موظوب. مؤنث موظوب: امراءه موظوبه، زنی که بر مال وی حوادث روزگار نوبت به نوبت رسیده باشد. (ناظم الاطباء) ، زمینی که ستور آن را پی درپی چرا کنند و گیاهی در آن باقی نگذارند. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
موظوب. مؤنث موظوب: امراءه موظوبه، زنی که بر مال وی حوادث روزگار نوبت به نوبت رسیده باشد. (ناظم الاطباء) ، زمینی که ستور آن را پی درپی چرا کنند و گیاهی در آن باقی نگذارند. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
چیز بخشیده شده. ج، مواهیب. (ناظم الاطباء). موهبه. (اقرب الموارد). بخشیده شده. (آنندراج). بخشیده. بخشیده شده. عطاشده. (یادداشت مؤلف) ، موهوبی. خداداد. خداداده. مقابل مکسوب. مقابل مکتسب. (یادداشت مؤلف) ، (اصطلاح فقه) هرچیزی که بدون عوض به کسی هبه کنند و به تملک او درآرند. (از فرهنگ علوم نقلی و ادبی تألیف سجادی صص 595-596). و رجوع به هبه و موهوب ٌله و واهب شود. - موهوب ٌله، کسی که چیزی را به وی بخشیده باشند. (ناظم الاطباء). آنکه بدو بخشیده اند. (یادداشت مؤلف). کسی که هبه به نفع او شده است. (از فرهنگ علوم نقلی و ادبی تألیف سجادی ص 595 ذیل هبه). واهب. تملیک کننده عین موهوبه. مقابل متهب. (قانون مدنی مادۀ 795). و رجوع به واهب و هبه و موهوب شود. - موهوب ٌلها، مؤنث موهوب ٌله. زن که بدو بخشیده اند. (ازیادداشت مؤلف). تملیک کننده عین موهوبه که زن باشد. واهبه. مقابل متهبه. رجوع به موهوب ٌله شود. - موهوب ٌلهم، جمع واژۀ موهوب ٌله. آنانکه چیزی بدانان بخشند. (از یادداشت مؤلف). رجوع به موهوب ٌله شود
چیز بخشیده شده. ج، مواهیب. (ناظم الاطباء). موهبه. (اقرب الموارد). بخشیده شده. (آنندراج). بخشیده. بخشیده شده. عطاشده. (یادداشت مؤلف) ، موهوبی. خداداد. خداداده. مقابل مکسوب. مقابل مکتسب. (یادداشت مؤلف) ، (اصطلاح فقه) هرچیزی که بدون عوض به کسی هبه کنند و به تملک او درآرند. (از فرهنگ علوم نقلی و ادبی تألیف سجادی صص 595-596). و رجوع به هبه و موهوب ٌله و واهب شود. - موهوب ٌله، کسی که چیزی را به وی بخشیده باشند. (ناظم الاطباء). آنکه بدو بخشیده اند. (یادداشت مؤلف). کسی که هبه به نفع او شده است. (از فرهنگ علوم نقلی و ادبی تألیف سجادی ص 595 ذیل هبه). واهب. تملیک کننده عین موهوبه. مقابل متهب. (قانون مدنی مادۀ 795). و رجوع به واهب و هبه و موهوب شود. - موهوب ٌلها، مؤنث موهوب ٌله. زن که بدو بخشیده اند. (ازیادداشت مؤلف). تملیک کننده عین موهوبه که زن باشد. واهبه. مقابل متهبه. رجوع به موهوب ٌله شود. - موهوب ٌلهم، جَمعِ واژۀ موهوب ٌله. آنانکه چیزی بدانان بخشند. (از یادداشت مؤلف). رجوع به موهوب ٌله شود
ابن احمد بن محمد بن خضر، مکنی به ابومنصور و مشهور به جوالیقی. از دانشمندان و لغویان بزرگ متولد سال 465 و متوفای سال 540 هجری قمری صاحب المعرب من الکلام الاعجمی و چند کتاب دیگر. رجوع به جوالیقی شود
ابن احمد بن محمد بن خضر، مکنی به ابومنصور و مشهور به جوالیقی. از دانشمندان و لغویان بزرگ متولد سال 465 و متوفای سال 540 هجری قمری صاحب المعرب من الکلام الاعجمی و چند کتاب دیگر. رجوع به جوالیقی شود