جدول جو
جدول جو

معنی موری - جستجوی لغت در جدول جو

موری
لولۀ سفالی که در زیر زمین یا میان دیوار برای ساختن راه آب به کار می برند، تنبوشه، گنگ برای مثال (زنگی روی چون در دوزخ / بینی ای همچو موری مطبخ (جامی۱ - ۳۲۳)
نوعی پارچۀ نخی سفید و نازک
تصویری از موری
تصویر موری
فرهنگ فارسی عمید
موری
(مَ)
جزء طایفۀ دورکی از طایفۀ هفت لنگ از ایل بختیاری ایران است و دارای شعب ذیل می باشد: بابایی، علی جانوند، بوری بودی. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 73)
لغت نامه دهخدا
موری
نعت فاعلی از ایراء، رجوع به ایراء (مادۀ وری) شود، آنکه آتش برمی آورد از آتشزنه، (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، موریه، پیه ناک و استخوان پرمغز گرداننده فربهی شتر را، (از اقرب الموارد) (منتهی الارب، مادۀ وری)، آن که منضم گرداند دو ستور را و در یک جا علف خوراند، (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
موری
نام ولایتی است در ترکستان، (ازغیاث) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از برهان)
لغت نامه دهخدا
موری
(مُ وَرْ ری)
نعت فاعلی از توریه. بلندکننده و بردارندۀ نگاه از کسی. رجوع به توریه شود، آتش برآورنده از آتش زنه. و رجوع به مؤری شود، پوشندۀ حقیقت چیزی و ظاهر کننده غیر آن. و رجوع به مؤری شود، زشتی جراحت که داروکننده را اندوهگین کند. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
موری
(مَ)
مروی در تلفظ مردم خراسان. رجوع به مروی شود
لغت نامه دهخدا
موری
معبر آب در زیر زمین، لوله ای که کوزه گران از سفال سازند به جهت راهگذر آب: (زنگیی روی چون در دوزخ بینیی همچو موری مطبخ) (جامی)، ناودان
فرهنگ لغت هوشیار
موری
تنبوشه، لوله سفالی که در زیر زمین یا میان دیوار برای ساختن راه آب به کار می بردند
تصویری از موری
تصویر موری
فرهنگ فارسی معین
موری
در لغت به معنی: مویه، در موسیقی آوایی است که از سوی بستگان.، مویه کردن با صدای بلند، ساس
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حوری
تصویر حوری
(دخترانه)
حور (عربی) + ی (فارسی)، زن زیبای بهشتی، زن زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ماری
تصویر ماری
(دخترانه)
فرانسه از عبری، مریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهری
تصویر مهری
(دخترانه)
منسوب به مهر، منسوب به خورشید، منسوب به مهر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سوری
تصویر سوری
(دخترانه)
سرخ رو، نام دختر اردوان پنجم، گل سرخ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از توری
تصویر توری
(دخترانه)
گیاهی درختچه ای و زینتی از خانواده حنا که گلهای خوشه ای بنفش و تاج گسترده دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مجری
تصویر مجری
کسی که امری را اجرا کند، اجرا کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آوری
تصویر آوری
صاحب یقین، با ایمان، معتقد، گرویده، برای مثال کسی کاو به محشر بود آوری / ندارد به کس کینه و داوری (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجری
تصویر مجری
صندوق کوچک فلزی یا چوبی، صندوقچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موتی
تصویر موتی
میت، مرده، فوت شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماری
تصویر ماری
مانند مار کشنده بودن، برای مثال اگر «ماری» و گژدمی بود طبعش / به صحراش چون مار کردند ماری (عسجدی - ۵۶)
ماری کردن: هلاک کردن، کشتن، برای مثال اگر ماری و گژدمی بود طبعش / به صحراش چون مار کردند ماری (عسجدی - ۵۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غوری
تصویر غوری
املای دیگر واژۀ قوری
از مردم سرزمین غور، تهیه شده در سرزمین غور
فرهنگ فارسی عمید
(حَ)
دهی از دهستان زاویۀ بخش شوش شهرستان دزفول. دارای 300 تن سکنه میباشد. از رود خانه دز مشروب میشود. محصولاتش غلات، برنج و کنجد است. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین از طایفۀ عشایر لر هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
یکی از یکی از زنان بهشتی یکتن از حورالعین، جمع حوریان. ساخته فارسیان پریرو پردیس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوری
تصویر شوری
مشورت کردن، کنکاش، مشاورت، رایزنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوری
تصویر سوری
سرخ رنگ، گل سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی پارچه، پارچه لطیف و مشبک و از آن جامه و پرده و یراق جامه کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوری
تصویر خوری
لاتینی تازی گشته کشیش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوری
تصویر جوری
توافق و هماهنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوری
تصویر دوری
دور بودن، غربت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوری
تصویر بوری
عمل بور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
در بعضی کلمات مرکب معنی دارندگی و صاحبیت دهد: بخت آوری پرند آوری جاناوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوری
تصویر غوری
قوری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دوری
تصویر دوری
هجران
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فوری
تصویر فوری
بی درنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مجری
تصویر مجری
گوینده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قوری
تصویر قوری
غوری
فرهنگ واژه فارسی سره