جدول جو
جدول جو

معنی موضع - جستجوی لغت در جدول جو

موضع
محل قرار گرفتن چیزی
تصویری از موضع
تصویر موضع
فرهنگ فارسی عمید
موضع
(ضَ)
زیان کرده شده: فلان موضع فی تجارته، فلان در تجارت خود زیان کرده شده است. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
موضع
(ضِ)
شتری که در کنار آب گیاه ترش می چرد: بعیر موضع. (از ناظم الاطباء). موضعه. رجوع به موضعه شود
لغت نامه دهخدا
موضع
(عَ قَ)
نهادن چیزی را بر جای. (منتهی الارب). وضع. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). بنهادن. (تاج المصادر بیهقی). نهادن. گذاشتن. گذاردن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به وضع شود، از مرتبۀ کسی فروافکندن آن را، کم کردن بر غریم چیزی از مال یافتنی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
موضع
(مَ ضِ)
جای گذاشتن و نهادن. (ناظم الاطباء). جای نهادن چیزی. (غیاث) (آنندراج). جای نهادن. نهادن گاه. ج، مواضع. (یادداشت مؤلف) ، جای. (منتهی الارب). به معنی مطلق جاست. (از غیاث) (آنندراج). نزد حکما مرادف است با لفظ مکان. (از کشاف اصطلاحات الفنون). جا. مکان. محل. جایگاه. (یادداشت مؤلف) (دهار) (از مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن جرجانی) : چنان سازم که موضع ایشان را معین شود تا آنجا ساکن گردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 596). اینجا... موضعی خوش است. (کلیله و دمنه). آن گاه آن را موضعی به فرمان ملک تعیین افتد. (کلیله و دمنه).
بدیشان گفت کان موضع کجای است
که شیرین را بر آن میل و هوای است.
نظامی.
کرده شب منزل به یک موضع به هم
مشرقی و مغربی قانع به هم.
مولوی.
به آب دریا بنگر که تا ز موضع خویش
سفر نکرد نیامد از او پدید گهر.
ازرقی هروی.
هرچه خواهی کن که ما رابا تو روی جنگ نیست
سر نهادن به در آن موضع که تیغ افراشتی.
سعدی.
گفتی که صبور باش هیهات
دل موضع صبر بود بردی.
سعدی.
موضعی خوش و خرم و درختان دلکش سر درهم. (گلستان).
- موضع خور، موضع خورشید. محل و موقعیت نجومی خورشید. مکان خورشید با توجه به موقع آن با دیگر اجرام سماوی:
هر روز ز ماه سیزده تخمین کن
پس بیست و شش اضافه و تعیین کن
هر برجی را ز موضع خور سی گیر
می دان درجات مه مرا تحسین کن.
(از امثال و حکم دهخدا).
، مورد. جانب. محل. (از یادداشت مؤلف). مقام. موقع:
نه به یک شغل ستوده ست و به یک موضع
که به هر کار ستوده ست و به هر معدن.
فرخی.
گویی مکنش لعنت دیوانه ام که خیره
شکر نهم طبرزد در موضع تبرزین.
ناصرخسرو.
از آن موضع که به ذکر انوشیروان رسیده آمده است تا اینجا سراسر حشو است. (کلیله و دمنه). وهر سببی را علتی و هر علتی را موضعی و مدتی که حکم بدان متعلق باشد. (کلیله و دمنه). عاجزتر ملوک آن است که... هرگاه حادثه ای بزرگ افتد... موضع حزم و احتیاط را بگذارد. (کلیله و دمنه). آفت ملک شش چیز است... تقدیم نمودن ملاطفت در موضع مخاصمت. (کلیله و دمنه). عقل مرد را به هشت خصلت بتوان شناخت:... چهارم موضع شناختن راز. (کلیله و دمنه). علما گویند: مقام صاحب مروت به دو موضع ستوده است: در خدمت پادشاه... یادر میان زهاد. (کلیله و دمنه) ، مهر و دوستی. (ناظم الاطباء). موضعه. رجوع به موضعه شود، (اصطلاح صرفی) نزد علمای صرف اسم ظرف مکان می باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
موضع
(مُ وَضْ ضَ)
شکسته و بریده و سست اندام نااستوارخلقت همچو مخنث. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
موضع
جای نهادن چیزی، نهادگاه
تصویری از موضع
تصویر موضع
فرهنگ لغت هوشیار
موضع
((مُ ض))
محل، جای، جمع مواضع
تصویری از موضع
تصویر موضع
فرهنگ فارسی معین
موضع
جایگاه
تصویری از موضع
تصویر موضع
فرهنگ واژه فارسی سره
موضع
جا، جایگاه، ماوا، محل، مقام، مقر، مکان، موقعیت، موقف، جبهه، رای، عقیده، نظر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
موضع
موضعٌ
تصویری از موضع
تصویر موضع
دیکشنری فارسی به عربی
موضع
Stance
تصویری از موضع
تصویر موضع
دیکشنری فارسی به انگلیسی
موضع
position
تصویری از موضع
تصویر موضع
دیکشنری فارسی به فرانسوی
موضع
অবস্থান
تصویری از موضع
تصویر موضع
دیکشنری فارسی به بنگالی
موضع
postura
تصویری از موضع
تصویر موضع
دیکشنری فارسی به پرتغالی
موضع
Haltung
تصویری از موضع
تصویر موضع
دیکشنری فارسی به آلمانی
موضع
postawa
تصویری از موضع
تصویر موضع
دیکشنری فارسی به لهستانی
موضع
позиция
تصویری از موضع
تصویر موضع
دیکشنری فارسی به روسی
موضع
позиція
تصویری از موضع
تصویر موضع
دیکشنری فارسی به اوکراینی
موضع
houding
تصویری از موضع
تصویر موضع
دیکشنری فارسی به هلندی
موضع
موقف
تصویری از موضع
تصویر موضع
دیکشنری فارسی به اردو
موضع
posizione
تصویری از موضع
تصویر موضع
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
موضع
ท่าที
تصویری از موضع
تصویر موضع
دیکشنری فارسی به تایلندی
موضع
msimamo
تصویری از موضع
تصویر موضع
دیکشنری فارسی به سواحیلی
موضع
立場
تصویری از موضع
تصویر موضع
دیکشنری فارسی به ژاپنی
موضع
立场
تصویری از موضع
تصویر موضع
دیکشنری فارسی به چینی
موضع
עֶמְדָּה
تصویری از موضع
تصویر موضع
دیکشنری فارسی به عبری
موضع
postura
تصویری از موضع
تصویر موضع
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
موضع
duruş
تصویری از موضع
تصویر موضع
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
موضع
sikap
تصویری از موضع
تصویر موضع
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
موضع
रुख
تصویری از موضع
تصویر موضع
دیکشنری فارسی به هندی
موضع
입장
تصویری از موضع
تصویر موضع
دیکشنری فارسی به کره ای

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ ضِ عَ)
مهر و دوستی و محبت، گویند: فی قلبه موضعه و موقعه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ ضِ)
منسوب به موضع. محلی. آنچه در یک محل خاص قرار دارد یا واقع گردد و رخ دهد: درد موضعی، ادویۀ موضعی. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
در تازی نیامده گالی: چون دارو های گالی (ادویه موضعی) منسوب به موضع یا ادویه موضعی. داروهایی که اثر مستقیم بر روی موضع آسیب دیده بدن دارند و از خارج بر محل آسیب دیده گذاشته شوند
فرهنگ لغت هوشیار