جدول جو
جدول جو

معنی موصده - جستجوی لغت در جدول جو

موصده(صَ دَ)
مؤصده. ثابت و پایدار. پاینده و ثابت. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به موصده و مؤصده شود.
- نار موصده، آتش پاینده و ثابت:
ای نواهای تو نار موصده
زو به هر بندم هزار آتشکده.
(نان و حلوای شیخ بهائی چ سنگی از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ وَلْ لَ دَ / دِ)
تولیدکرده شده، لغت ازنودرآورده و تازه پیداشده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
در که بند کرده شده باشد. (از منتهی الارب) (آنندراج). باب موصد، در بسته و قفل کرده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَصْ صَ)
پرده برای دختران در گوشۀ خانه، پردۀ خانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ صَ)
یک بار شستن. ج، موصات. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ / عُ رَ)
دوست داشتن کسی را. (منتهی الارب). ود. وداد. وداده. مودده. مودوده، به معنی ود. (ناظم الاطباء). دوست داشتن. (ترجمان القرآن جرجانی ص 96) (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). و رجوع به ود شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ دَ)
راه. (منتهی الارب) (آنندراج). شاراه. (ناظم الاطباء) ، آبخور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). و رجوع به مورد شود، مهلکه. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نوید دادن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ)
موقده. نار موقده، آتش افروخته شده. (ناظم الاطباء). آتش افروخته. (مهذب الاسماء). آتش فروزان. (یادداشت مؤلف) : ویل لکل همزه لمزه. الذی جمع مالاً و عدده... ناراﷲ الموقده. التی تطلع علی الافئده. (قرآن 1/104-7) ، وای بر هر غیبت کننده و طعنه زنندۀ به ظاهر، آن کس که جمع کرده مال را و شمرد آن را... آتش خدا برافروخته شده است، آن آتشی که برآمد بر دلها. (تفسیر ابوالفتوح ج 10 ص 354).
ای نواهای تو نار موقده
زد به هر بندم هزار آتشکده.
شیخ بهایی
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
به معنی مطلق است که در مقابل مضاف باشد و از لغات دساتیری است. (از آنندراج) (از انجمن آرا) (برهان)
لغت نامه دهخدا
(صِ بَ)
ماده شتری که پیه آن برقرار باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
مؤنث موصی. زنی که وصیت می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لِ دَ)
یکی از هشت خادم نفس نباتی است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَلْ لَ دَ)
زن غیرعرب زاییده در میان عرب. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، نوپیدا از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج).
- بینه مولده، حجت غیرثابت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
، کلمه نوپیداشده که از پیش در زبان نبوده است. مولد. (یادداشت مؤلف).
- لغت مولده، لغتی که در اصل کلام عرب موضوع نباشد مگر از لغت اصلی گرفته باشند. (ناظم الاطباء).
، شاعر نو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَلْ لِ دَ)
نزد طبیبان از قوتهای تن است. یکی از سه قوه نباتیه. و آن دو دیگر غاذیه و نامیه است. قوه ای است که در جسم هرچه لطیف تر باشد آن را جمع کند تا از آن مجموع مثل آن جسم حاصل کند، چنانکه در نبات، تخم، و در حیوان نطفه. (یادداشت مؤلف). قوتی است که از خون تحصیل منی کند و آن را مستعد قبول صورت انسانی و غیره کند. (غیاث). یکی از چهار قوه مخدومۀ طبیعیه و آن به مغیرۀ اول معروف است و خود قوه ای است که منی را از خون می گیرد. (از تذکرۀ ضریر انطاکی ج 1 ص 13).
- خیال مولده، تصور زاینده
لغت نامه دهخدا
(مُ وَلْ لِ دَ)
قابله و مام ناف. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ماما. قابله. (یادداشت مؤلف). ماماچه. پیش نشین
لغت نامه دهخدا
(عَق ق)
خشم گرفتن بر کسی. وجد. (منتهی الارب). جده. (منتهی الارب). خشم گرفتن. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به وجد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ صِ دَ)
مؤنث مرصد، نعت فاعلی از ارصاد. رجوع به مرصد و ارصاد شود: أرض مرصده، زمین اندک گیاه یا زمین اندک باران رسیدۀمترقب انبات نبات. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ ظَ)
بند کردن در را و قفل کردن آن را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ طَ)
دوستی کردن با کسی. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). وداد. با یکدیگر دوستی داشتن. (ترجمان القرآن جرجانی ص 96). محابّه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَحْ حَ دَ)
موحد. صاحب یک نقطه. حرفی که دارای یک نقطه باشد: باء موحده. یک نقطه دار. (یادداشت مؤلف) ، حرف باء را گویند زیرا یک نقطه بیش ندارد. (ناظم الاطباء). ب. حرف باء. باء موحده. باء اخت التاء. باء که دومین حرف الفباست وبیش از یک نقطه ندارد. حرف ’ب’. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَحْ حِ دَ)
تأنیث موحد. زن که خداوند عالم را یکی داند. (یادداشت مؤلف). و رجوع به موحد شود
لغت نامه دهخدا
(جِ دَ)
مؤنث موجد، بدید آورنده. آفریننده. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به موجد شود.
- علت موجده، مقابل علت مبقیه. (یادداشت مؤلف). علتی که سبب پیدایش چیزی است. رجوع به علت شود
لغت نامه دهخدا
(مُءْ صَ دَ)
موصده. سرپوشیده (سرپوچیده). (از تفسیر ابوالفتوح رازی ج 10 ص 294) : والذین کفروا بآیاتنا هم اصحاب المشئمه، علیهم نار مؤصده. (قرآن 19/90 و 20) ، و آنان که کافر شدند به آیتهای ما ایشان یاران دست چپند بر ایشان آتش سرپوچیده است. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 10 ص 294) ، بسته شده. (از تفسیر ابوالفتوح رازی ج 10 ص 355) : ناراﷲالموقده. التی تطلع علی الافئده. انها علیهم مؤصده فی عمد ممدده. (قرآن 6/104 تا 9) ، آتش خدا برافروخته شده است. آن آتشی است که برآمد بر دلها بدرستی که آتش بر آنها بسته شده در ستونهای کشیده شده. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 10 ص 355)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَصْ صَ دَ)
پیراهن کوچک. (ناظم الاطباء). پیراهن کوچک که زیر جامه پوشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اصده. (منتهی الارب). پیراهن کوچک دختران خردسال. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَصْ صَ دَ)
داغی است مر گوشهای شتر را. (منتهی الارب). یک قسم داغی که بر گوش شتر نهند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ صَ دَ)
زن کلان جثۀ تمام خلقت معجب و خوش آیند. (منتهی الارب) (آنندراج). زن کلان جثۀ تمام خلقت شگفت آورنده و خوش آیند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، زن مایل به کوتاهی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
باران. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، سرما. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مولده
تصویر مولده
مولده در فارسی مونث مولد: بنگرید به مولد مونث مولد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موصد
تصویر موصد
در بند بندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موده
تصویر موده
مودت در فارسی: دوست داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موحده
تصویر موحده
مونث موحد: (باء (بای) موحده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مورده
تصویر مورده
باغ گل سرخ گلستان
فرهنگ لغت هوشیار