق در کوه، مغاره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مودار
تصویر مودار
دارنده مو، آنچه دارای خط باشد، دارای ترک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغوار
تصویر مغوار
((مِ))
سخت جنجگو و غارتگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغار
تصویر مغار
((مُ))
نوعی ابزار که از آن در منبت و کنده کاری روی چوب استفاده می کنند
فرهنگ فارسی معین
غار وسیع و بزرگ
فرهنگ گویش مازندرانی