زن نوحه گر که در مجلس ماتم در میان زنان نشسته و نیکوییهای مرده را یک یک بر زبان آورده نوحه و مویه کند و زنان دیگر با وی همراهی کنند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از برهان). مویه گر. (انجمن آرا). رجوع به مویه گر شود
زن نوحه گر که در مجلس ماتم در میان زنان نشسته و نیکوییهای مرده را یک یک بر زبان آورده نوحه و مویه کند و زنان دیگر با وی همراهی کنند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از برهان). مویه گر. (انجمن آرا). رجوع به مویه گر شود
دهی است از دهستان سراب دوره بخش چگنی شهرستان خرم آباد، واقع در 6هزارگزی شمال سراب دوره با 150 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان سراب دوره بخش چگنی شهرستان خرم آباد، واقع در 6هزارگزی شمال سراب دوره با 150 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
منشور. (ناظم الاطباء). هرم بلورین مثلث القاعده. منشور بلوری مثلث القاعده. (یادداشت مؤلف). در علوم طبیعی حجمی است از بلور که قاعده آن مثلث الاضلاع است. ج، مواشیر. (از المنجد). رجوع به منشور شود
منشور. (ناظم الاطباء). هرم بلورین مثلث القاعده. منشور بلوری مثلث القاعده. (یادداشت مؤلف). در علوم طبیعی حجمی است از بلور که قاعده آن مثلث الاضلاع است. ج، مواشیر. (از المنجد). رجوع به منشور شود
که موش را بگیرد، آن که موش را بگیرد، انسان یا حیوانی که موش را بگیرد، (از یادداشت مؤلف)، تله، تله که موش را بگیرد، (یادداشت مؤلف)، زغن و غلیواج، (ناظم الاطباء)، موشخوار، گوشت ربا، جنگلاهی، خاد، (یادداشت مؤلف)، به معنی غلیواژ است، (فرهنگ اوبهی)، به معنی موشخوار است، (فرهنگ جهانگیری)، غیلواژ، زغن، (لغت فرس اسدی)، رخمه، (بحر الجواهر)، نوعی از جوارح طیور که چند کبوتری است، کوچکترین از جوارح طیور، قسمی از مرغان شکاری خرد به اندازۀ کبوتری، گوشت ربا، گوشت ربای، غلیواژ، انوق، موش ربا، غلیواج، زغن، پند، بند، ابوالخطاب، حدات، حداه، (یادداشت مؤلف)، غلیواج را گویند که زغن است، (برهان) (آنندراج)، رجوع به موشخوار شود، باشه، (یادداشت مؤلف)
که موش را بگیرد، آن که موش را بگیرد، انسان یا حیوانی که موش را بگیرد، (از یادداشت مؤلف)، تله، تله که موش را بگیرد، (یادداشت مؤلف)، زغن و غلیواج، (ناظم الاطباء)، موشخوار، گوشت ربا، جنگلاهی، خاد، (یادداشت مؤلف)، به معنی غلیواژ است، (فرهنگ اوبهی)، به معنی موشخوار است، (فرهنگ جهانگیری)، غیلواژ، زغن، (لغت فرس اسدی)، رخمه، (بحر الجواهر)، نوعی از جوارح طیور که چند کبوتری است، کوچکترین از جوارح طیور، قسمی از مرغان شکاری خرد به اندازۀ کبوتری، گوشت ربا، گوشت ربای، غلیواژ، انوق، موش ربا، غلیواج، زغن، پند، بند، ابوالخطاب، حدات، حداه، (یادداشت مؤلف)، غلیواج را گویند که زغن است، (برهان) (آنندراج)، رجوع به موشخوار شود، باشه، (یادداشت مؤلف)