موعظه. پند و نصیحت و آنچه را شخص از پند و نصیحت و وعد و وعید بیان می کند. (ناظم الاطباء) : موعظه های شافی در سلک عبارت کشیده است. (گلستان). و رجوع به موعظت و موعظه شود. - موعظه فرمودن، پند دادن. نصیحت کردن. اندرز گفتن: اینان را نصیحتی گوی و موعظه فرمای. (گلستان). - موعظه کردن، پند دادن و نصیحت کردن و وعظکردن. (ناظم الاطباء)
موعظه. پند و نصیحت و آنچه را شخص از پند و نصیحت و وعد و وعید بیان می کند. (ناظم الاطباء) : موعظه های شافی در سلک عبارت کشیده است. (گلستان). و رجوع به موعظت و موعظه شود. - موعظه فرمودن، پند دادن. نصیحت کردن. اندرز گفتن: اینان را نصیحتی گوی و موعظه فرمای. (گلستان). - موعظه کردن، پند دادن و نصیحت کردن و وعظکردن. (ناظم الاطباء)
موعظه. موعظه. اندرز گفتن. (یادداشت مؤلف). پند دادن. (غیاث) (دهار)، {{اسم}} پند. اندرز. نصیحت. موعظه. موعظه. وعظ. عظه. ذکر آنچه انسان را به توبه و تزکیۀ نفس بدارد. (از یادداشت مؤلف) : اگر از این معنی نوشتن گیرم سخت دراز شود و این موعظت بسنده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 238). هرگز... موعظت ناصحان در گوش نگذاری. (کلیله و دمنه). زاغ بر وجه موعظت نزدیک مار آمد. (کلیله و دمنه). موعظت او (زاغ) مفید نیامد. (کلیله و دمنه). - موعظت نمودن، پند دادن. نصیحت کردن. اندرز دادن. (یادداشت مؤلف) : بار دگر نیز بگردد فلک موعظتی نیز نماید دگر. ابوالمظفر مکی پنجهیری
موعظه. موعظه. اندرز گفتن. (یادداشت مؤلف). پند دادن. (غیاث) (دهار)، {{اِسم}} پند. اندرز. نصیحت. موعظه. موعظه. وعظ. عظه. ذکر آنچه انسان را به توبه و تزکیۀ نفس بدارد. (از یادداشت مؤلف) : اگر از این معنی نوشتن گیرم سخت دراز شود و این موعظت بسنده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 238). هرگز... موعظت ناصحان در گوش نگذاری. (کلیله و دمنه). زاغ بر وجه موعظت نزدیک مار آمد. (کلیله و دمنه). موعظت او (زاغ) مفید نیامد. (کلیله و دمنه). - موعظت نمودن، پند دادن. نصیحت کردن. اندرز دادن. (یادداشت مؤلف) : بار دگر نیز بگردد فلک موعظتی نیز نماید دگر. ابوالمظفر مکی پنجهیری