نعت مفعولی از توشیح. وشاح به گردن افکنده. زینت داده شده و آراسته شده. (ناظم الاطباء). زیور داده شده و آراسته. (از غیاث) (از آنندراج). آراسته. آرایش داده شده. (یادداشت مؤلف) : امیر مروان شاه را قبای دیبای سیاه پوشانیدند موشح به مروارید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 535). و آن درجت شریف و رتبت عالی و منیف را سزاوار و موشح گشت. (کلیله و دمنه). ما ازآن طبقه نیستیم که این درجات را موشح توانیم بود. (کلیله و دمنه). مثالی فرستاد موشح به توقیع. (ترجمه تاریخ یمینی ص 130). یکی مشحون از ذکر جمیل او و یکی موشح به عدل جزیل وی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 448). - موشح گردانیدن، زینت دادن. آراستن: خطابت به ذکر خلفای راشدین و امیرالمؤمنین مطرز و موشح گردانید. (تاریخ جهانگشای جوینی). ، حمایل و گلوبند مرصع به گردن انداخته شده. (ناظم الاطباء). باوشاح. پیرایه در گردن کرده. وشاح در گردن انداخته. (یادداشت مؤلف). - موشح رومی، نوعی نسیج بافت روم: خیمۀ دولت کن از موشح رومی پوشش پیلان کن از پرند ملون. فرخی. ، (اصطلاح بدیعی) در شعرصنعتی است که شاعر در اول ابیات یا در میانه، حروفی یا کلماتی آرد که اگر آن حروف یا کلمات را عیناً یابه تصحیف جمع کنند، بیتی یا مثلی یا نامی یا لقب کسی بیرون آید و آن را فروع و شعب بسیار است. اگر توشیح بر شکل درختی کرده شود، مشجر خوانند و اگر بر شکل حیوانی باشد مجسم خوانند و مصور، و اگر به شکل دایره کرده شود مدور خوانند. (از حدائق السحر فی دقائق الشعر). شعری را گویند که از سر هر مصرع از او یا از سر هر بیت حرفی جمع کنند، اسم شخصی و یا مصرعی حاصل آید. (ناظم الاطباء). نوعی از اقسام معماست. (از کشاف اصطلاحات الفنون). نام صنعتی است در شعر که اگر یک حرف از سر هر مصرع یا از سر هر بیت گرفته جمع کنند، اسم شخص یا مصرعی حاصل شود و آن حروف را از جهت ایضاح و سهولت به شنگرف یا طلا یا رنگ دیگر نویسند، مانند رباعی زیر که از حروف اول مصراعهای آن نام ’محمد’ استخراج شود: من بر دهنت به موی بستم دل تنگ حاصل ز لبت نیست برون از نیرنگ من با تو و تو با من مسکین شب و روز دارم سر آشتی تو داری سر جنگ. ؟ (از آنندراج). قطعه شعری که اگر حروف اول ابیات یا مصاریع آن راجمع کنی نام کس یا چیزی فراهم آید، مانند رباعی زیرکه از اجتماع حروف نخستین مصراعهای آن، کلمه ’بوسه’ حاصل شود: بردی دل من، من از تو آن می طلبم وز گم شدۀ خویش نشان می طلبم سر مصرع هر کلام حرفی دارد هر چیز که شد من ازتو آن می طلبم. ؟ (یادداشت لغت نامه). و رجوع به موشحه شود. - موشح یمانیه، بحری از بحور شعری که آن را حمینی نیز گویند. (یادداشت مؤلف). ، به توشیح پادشاه رسیده. به امضاء و تأیید پادشاه رسیده. امضأشده وسیلۀ پادشاه. فرمان یا قانونی که پادشاه آن را امضاء کند، موشح گردیده به صحۀ شاه. (ازیادداشت مؤلف) : به هر یک مثالی فرستاد موشح به توقیع. (ترجمه تاریخ یمینی ص 130)
نعت مفعولی از توشیح. وشاح به گردن افکنده. زینت داده شده و آراسته شده. (ناظم الاطباء). زیور داده شده و آراسته. (از غیاث) (از آنندراج). آراسته. آرایش داده شده. (یادداشت مؤلف) : امیر مروان شاه را قبای دیبای سیاه پوشانیدند موشح به مروارید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 535). و آن درجت شریف و رتبت عالی و منیف را سزاوار و موشح گشت. (کلیله و دمنه). ما ازآن طبقه نیستیم که این درجات را موشح توانیم بود. (کلیله و دمنه). مثالی فرستاد موشح به توقیع. (ترجمه تاریخ یمینی ص 130). یکی مشحون از ذکر جمیل او و یکی موشح به عدل جزیل وی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 448). - موشح گردانیدن، زینت دادن. آراستن: خطابت به ذکر خلفای راشدین و امیرالمؤمنین مطرز و موشح گردانید. (تاریخ جهانگشای جوینی). ، حمایل و گلوبند مرصع به گردن انداخته شده. (ناظم الاطباء). باوشاح. پیرایه در گردن کرده. وشاح در گردن انداخته. (یادداشت مؤلف). - موشح رومی، نوعی نسیج بافت روم: خیمۀ دولت کن از موشح رومی پوشش پیلان کن از پرند ملون. فرخی. ، (اصطلاح بدیعی) در شعرصنعتی است که شاعر در اول ابیات یا در میانه، حروفی یا کلماتی آرد که اگر آن حروف یا کلمات را عیناً یابه تصحیف جمع کنند، بیتی یا مثلی یا نامی یا لقب کسی بیرون آید و آن را فروع و شعب بسیار است. اگر توشیح بر شکل درختی کرده شود، مشجر خوانند و اگر بر شکل حیوانی باشد مجسم خوانند و مصور، و اگر به شکل دایره کرده شود مدور خوانند. (از حدائق السحر فی دقائق الشعر). شعری را گویند که از سر هر مصرع از او یا از سر هر بیت حرفی جمع کنند، اسم شخصی و یا مصرعی حاصل آید. (ناظم الاطباء). نوعی از اقسام معماست. (از کشاف اصطلاحات الفنون). نام صنعتی است در شعر که اگر یک حرف از سر هر مصرع یا از سر هر بیت گرفته جمع کنند، اسم شخص یا مصرعی حاصل شود و آن حروف را از جهت ایضاح و سهولت به شنگرف یا طلا یا رنگ دیگر نویسند، مانند رباعی زیر که از حروف اول مصراعهای آن نام ’محمد’ استخراج شود: من بر دهنت به موی بستم دل تنگ حاصل ز لبت نیست برون از نیرنگ من با تو و تو با من مسکین شب و روز دارم سر آشتی تو داری سر جنگ. ؟ (از آنندراج). قطعه شعری که اگر حروف اول ابیات یا مصاریع آن راجمع کنی نام کس یا چیزی فراهم آید، مانند رباعی زیرکه از اجتماع حروف نخستین مصراعهای آن، کلمه ’بوسه’ حاصل شود: بردی دل من، من از تو آن می طلبم وز گم شدۀ خویش نشان می طلبم سر مصرع هر کلام حرفی دارد هر چیز که شد من ازتو آن می طلبم. ؟ (یادداشت لغت نامه). و رجوع به موشحه شود. - موشح یمانیه، بحری از بحور شعری که آن را حمینی نیز گویند. (یادداشت مؤلف). ، به توشیح پادشاه رسیده. به امضاء و تأیید پادشاه رسیده. امضأشده وسیلۀ پادشاه. فرمان یا قانونی که پادشاه آن را امضاء کند، موشح گردیده به صحۀ شاه. (ازیادداشت مؤلف) : به هر یک مثالی فرستاد موشح به توقیع. (ترجمه تاریخ یمینی ص 130)
مصغر موش، موش کوچک، از آلات آتش بازی، در امور نظامی از آلات جنگ که دارای مواد منفجره است و در جنگ ها به کار می رود، دستگاهی که به فضا پرتاب می شود موشک کور: در علم زیست شناسی موش کور، برای مثال نور گیتی فروز چشمۀ هور / زشت باشد به چشم موشک کور (سعدی - ۱۲۸)
مصغرِ موش، موش کوچک، از آلات آتش بازی، در امور نظامی از آلات جنگ که دارای مواد منفجره است و در جنگ ها به کار می رود، دستگاهی که به فضا پرتاب می شود موشک کور: در علم زیست شناسی موش کور، برای مِثال نور گیتی فروز چشمۀ هور / زشت باشد به چشم موشک کور (سعدی - ۱۲۸)
نعت فاعلی از توحیش. آنکه سلاح و جامه از خود اندازد، ویران کننده. (ناظم الاطباء). رجوع به توحیش شود، رماننده و رمیدگی دهنده. (غیاث) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
نعت فاعلی از توحیش. آنکه سلاح و جامه از خود اندازد، ویران کننده. (ناظم الاطباء). رجوع به توحیش شود، رماننده و رمیدگی دهنده. (غیاث) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
مرشحه. (منتهی الارب). ترلیک، یعنی جامه ای که در زیر پوشند به جهت خوی و خوی گیر که در زیر نمد زین بر پشت ستور نهند. (منتهی الارب). آنچه در زیر ’میثره’ قراردارد. (از اقرب الموارد). نمد زین. (دهار). آب چین. (مهذب الاسماء). خوی چین. عرق گیر. ج، مراشح. (دهار)
مرشحه. (منتهی الارب). ترلیک، یعنی جامه ای که در زیر پوشند به جهت خوی و خوی گیر که در زیر نمد زین بر پشت ستور نهند. (منتهی الارب). آنچه در زیر ’میثره’ قراردارد. (از اقرب الموارد). نمد زین. (دهار). آب چین. (مهذب الاسماء). خوی چین. عرق گیر. ج، مَراشح. (دهار)
نعت فاعلی از مصدر ارشاح. رجوع به ارشاح شود، عرق کننده و خوی کننده. (ناظم الاطباء) ، شتر ماده ای که بچۀ وی به رفتار آید. (منتهی الارب). زن یا ماده شتری که فرزند او بتواند بدنبال وی بدود و پا به پای او راه برود. (از اقرب الموارد)
نعت فاعلی از مصدر ارشاح. رجوع به ارشاح شود، عرق کننده و خوی کننده. (ناظم الاطباء) ، شتر ماده ای که بچۀ وی به رفتار آید. (منتهی الارب). زن یا ماده شتری که فرزند او بتواند بدنبال وی بدود و پا به پای او راه برود. (از اقرب الموارد)
نعت مفعولی است از ترشیح. رجوع به ترشیح شود، آراسته. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، پروریده. پرورده. (یادداشت مرحوم دهخدا). - مرشح کردن، تربیت کردن. بتدریج پروردن: چو کرد خواهد مر بچه را مرشح شیر ز مرغزار نه از دشمنی کندش آوار. ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی ص 280). ، چکیده شده، سیراب. (غیاث) ، در اصطلاح امروزین عرب زبانان، نامزد برای انتخابات یا هر منصبی دیگر. کاندیداتور. داوطلب
نعت مفعولی است از ترشیح. رجوع به ترشیح شود، آراسته. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، پروریده. پرورده. (یادداشت مرحوم دهخدا). - مرشح کردن، تربیت کردن. بتدریج پروردن: چو کرد خواهد مر بچه را مرشح شیر ز مرغزار نه از دشمنی کندش آوار. ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی ص 280). ، چکیده شده، سیراب. (غیاث) ، در اصطلاح امروزین عرب زبانان، نامزد برای انتخابات یا هر منصبی دیگر. کاندیداتور. داوطلب
حمایل درافگنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، دردو شاهد زیر به معنی مزین و آراسته و علامت نهاده و نشان کرده آمده است: و مشفق ترین هواخواهان آن است که در طاعت... به قدر امکان... مواظبت نماید... و از مساعی حمید و مآثر مرضی و مشکور تقدیم کند تا مترشح مزیت احماد و متوشح مزید اعتماد پادشاهی روزگار خویش شود. (سندبادنامه ص 7-8). شیری بود پرهیزگار.. باطنی مترشح از خصایص حلم و کم آزاری، و ظاهری متوشح به وقع شکوه شهریاری. (مرزبان نامه ص 228) ، حمیل وار به گردن آویزنده جامه و شمشیر را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). حمایل وار درافگنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به توشح شود
حمایل درافگنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، دردو شاهد زیر به معنی مزین و آراسته و علامت نهاده و نشان کرده آمده است: و مشفق ترین هواخواهان آن است که در طاعت... به قدر امکان... مواظبت نماید... و از مساعی حمید و مآثر مرضی و مشکور تقدیم کند تا مترشح مزیت احماد و متوشح مزید اعتماد پادشاهی روزگار خویش شود. (سندبادنامه ص 7-8). شیری بود پرهیزگار.. باطنی مترشح از خصایص حلم و کم آزاری، و ظاهری متوشح به وقع شکوه شهریاری. (مرزبان نامه ص 228) ، حمیل وار به گردن آویزنده جامه و شمشیر را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). حمایل وار درافگنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به توشح شود
نعت فاعلی از ایداح. فروتن و مطیع و فرمانبردار. (ناظم الاطباء). فروتنی کننده و گردن دهنده به فرمان، شتران خوشحال و فربه. (آنندراج) ، قچقار بازایستاده از گشنی. (منتهی الارب) (آنندراج)
نعت فاعلی از ایداح. فروتن و مطیع و فرمانبردار. (ناظم الاطباء). فروتنی کننده و گردن دهنده به فرمان، شتران خوشحال و فربه. (آنندراج) ، قچقار بازایستاده از گشنی. (منتهی الارب) (آنندراج)
منسوب به موش، آنچه به موش نسبت دارد و مربوط است، (از یادداشت مؤلف)، - چراغ موشی، چراغی است کم نور و ضعیف شعله که اکنون متروک است، ظرفی که در آن روغن کرچک یا نفت ریزند و فتیله ای بر کنار آن نهند و بیفروزند فتیله با شعله آمیخته به دود، اندک روشنی به اطراف دهد، و ظاهراً سبب تسمیه شکل شبیه موش داشتن آن بوده است، چراغ دستی، - دم موشی، هرچیز باریک و نازک و دراز، - دندان موشی، دارای کنگره های ریز و مثلثی شکل شبیه دندان اره، (از فرهنگ لغات عامیانه)، - سوهان دم موشی، در اصطلاح نجاری و سوهان کاری نوعی سوهان گرد و نازک و باریک برای ساییدن داخل سوراخهای آهن یا چوب، (از فرهنگ لغات عامیانه)
منسوب به موش، آنچه به موش نسبت دارد و مربوط است، (از یادداشت مؤلف)، - چراغ موشی، چراغی است کم نور و ضعیف شعله که اکنون متروک است، ظرفی که در آن روغن کرچک یا نفت ریزند و فتیله ای بر کنار آن نهند و بیفروزند فتیله با شعله آمیخته به دود، اندک روشنی به اطراف دهد، و ظاهراً سبب تسمیه شکل شبیه موش داشتن آن بوده است، چراغ دستی، - دم موشی، هرچیز باریک و نازک و دراز، - دندان موشی، دارای کنگره های ریز و مثلثی شکل شبیه دندان اره، (از فرهنگ لغات عامیانه)، - سوهان دم موشی، در اصطلاح نجاری و سوهان کاری نوعی سوهان گرد و نازک و باریک برای ساییدن داخل سوراخهای آهن یا چوب، (از فرهنگ لغات عامیانه)
پژمان و اندوهگین کننده. نعت فاعلی از ایحاش. هرآنچه سبب شود اندوه و ملالت را. (ناظم الاطباء). اندوهگین کننده. (غیاث) (آنندراج) ، مخوف و هولناک و ترسناک. وحشت انگیز. (ناظم الاطباء). ترس آور. هراس انگیز. وحشتناک. خوفناک. هول انگیز. هول. (از یادداشت مؤلف) ، زشت. ناپسند: او ازسر دالت و انبساط به جواب موحش قیام می نمود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 359). حیا و کرم او تا حدی بود که درمدت عمر یک کلمه موحش کس از وی نشنیده بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 441) ، ویرانه و خالی ازسکنه، بینوا و بی توشه، گرسنه، از گرسنگی مرده. (ناظم الاطباء) ، آن که زمین یا شهری را بی نبات و بی مردم می یابد، آن که شهری را خالی از سکنه وویران می یابد. (ناظم الاطباء). رجوع به ایحاش شود
پژمان و اندوهگین کننده. نعت فاعلی از ایحاش. هرآنچه سبب شود اندوه و ملالت را. (ناظم الاطباء). اندوهگین کننده. (غیاث) (آنندراج) ، مخوف و هولناک و ترسناک. وحشت انگیز. (ناظم الاطباء). ترس آور. هراس انگیز. وحشتناک. خوفناک. هول انگیز. هول. (از یادداشت مؤلف) ، زشت. ناپسند: او ازسر دالت و انبساط به جواب موحش قیام می نمود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 359). حیا و کرم او تا حدی بود که درمدت عمر یک کلمه موحش کس از وی نشنیده بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 441) ، ویرانه و خالی ازسکنه، بینوا و بی توشه، گرسنه، از گرسنگی مرده. (ناظم الاطباء) ، آن که زمین یا شهری را بی نبات و بی مردم می یابد، آن که شهری را خالی از سکنه وویران می یابد. (ناظم الاطباء). رجوع به ایحاش شود
یکی از آلات آتشبازی که دارای مواد منفجره میباشد و در جنگها بکار میرود، موش کوچک، یا موش پران، موش خرما، موش کور، خفاش شب پره: (نور گیتی فروز چشمه هور زشت باشد بچشم موشک کور. (سعدی)، خلد، آلتی است برای آتش بازی که بشکل موش سازند و بجای دم آن چوب باریک بلندی بدان متصل سازند و آنرا آتش زده ببالا پرتاب کنند: (... صد هزار چراغ بر ریسمانها تعبیه کنند و موشکها بر اطراف آن بندند بر وجهی که چون یک چراغ بر افروزند موشک بر آن ریسمانها دویده بهر چراغ که رسد روشن سازد.) (حبیب السیر چاپ اول خاتمه ص 43)، آلتی جهنده که بفضا پرتاب شود. موشک مجهز بموتور جت و دارای همه گونه وسیله لازم برای پیشروی است. قوه انفجاری که بر اثر احتراق بنزین در انتهای موشک پدید میظید قدرت جهشی در آن بوجود می آورد که موشک را بجلو می راند. موشک دارای دو یا سه طبقه است و هنگامی که موشک خود را بمدار زمین میرساند قسمتهای اضافی آن که مخزن گاز و نیرو هستند و قوه محرکه موشک را تشکیل میدهند جدا میشوند و بزمین می افتند و فقط اطاقک موشک - که حامل سرنشین و تجهیزات فنی و وسایل لازم است - در مدار زمین قرار میگیرد و بموجب قوانین اجرام سماوی بحرکت خود ادامه میدهد. موشک دارای فرمانهای دستی است و فضانوردان با کمک این فرمانها موشک را هدایت میکنند. موشک دارای فلز مرکبی است که قدرت مقاومت شگفت انگیز دارد و اشعه خورشید و عوامل جوی نمیتوانند روی آن اثر بگذارد. پیش از آنکه فضانورد بخواهد فرود آید باید سفینه فضایی یک دور کامل روی خود بزند تا پشت فضانورد در جهت حرکت قرار گیرد و او بتواند با کاهش شتاب مقاومت کند. در این هنگام فضانورد دستگاههای ترمز کننده را بحرکت در می آورد و از سرعت سفینه میکاهد و وقتی که اطاقک فضانورد در هشت کیلومتری زمین است دستگاههای ترمز کننده دائم از سرعت اطاقک میکاهد و سرانجام فضانورد با چتر نجات فرود می آید. موشکهای فضایی مجهز بیک دستگاه تهیه هوا هستند. این دستگاه نه فقط دایما هوای تازه تهیه میکند بلکه درجه نسبی هوا را نیز حفظ مینماید و درجه حرارت را همواره 20 درجه سانتیگراد نگه میدارد. دو دوربین تلویزیون موشک همیشه مراقب وضع فضانورد است و تصاویر او را بزمین میفرستند. دستگاه تلفن برای مکالمه با زمین ذخیره غذا و دستگاههای مختلف خبر گیری و فیلم برداری و ضبط صدا نیز در موشکها تعبیه میشود یا موشک پران. سنجاب
یکی از آلات آتشبازی که دارای مواد منفجره میباشد و در جنگها بکار میرود، موش کوچک، یا موش پران، موش خرما، موش کور، خفاش شب پره: (نور گیتی فروز چشمه هور زشت باشد بچشم موشک کور. (سعدی)، خلد، آلتی است برای آتش بازی که بشکل موش سازند و بجای دم آن چوب باریک بلندی بدان متصل سازند و آنرا آتش زده ببالا پرتاب کنند: (... صد هزار چراغ بر ریسمانها تعبیه کنند و موشکها بر اطراف آن بندند بر وجهی که چون یک چراغ بر افروزند موشک بر آن ریسمانها دویده بهر چراغ که رسد روشن سازد.) (حبیب السیر چاپ اول خاتمه ص 43)، آلتی جهنده که بفضا پرتاب شود. موشک مجهز بموتور جت و دارای همه گونه وسیله لازم برای پیشروی است. قوه انفجاری که بر اثر احتراق بنزین در انتهای موشک پدید میظید قدرت جهشی در آن بوجود می آورد که موشک را بجلو می راند. موشک دارای دو یا سه طبقه است و هنگامی که موشک خود را بمدار زمین میرساند قسمتهای اضافی آن که مخزن گاز و نیرو هستند و قوه محرکه موشک را تشکیل میدهند جدا میشوند و بزمین می افتند و فقط اطاقک موشک - که حامل سرنشین و تجهیزات فنی و وسایل لازم است - در مدار زمین قرار میگیرد و بموجب قوانین اجرام سماوی بحرکت خود ادامه میدهد. موشک دارای فرمانهای دستی است و فضانوردان با کمک این فرمانها موشک را هدایت میکنند. موشک دارای فلز مرکبی است که قدرت مقاومت شگفت انگیز دارد و اشعه خورشید و عوامل جوی نمیتوانند روی آن اثر بگذارد. پیش از آنکه فضانورد بخواهد فرود آید باید سفینه فضایی یک دور کامل روی خود بزند تا پشت فضانورد در جهت حرکت قرار گیرد و او بتواند با کاهش شتاب مقاومت کند. در این هنگام فضانورد دستگاههای ترمز کننده را بحرکت در می آورد و از سرعت سفینه میکاهد و وقتی که اطاقک فضانورد در هشت کیلومتری زمین است دستگاههای ترمز کننده دائم از سرعت اطاقک میکاهد و سرانجام فضانورد با چتر نجات فرود می آید. موشکهای فضایی مجهز بیک دستگاه تهیه هوا هستند. این دستگاه نه فقط دایما هوای تازه تهیه میکند بلکه درجه نسبی هوا را نیز حفظ مینماید و درجه حرارت را همواره 20 درجه سانتیگراد نگه میدارد. دو دوربین تلویزیون موشک همیشه مراقب وضع فضانورد است و تصاویر او را بزمین میفرستند. دستگاه تلفن برای مکالمه با زمین ذخیره غذا و دستگاههای مختلف خبر گیری و فیلم برداری و ضبط صدا نیز در موشکها تعبیه میشود یا موشک پران. سنجاب
جامه پوشیده، شمشیر آویخته پوشنده جامه: شیری بود پرهیزگار... باطنی مترشح از خصایص حلم و کم آزاری و ظاهری متوشح بوقع شکوه شهریاری، آنکه شمشیر بپهلو آویزد جمع متوشحین
جامه پوشیده، شمشیر آویخته پوشنده جامه: شیری بود پرهیزگار... باطنی مترشح از خصایص حلم و کم آزاری و ظاهری متوشح بوقع شکوه شهریاری، آنکه شمشیر بپهلو آویزد جمع متوشحین
وسیله ای دارای یک محفظه پر از ماده آتش گیر متصل به یک فتیله که بر اثر واکنش ناشی از تخلیه گاز در هوا پیش رانده می شود این وسیله به عنوان اسلحه یا ابزار پرتاب به کار می رود
وسیله ای دارای یک محفظه پر از ماده آتش گیر متصل به یک فتیله که بر اثر واکنش ناشی از تخلیه گاز در هوا پیش رانده می شود این وسیله به عنوان اسلحه یا ابزار پرتاب به کار می رود