دهی است از دهستان خالصه بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع در 23 هزارگزی شمال باختر کرمانشاهان با 173 تن سکنه، آب آن از سراب نیلوفر و راه آن ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی است از دهستان خالصه بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع در 23 هزارگزی شمال باختر کرمانشاهان با 173 تن سکنه، آب آن از سراب نیلوفر و راه آن ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لولۀ سفالی که در زیر زمین یا میان دیوار برای ساختن راه آب به کار می برند، تنبوشه، گنگ برای مثال (زنگی روی چون در دوزخ / بینی ای همچو موری مطبخ (جامی۱ - ۳۲۳) نوعی پارچۀ نخی سفید و نازک
لولۀ سفالی که در زیر زمین یا میان دیوار برای ساختن راه آب به کار می برند، تَنبوشِه، گُنگ برای مِثال (زنگی روی چون دَرِ دوزخ / بینی ای همچو موری مطبخ (جامی۱ - ۳۲۳) نوعی پارچۀ نخی سفید و نازک
سیگموند موریچ، داستان نویس و نمایشنامه نویس مجارستانی و از بهترین نویسندگان مجارستان در قرن بیستم بود. زندگیش در سختی گذشت. نخست به روزنامه نگاری پرداخت و بعد با نوشتن داستان کوتاهی شهرت یافت. او راست: مشعل وفادار به مرگ. داستان زندگی من
سیگموند موریچ، داستان نویس و نمایشنامه نویس مجارستانی و از بهترین نویسندگان مجارستان در قرن بیستم بود. زندگیش در سختی گذشت. نخست به روزنامه نگاری پرداخت و بعد با نوشتن داستان کوتاهی شهرت یافت. او راست: مشعل وفادار به مرگ. داستان زندگی من
مورثیا، ناحیه ای در جنوب شرقی اسپانیابه مساحت 26177 کیلومتر مربع که 1171500 تن جمعیت دارد، در کنار دریای مدیترانه واقع است و از دو ایالت مورسی و الباست تشکیل شده است، در قرن هشتم میلادی به دست اعراب مسلمان افتاد و در قرن یازدهم به صورت کشور مستقل مورثیا درآمد، در نیمۀ قرن سیزدهم تابع کاستیل بود و سرانجام در سال 1366 میلادی ضمیمۀ آن شد شهر مرکزی ایالت مورسی که در جنوب شرقی اسپانیا بر رود سگورا واقع است و 249790 تن سکنه دارد
مورثیا، ناحیه ای در جنوب شرقی اسپانیابه مساحت 26177 کیلومتر مربع که 1171500 تن جمعیت دارد، در کنار دریای مدیترانه واقع است و از دو ایالت مورسی و الباست تشکیل شده است، در قرن هشتم میلادی به دست اعراب مسلمان افتاد و در قرن یازدهم به صورت کشور مستقل مورثیا درآمد، در نیمۀ قرن سیزدهم تابع کاستیل بود و سرانجام در سال 1366 میلادی ضمیمۀ آن شد شهر مرکزی ایالت مورسی که در جنوب شرقی اسپانیا بر رود سگورا واقع است و 249790 تن سکنه دارد
دهی است از دهستان جاوید بخش فهلیان ممسنی شهرستان کازرون واقع در 9 هزارگزی خاور فهلیان با 151 تن سکنه. آب آن از رود خانه فهلیان و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
دهی است از دهستان جاوید بخش فهلیان ممسنی شهرستان کازرون واقع در 9 هزارگزی خاور فهلیان با 151 تن سکنه. آب آن از رود خانه فهلیان و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
مصغر مور یعنی مور خرد و کوچک. (ناظم الاطباء). مور خرد. ذره. ذر. (حاشیۀ برهان چ معین). مصغر مور است هم چنانکه باغچه مصغر باغ باشد. (از برهان). نوعی از مور که به غایت خرد باشد. (غیاث) (آنندراج) : ذره، مورچۀ خرد. (ترجمان القرآن). نمل، مورچۀ خرد. (دهار). مورچۀ ریزه. (منتهی الارب)، به معنی مور است. (جهانگیری). حسبانه نمل. نمله. میروک. (یادداشت مؤلف). مطلق مور. حشره ای است از راستۀ نازک بالان که تیره خاصی را به نام مورچگان در این راسته به وجود می آورد. مورچه جانوری است اجتماعی و دارای انواع گوناگون، که برخی از گونه های آن گوشتخوار و خطرناکند و چون دسته جمعی حمله می کنند هر جانوری را که غافلگیر کنند بزودی از پای درمی آورند و همه اعضای او را می خورند و اسکلتی از آن برجای می گذارند. مورچه های یک لانه سه دسته اند: 1- مورچه های کارگر که بی بالند و به گردآوری دانه و کندن لانه می پردازند. 2 و 3- مورچه های نر و ماده که چهار بال دارند. بالهای جنس ماده (ملکه) پس از جفت گیری می افتد و عمر آنها یک سال است. و کارشان فقط تخمگذاری است. عمر مورچه های نر فقط دو هفته است یعنی پس از جفت گیری می میرند و عمر مورچه های کارگر بین هشت تا ده ماه است. مورچه ها از نظر هوش و غریزه کاملند و تاکنون در حدود 2000 گونه مورچه در روی زمین شناخته شده که همه دارای زندگی و قوانین اجتماعی کاملند وبسیار اتفاق می افتد که فردی منافع خود را فدای منافع جمع می کند: عقیفان، مورچه های درازپا که در مقابر وخرابه باشد. (منتهی الارب). شیقتبان. طثرح. طبرج. (منتهی الارب). نمل. (منتهی الارب) (دهار). نمله. قردوع.دیسمه. ذر. دبی (د با) . قمل. دمه. دسمه. دنمه. دنامه: عقفان، جد مورچه های سرخ. دعاع، مورچه های سیاه بازو. دعبوب، مورچه ای است سیاه. دعابه و دبدب، رفتارمورچۀ درازپای. رمه، موق، مورچۀ پردار. سمسم، حبی، جبی ̍، مورچۀ سرخ. عجروف، مورچۀ درازپا تیزرو. نماه، مورچۀ ریزه. منمول، طعام مورچه رسیده. علس، نوعی از مورچه. هبور، مورچۀ ریزه. اجمان، مورچۀ سیمین (واحد آن جمانه است). (دستورالاخوان) : پی مورچه بر پلاس سیاه شب تیره دیدی دو فرسنگ راه. فردوسی. دشمن خواجه به بال و پر مغرورمباد که هلاک و اجل مورچه بال و پر اوست. فرخی. آفرین بر مرکبی کو بشنود در نیمه شب بانگ پای مورچه از زیر چاه شصت باز. منوچهری. لوطیکان چون ردۀ مورچه پیش یکی و دگری براثر. سوزنی. او خواندم به سخره سلیمان ملک شعر من جان به صدق مورچۀ خوان شناسمش. خاقانی. بینی از اژدهادلان صف زدگان چو معرکه خانه مورچه شده چرخ ورای معرکه. خاقانی تجمل است حسود ترا دلیل فنا چنان که مورچه را پربود نشان هلاک. عبدالواسع جبلی. به دست عشق چه شیر سیه چه مورچه ای به دام هجر چه باز سفید و چه مگسی. سعدی. - مثل مورچه، بسیار خرد. سخت ریز و خرد. (یادداشت مؤلف). - ، آزوقه و زاد و نوا و توشه گرد کننده. (امثال و حکم دهخدا). - مورچۀ سفید، موریانه. چوبخوارک. کرم چوبخواره. (یادداشت مؤلف). و رجوع به موریانه شود: تا این مورچۀ سفید بیامد و مر عصا را بخورد. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). ، عده کثیر. (امثال و حکم دهخدا). مثل مور و ملخ، خط نورستۀ زیبایان. خط سبز خوبان. (از یادداشت مؤلف) : سؤال کردم و گفتم جمال و حسن ترا چه شد که مورچه بر گرد ماه جوشیده ست. سعدی (گلستان). چون مورچه از عارض رنگین کدام خوبان روییده است. (کتاب المعارف). - مورچۀ خط، کنایه است از خط نورستۀ خوبان. (از یادداشت مؤلف) : ای مورچۀ خط بدمیدی آخر بر گرد مهش خط بکشیدی آخر. عطار. - مورچۀ عنبرین، ریش نورستۀ خوبان. (ناظم الاطباء). کنایه از خط خوبان و نوخطان است. (برهان) (آنندراج). - مورچۀ مشکین پر، کنایه است از خط نورستۀ خوبان. (از یادداشت مؤلف) : سپه آورد خطت مورچۀ مشکین پر تا تو از مملکت حسن شوی عزل پذیر. سوزنی. ، شبه سفید. ودع. ودعه. شبه سپید خرد. منقاف خرد و سپید. شبه سفید است که از دریا برآرند و شکاف آن همچون شکاف هستۀ خرما باشد و به هندی کوری گویند و دفع چشم زخم را بر گردن کودکان آویزند. مهره. (یادداشت مؤلف). ببین و بترک (در تداول عامه). میقب، مهره ای که مورچه خوانندش. (منتهی الارب). ودعه، شبه سپید که از دریا برآرند... و به فارسی مورچه خوانند. (منتهی الارب)، موریانه. (ناظم الاطباء). زنگ که در ذات آهن دررود. (غیاث) (آنندراج). موریانه را نیز گویند و آن زنگاری باشد که در تیغ و آیینه و فولاد و امثال آن افتد. (برهان)، جوهر شمشیر و خنجر و کارد. مور. - مورچۀ شمشیر (خنجر یا تیغ) ، پرند و آب آن. ذری السیف. (یادداشت مؤلف). جوهر شمشیر: آن کو گهر مدح تو بر تیغ زبان راند چون مورچۀ تیغ نشیند به گهر بر. سیف اسفرنگی. ماهچۀ توغ او قلعۀ گردون گشاد مورچۀ تیغ او ملک سلیمان گرفت. خاقانی. آن جهانگیر که شیرینی جان بدخواه گاه هیجا خورش مورچۀ خنجر کرد. امیرخسرو دهلوی. ، آبگینۀ سیاه کوچک، مرد حقیر و ضعیف و نحیف. (ناظم الاطباء). کنایه از کسی که به غایت ضعیف و نحیف و حقیر باشد. (برهان). مثل مور. رجوع به ترکیبات مور شود
مصغر مور یعنی مور خرد و کوچک. (ناظم الاطباء). مور خرد. ذره. ذر. (حاشیۀ برهان چ معین). مصغر مور است هم چنانکه باغچه مصغر باغ باشد. (از برهان). نوعی از مور که به غایت خرد باشد. (غیاث) (آنندراج) : ذره، مورچۀ خرد. (ترجمان القرآن). نمل، مورچۀ خرد. (دهار). مورچۀ ریزه. (منتهی الارب)، به معنی مور است. (جهانگیری). حسبانه نمل. نمله. میروک. (یادداشت مؤلف). مطلق مور. حشره ای است از راستۀ نازک بالان که تیره خاصی را به نام مورچگان در این راسته به وجود می آورد. مورچه جانوری است اجتماعی و دارای انواع گوناگون، که برخی از گونه های آن گوشتخوار و خطرناکند و چون دسته جمعی حمله می کنند هر جانوری را که غافلگیر کنند بزودی از پای درمی آورند و همه اعضای او را می خورند و اسکلتی از آن برجای می گذارند. مورچه های یک لانه سه دسته اند: 1- مورچه های کارگر که بی بالند و به گردآوری دانه و کندن لانه می پردازند. 2 و 3- مورچه های نر و ماده که چهار بال دارند. بالهای جنس ماده (ملکه) پس از جفت گیری می افتد و عمر آنها یک سال است. و کارشان فقط تخمگذاری است. عمر مورچه های نر فقط دو هفته است یعنی پس از جفت گیری می میرند و عمر مورچه های کارگر بین هشت تا ده ماه است. مورچه ها از نظر هوش و غریزه کاملند و تاکنون در حدود 2000 گونه مورچه در روی زمین شناخته شده که همه دارای زندگی و قوانین اجتماعی کاملند وبسیار اتفاق می افتد که فردی منافع خود را فدای منافع جمع می کند: عقیفان، مورچه های درازپا که در مقابر وخرابه باشد. (منتهی الارب). شیقتبان. طثرح. طبرج. (منتهی الارب). نمل. (منتهی الارب) (دهار). نمله. قردوع.دیسمه. ذر. دبی (دَ با) . قمل. دمه. دسمه. دنمه. دنامه: عقفان، جد مورچه های سرخ. دعاع، مورچه های سیاه بازو. دعبوب، مورچه ای است سیاه. دعابه و دبدب، رفتارمورچۀ درازپای. رمه، موق، مورچۀ پردار. سمسم، حبی، جُبی ̍، مورچۀ سرخ. عجروف، مورچۀ درازپا تیزرو. نماه، مورچۀ ریزه. منمول، طعام مورچه رسیده. علس، نوعی از مورچه. هبور، مورچۀ ریزه. اجمان، مورچۀ سیمین (واحد آن جمانه است). (دستورالاخوان) : پی مورچه بر پلاس سیاه شب تیره دیدی دو فرسنگ راه. فردوسی. دشمن خواجه به بال و پر مغرورمباد که هلاک و اجل مورچه بال و پر اوست. فرخی. آفرین بر مرکبی کو بشنود در نیمه شب بانگ پای مورچه از زیر چاه شصت باز. منوچهری. لوطیکان چون ردۀ مورچه پیش یکی و دگری براثر. سوزنی. او خواندم به سخره سلیمان ملک شعر من جان به صدق مورچۀ خوان شناسمش. خاقانی. بینی از اژدهادلان صف زدگان چو معرکه خانه مورچه شده چرخ ورای معرکه. خاقانی تجمل است حسود ترا دلیل فنا چنان که مورچه را پربود نشان هلاک. عبدالواسع جبلی. به دست عشق چه شیر سیه چه مورچه ای به دام هجر چه باز سفید و چه مگسی. سعدی. - مثل مورچه، بسیار خرد. سخت ریز و خرد. (یادداشت مؤلف). - ، آزوقه و زاد و نوا و توشه گرد کننده. (امثال و حکم دهخدا). - مورچۀ سفید، موریانه. چوبخوارک. کرم چوبخواره. (یادداشت مؤلف). و رجوع به موریانه شود: تا این مورچۀ سفید بیامد و مر عصا را بخورد. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). ، عده کثیر. (امثال و حکم دهخدا). مثل مور و ملخ، خط نورستۀ زیبایان. خط سبز خوبان. (از یادداشت مؤلف) : سؤال کردم و گفتم جمال و حسن ترا چه شد که مورچه بر گرد ماه جوشیده ست. سعدی (گلستان). چون مورچه از عارض رنگین کدام خوبان روییده است. (کتاب المعارف). - مورچۀ خط، کنایه است از خط نورستۀ خوبان. (از یادداشت مؤلف) : ای مورچۀ خط بدمیدی آخر بر گرد مهش خط بکشیدی آخر. عطار. - مورچۀ عنبرین، ریش نورستۀ خوبان. (ناظم الاطباء). کنایه از خط خوبان و نوخطان است. (برهان) (آنندراج). - مورچۀ مشکین پر، کنایه است از خط نورستۀ خوبان. (از یادداشت مؤلف) : سپه آورد خطت مورچۀ مشکین پر تا تو از مملکت حسن شوی عزل پذیر. سوزنی. ، شبه سفید. ودع. ودعه. شبه سپید خرد. منقاف خرد و سپید. شبه سفید است که از دریا برآرند و شکاف آن همچون شکاف هستۀ خرما باشد و به هندی کوری گویند و دفع چشم زخم را بر گردن کودکان آویزند. مهره. (یادداشت مؤلف). ببین و بترک (در تداول عامه). میقب، مهره ای که مورچه خوانندش. (منتهی الارب). ودعه، شبه سپید که از دریا برآرند... و به فارسی مورچه خوانند. (منتهی الارب)، موریانه. (ناظم الاطباء). زنگ که در ذات آهن دررود. (غیاث) (آنندراج). موریانه را نیز گویند و آن زنگاری باشد که در تیغ و آیینه و فولاد و امثال آن افتد. (برهان)، جوهر شمشیر و خنجر و کارد. مور. - مورچۀ شمشیر (خنجر یا تیغ) ، پرند و آب آن. ذری السیف. (یادداشت مؤلف). جوهر شمشیر: آن کو گهر مدح تو بر تیغ زبان راند چون مورچۀ تیغ نشیند به گهر بر. سیف اسفرنگی. ماهچۀ توغ او قلعۀ گردون گشاد مورچۀ تیغ او ملک سلیمان گرفت. خاقانی. آن جهانگیر که شیرینی جان بدخواه گاه هیجا خورش مورچۀ خنجر کرد. امیرخسرو دهلوی. ، آبگینۀ سیاه کوچک، مرد حقیر و ضعیف و نحیف. (ناظم الاطباء). کنایه از کسی که به غایت ضعیف و نحیف و حقیر باشد. (برهان). مثل مور. رجوع به ترکیبات مور شود
منسوب به مورد، به رنگ مورد، سبز همچون مورد، (از یادداشت مؤلف)، و رجوع به مورد شود: برک را از کلاه موردی همواره سرسبزی است میان بند کتان دارد ز صوف سبزه فیروزی، نظام قاری
منسوب به مورد، به رنگ مورد، سبز همچون مورد، (از یادداشت مؤلف)، و رجوع به مورد شود: برک را از کلاه موردی همواره سرسبزی است میان بند کتان دارد ز صوف سبزه فیروزی، نظام قاری
دهی است از دهستان نوبندگان بخش مرکزی شهرستان فسا واقع در 30 هزارگزی خاور فسا با 121 تن سکنه، آب آن از قنات و راه آن ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
دهی است از دهستان نوبندگان بخش مرکزی شهرستان فسا واقع در 30 هزارگزی خاور فسا با 121 تن سکنه، آب آن از قنات و راه آن ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
نعت فاعلی از ایراء، رجوع به ایراء (مادۀ وری) شود، آنکه آتش برمی آورد از آتشزنه، (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، موریه، پیه ناک و استخوان پرمغز گرداننده فربهی شتر را، (از اقرب الموارد) (منتهی الارب، مادۀ وری)، آن که منضم گرداند دو ستور را و در یک جا علف خوراند، (آنندراج) (از اقرب الموارد)
نعت فاعلی از ایراء، رجوع به ایراء (مادۀ وری) شود، آنکه آتش برمی آورد از آتشزنه، (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، موریه، پیه ناک و استخوان پرمغز گرداننده فربهی شتر را، (از اقرب الموارد) (منتهی الارب، مادۀ وری)، آن که منضم گرداند دو ستور را و در یک جا علف خوراند، (آنندراج) (از اقرب الموارد)
مورچال. (ناظم الاطباء) (غیاث) (آنندراج). گودالی که در محاصرۀ قلعه در گرداگرد آن کنند. سنگر. (یادداشت مؤلف) : طرفین به ساختن مورچل که عبارت از سنگر است پرداخته. (مجمل التواریخ گلستانه). بنای محاصره را گذاشتند و به... پیش بردن مطریس و مورچل مشغول شدند. (تاریخ کرمان). و رجوع به مورچال شود
مورچال. (ناظم الاطباء) (غیاث) (آنندراج). گودالی که در محاصرۀ قلعه در گرداگرد آن کنند. سنگر. (یادداشت مؤلف) : طرفین به ساختن مورچل که عبارت از سنگر است پرداخته. (مجمل التواریخ گلستانه). بنای محاصره را گذاشتند و به... پیش بردن مطریس و مورچل مشغول شدند. (تاریخ کرمان). و رجوع به مورچال شود
دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع در 14 هزارگزی شمال باختری الیگودرز و 2 هزارگزی شمال شوسۀالیگودرز به ازنا، جلگه و معتدل است، سکنۀ آن 407 تن است، آب آن از چاه و قنات تأمین میشود، محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است و تابستان اتومبیل میتوان برد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) ده کوچکی است از دهستان رمشک بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقع در 175 هزارگزی جنوب خاوری کهنوج و یک هزارگزی باختر راه مالرو رمشک به سیریک، سکنۀ آن 6 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع در 14 هزارگزی شمال باختری الیگودرز و 2 هزارگزی شمال شوسۀالیگودرز به ازنا، جلگه و معتدل است، سکنۀ آن 407 تن است، آب آن از چاه و قنات تأمین میشود، محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است و تابستان اتومبیل میتوان برد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) ده کوچکی است از دهستان رمشک بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقع در 175 هزارگزی جنوب خاوری کهنوج و یک هزارگزی باختر راه مالرو رمشک به سیریک، سکنۀ آن 6 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
نعت فاعلی از توریه. بلندکننده و بردارندۀ نگاه از کسی. رجوع به توریه شود، آتش برآورنده از آتش زنه. و رجوع به مؤری شود، پوشندۀ حقیقت چیزی و ظاهر کننده غیر آن. و رجوع به مؤری شود، زشتی جراحت که داروکننده را اندوهگین کند. (از منتهی الارب)
نعت فاعلی از توریه. بلندکننده و بردارندۀ نگاه از کسی. رجوع به توریه شود، آتش برآورنده از آتش زنه. و رجوع به مؤری شود، پوشندۀ حقیقت چیزی و ظاهر کننده غیر آن. و رجوع به مؤری شود، زشتی جراحت که داروکننده را اندوهگین کند. (از منتهی الارب)
شاه محمد، شعر فارسی و ترکی را خوب میگوید، این مطلع او راست: بقصد خون من برخاست باهر کس که بنشستم بجان من بلایی راست شد با هرکه پیوستم، (مجالس النفائس ص 167)
شاه محمد، شعر فارسی و ترکی را خوب میگوید، این مطلع او راست: بقصد خون من برخاست باهر کس که بنشستم بجان من بلایی راست شد با هرکه پیوستم، (مجالس النفائس ص 167)
از قور مخفف قوران بمعنی سلاح و چی. سلاح دار. (سنگلاخ). (آنندراج) (ناظم الاطباء). رئیس جبه خانه. جبه پوش. (ناظم الاطباء). و در لغات ترکی قورچی بمعنی اهتمام کننده دربار پادشاه نوشته شده. (آنندراج). تلفظ صحیح آن ابتدا بایستی کرچی باشد که بمعنی تیرانداز (با کمان) است از ریشه کر ’ترکش دار’. (سازمان اداری حکومت صفوی بنقل از مقدمه الادب پوپ چ لنینگراد 1938 میلادی ص 445 و دلاواله ص 766 تحت نام Corci). قورچیان یعنی بازماندگان سواران عشیره ای و ایلیاتی سابق. آنان مانند مخازن اسلحه متحرک به کمان وتیر و شمشیر و خنجر و تبر و سپر مسلح بودند. کلاه اصلی این جنگجویان ترکمان که بهمان مناسبت نام قزلباش گرفته بودند کلاهی سرخ بود، دارای زرهی زنجیردار که بر گونه ها می افتاد. سبیل های بلند نیز از مشخصات قورچیان بود. (سازمان اداری حکومت صفوی) : در همان روز قورچیان در عمارت پادشاهی وی را [ابونصر طبیب با سوء احوال بقتل آوردند. (نامۀ دانشوران)
از قور مخفف قوران بمعنی سلاح و چی. سلاح دار. (سنگلاخ). (آنندراج) (ناظم الاطباء). رئیس جبه خانه. جبه پوش. (ناظم الاطباء). و در لغات ترکی قورچی بمعنی اهتمام کننده دربار پادشاه نوشته شده. (آنندراج). تلفظ صحیح آن ابتدا بایستی کرچی باشد که بمعنی تیرانداز (با کمان) است از ریشه کر ’ترکش دار’. (سازمان اداری حکومت صفوی بنقل از مقدمه الادب پوپ چ لنینگراد 1938 میلادی ص 445 و دلاواله ص 766 تحت نام Corci). قورچیان یعنی بازماندگان سواران عشیره ای و ایلیاتی سابق. آنان مانند مخازن اسلحه متحرک به کمان وتیر و شمشیر و خنجر و تبر و سپر مسلح بودند. کلاه اصلی این جنگجویان ترکمان که بهمان مناسبت نام قزلباش گرفته بودند کلاهی سرخ بود، دارای زرهی زنجیردار که بر گونه ها می افتاد. سبیل های بلند نیز از مشخصات قورچیان بود. (سازمان اداری حکومت صفوی) : در همان روز قورچیان در عمارت پادشاهی وی را [ابونصر طبیب با سوء احوال بقتل آوردند. (نامۀ دانشوران)
کسی که گاری و درشکه و دلیجان را میراند، درشکه چی، (فرهنگ فارسی معین)، رانندۀ ارابه، آنکه ارابه و مانند آن راند، ارابه ران، ظاهراً از سور ترکی و چی است، (یادداشت بخط مؤلف)
کسی که گاری و درشکه و دلیجان را میراند، درشکه چی، (فرهنگ فارسی معین)، رانندۀ ارابه، آنکه ارابه و مانند آن راند، ارابه ران، ظاهراً از سور ترکی و چی است، (یادداشت بخط مؤلف)
حشره ایست از راسته نازک بالان که تیره خاصی را بنام تیره مورچگان در این راسته بوجود میاورد. مورچه جانوریست اجتماعی و آن دارای گونه های بسیار میباشد و مخصوصا برخی گونه های نواحی حاره مورچه های خطرناک و گوشتخوارند و چون بطور دسته جمعی حمله میکنند هر جانوری را که غافلگیر کنند بزودی از پای در میاورند و در مدت قلیلی همه عضلات و انساج جانور را مورد طعمه قرار داده اسکلتی از او بر جای میگذارند. مورچه های یک لانه به سه دسته تقسیم میشوند: عده ای مورچه های کارگرند که عموما فاقد بال هستند و کار آنها جمع آوری دانه ها و مواد غذایی و حفر لانه و نگهداری تخمها و نوزادان میباشد. تعداد کمی از افراد یک لانه مورچه های نر و ماده هستند که دارای چهار بال نازک میباشند. مورچه ها حشراتی هستند که از نظر هوش و غریزه طبیعی کاملند. بین شکم و تنه این حشرات پایه ای وجود دارد که بوسیله آن شکم میتواند حرکات زیادی در جهات مختلف انجام دهد. مورچه های کارگر دارای سر کوچکی هستند در صورتیکه نرها و ماده ها دارای سر بزرگند. آرواره های این حشره نسبه قوی است و پاهایش به چنگال ختم میشوند. بالهای جنس ماده حشره مذکور پس از جفتگیری می افتند. عمر مورچه های کارگر بین 8 تا 10 ماه و مورچه ماده (ملکه) یک سال و مورچه های نر فقط دو هفته است یعنی پس از جفتگیری با ماده میمیرند. کار ملکه بارور شده فقط تخم گذاری است. مورچه های عمله تخم ها را جمع میکنند و پس از آنکه لاروها بیرون آمدند آنها را مواظبت کرده غذا میدهند. نوزاد ها معمولا در پیله سفیدی قرار دارند. بالغ بر 2000 گونه مورچه تاکنون در روی زمین شناخته شده که همه دارای زندگی و قوانین اجتماعی کاملند و بسیار اتفاق می افتد که فردی منافع شخصی خود را فدای منافع جمع می کند مور، جمع مورچگان. یا مورچه سفید. موریانه یا مورچه عنبرین. خط زیبا رویان . یا روی مورچه سوار بودن، بسیار کند راه رفتن، جوهر شمشیر و خنجر و کارد: (آن جهانگیر که شیرینی جان بدخواه گاه هیجا خورش مورچه خنجر کرد) (امیر خسرو)
حشره ایست از راسته نازک بالان که تیره خاصی را بنام تیره مورچگان در این راسته بوجود میاورد. مورچه جانوریست اجتماعی و آن دارای گونه های بسیار میباشد و مخصوصا برخی گونه های نواحی حاره مورچه های خطرناک و گوشتخوارند و چون بطور دسته جمعی حمله میکنند هر جانوری را که غافلگیر کنند بزودی از پای در میاورند و در مدت قلیلی همه عضلات و انساج جانور را مورد طعمه قرار داده اسکلتی از او بر جای میگذارند. مورچه های یک لانه به سه دسته تقسیم میشوند: عده ای مورچه های کارگرند که عموما فاقد بال هستند و کار آنها جمع آوری دانه ها و مواد غذایی و حفر لانه و نگهداری تخمها و نوزادان میباشد. تعداد کمی از افراد یک لانه مورچه های نر و ماده هستند که دارای چهار بال نازک میباشند. مورچه ها حشراتی هستند که از نظر هوش و غریزه طبیعی کاملند. بین شکم و تنه این حشرات پایه ای وجود دارد که بوسیله آن شکم میتواند حرکات زیادی در جهات مختلف انجام دهد. مورچه های کارگر دارای سر کوچکی هستند در صورتیکه نرها و ماده ها دارای سر بزرگند. آرواره های این حشره نسبه قوی است و پاهایش به چنگال ختم میشوند. بالهای جنس ماده حشره مذکور پس از جفتگیری می افتند. عمر مورچه های کارگر بین 8 تا 10 ماه و مورچه ماده (ملکه) یک سال و مورچه های نر فقط دو هفته است یعنی پس از جفتگیری با ماده میمیرند. کار ملکه بارور شده فقط تخم گذاری است. مورچه های عمله تخم ها را جمع میکنند و پس از آنکه لاروها بیرون آمدند آنها را مواظبت کرده غذا میدهند. نوزاد ها معمولا در پیله سفیدی قرار دارند. بالغ بر 2000 گونه مورچه تاکنون در روی زمین شناخته شده که همه دارای زندگی و قوانین اجتماعی کاملند و بسیار اتفاق می افتد که فردی منافع شخصی خود را فدای منافع جمع می کند مور، جمع مورچگان. یا مورچه سفید. موریانه یا مورچه عنبرین. خط زیبا رویان . یا روی مورچه سوار بودن، بسیار کند راه رفتن، جوهر شمشیر و خنجر و کارد: (آن جهانگیر که شیرینی جان بدخواه گاه هیجا خورش مورچه خنجر کرد) (امیر خسرو)
ترکی زینه ساز، جندار سرباز، سالار زینه خانه کسی که در زراد خانه کار کند اسلحه ساز: در میانه است گروه از یساولان و قورچیان معتبر و ایشیک آقاسیان 00000 و جمعی کثیر از هر طبقه و هر طایفه بودند، رئیس جبه خانه رئیس اسلحه خانه، سرباز جاندار
ترکی زینه ساز، جندار سرباز، سالار زینه خانه کسی که در زراد خانه کار کند اسلحه ساز: در میانه است گروه از یساولان و قورچیان معتبر و ایشیک آقاسیان 00000 و جمعی کثیر از هر طبقه و هر طایفه بودند، رئیس جبه خانه رئیس اسلحه خانه، سرباز جاندار