جدول جو
جدول جو

معنی مورچال - جستجوی لغت در جدول جو

مورچال
گودالی که در محاصرۀ قلعه در اطراف آن کنند. مورچل. (ناظم الاطباء). گودالی را گویند که به جهت گرفتن قلعه در اطراف آن کنند. (برهان). آلنگ. مورچل. (یادداشت مؤلف). مورچال چنان است که چون سپاهی خواهند قلعه رابگیرند نقبی کنند به جانب قلعه و خاک آن را بر بالا ریزند که حایل شود که اهل قلعه اگر تیری اندازند بدیشان نخورد و آن نقب را به زیر قلعه برند و زیر برج را خالی کرده بارود (باروت ریزند و آتش زنند تا قلعه خراب شود و به درون روند و این را به چال مور تشبیه کرده اند و از آن فرا گرفته اند. (از انجمن آرا) (ازآنندراج). مغاکی را گویند که به جهت گرفتن قلعه ها در اطراف آن کنند و اهل این دیار آن را مورچا گویند. (غیاث). و رجوع به مورچل شود، برج و منار، محافظ در قلعه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مورچال
نقبی که سپاهیان مهاجم از خارج قلعه بسوی داخل آن حفر کنند و بدرون روند
فرهنگ لغت هوشیار
مورچال
سوراخ و نقبی که از زیر زمین به طرف قله حفر کنند
تصویری از مورچال
تصویر مورچال
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

سوراخ و نقبی که از زیر زمین به طرف قلعه و جایگاه دشمن حفر می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ژورنال
تصویر ژورنال
روزنامه، مجله ای حاوی طرح، الگو و تصویر در زمینۀ هنرهای دستی چون خیاطی و بافتنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مارشال
تصویر مارشال
بالاترین مقام نظامی در ارتش بعضی از کشورها
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ)
موریانه. زنگار آهن و فولاد. (ناظم الاطباء). موریانه است و آن زنگاری باشد که در آهن و فولاد به هم می رسد. (برهان). زنگاری که در ذات آهن دررود و به صیقل دور و کم نشود. از مور به معنی معروف و چانه حرف نسبت، مفید معنی تشبیه به معنی زنگ آهن. (از غیاث) (از آنندراج). و رجوع به موریانه و مورانه شود
لغت نامه دهخدا
(خُرْ)
دهی است از دهستان دشت بخش کوهپایۀ شهرستان اصفهان، واقع در 40هزارگزی جنوب باختری کوهپایه و 17هزارگزی جنوب شوسۀ اصفهان به یزد. این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای معتدل و 167 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات و حبوبات و پنبه و شغل اهالی زراعت و راه فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
روزنامه و در زبان فارسی غالباً به مجلاتی که در آن صور متنوع و اشکال مختلف البسه رسم شده و در خیاطی بکار است اطلاق می شود
لغت نامه دهخدا
(قُ اَ مَ)
دهی است از دهستان کله بوز بخش مرکزی شهرستان میانه، سکنۀ آن 310 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کُ پِ عَ)
دهی است از دهستان تلارپی بخش مشهدسر. (ترجمه سفرنامۀ مازندران رابینو ص 157)
لغت نامه دهخدا
در تداول عامه، حرکت بااحتیاط و دست مالیدن به اطراف در تاریکی، غالباً کورمال کورمال (به تکرار) استعمال شود، (فرهنگ فارسی معین)، و رجوع به کورمال رفتن، کورمالی کردن و کورمال کورمال شود
لغت نامه دهخدا
سیورغال، بمعنی روزینه مشهور است و این لفظغلط است چرا که در کتب یافته نشد و در مدار نوشته سیورغال مدد معاش و در لغات ترکی بمعنی انعام نوشته است، (از غیاث) (از آنندراج)، رجوع به سیورغال شود
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان منوجان بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقع در 85000 گزی جنوب کهنوج و 6000 گزی شمال راه مالرو میناب به رمشک، سکنۀ آن 20 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان وفس عاشقلو از بخش رزن شهرستان همدان واقع در 105000 گزی جنوب خاوری قصبۀ رزن و 20000گزی شمال خاوری کمیجان مرکز بخش بزچلو اراک، کوهستانی و سردسیر و دارای 628 تن سکنه است، آب آن از رود خانه خنجین تأمین میشود، محصول آن غلات و صیفی و انگور و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان قالی بافی و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
از قرای استرآباد در میان دهنه در بالای کوه واقع شده است، از چشمه آبیاری میشود، هوایش ییلاقی و چهل ویک خانوار جمعیت دارد و ییلاق اهالی کنول میباشد، (مرآت البلدان ج 4 ص 285)، از دهات فندرسک از آبادیهای مازندران و استرآباد، (مازندران و استرآباد تألیف رابینو ص 171)
لغت نامه دهخدا
(چَ خُرْ)
دهی است از دهستان گندمان بخش بروجن شهرستان شهرکرد واقع در 22 هزارگزی باختر بروجن با 467 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
مورچال. (ناظم الاطباء) (غیاث) (آنندراج). گودالی که در محاصرۀ قلعه در گرداگرد آن کنند. سنگر. (یادداشت مؤلف) : طرفین به ساختن مورچل که عبارت از سنگر است پرداخته. (مجمل التواریخ گلستانه). بنای محاصره را گذاشتند و به... پیش بردن مطریس و مورچل مشغول شدند. (تاریخ کرمان). و رجوع به مورچال شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
جمع واژۀ مورچه. مورچه ها. مورهای خرد و ریز:
مورچگان را چو بود اتفاق
شیر ژیان را بدرانند پوست.
سعدی.
جفل، مورچگان سیاه. (منتهی الارب). دیلم، جماعت مورچگان. (منتهی الارب). و رجوع به مورچه شود
لغت نامه دهخدا
(چَ پَ / پِ)
صورتی از مورچه پا، یا مورچه پی. ریشی کوتاه. قسمی زدن ریش. (یادداشت مؤلف).
- ریش مورچپه، ریش کوتاه. ریش که آن را به شکلی خاص زده باشند. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به مورچه و مورچه پی شود
لغت نامه دهخدا
به معنی مورچال است، (از انجمن آرا)، رجوع به مورچال و مورچل شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
بادزنی که از پر طاوس برای پرانیدن مگس سازند، آلت مویی که بدان لباس ها را پاک کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
ده کوچکی از دهستان بیرون بشم بخش کلاردشت شهرستان نوشهر، واقع در 14هزارگزی شمال خاوری حسن کیف و 6هزارگزی راه شوسۀ مرزن آباد به کلاردشت. دارای 10 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
در ترجمه یمینی چ طهران در دو موضع آمده و ظاهراً بمعنی حاکم یا مرزبان است: پروچال آن جایگاه مستعد کار نشسته. چون پروچال ایشان را بر روی آب بدید پنج فیل بافوجی از مردان کار به مدافعت ایشان فرستاد. و در نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف این کلمه به دو صورت بروجیبال و تروچیپال آمده است
لغت نامه دهخدا
تصویری از مورچانه
تصویر مورچانه
زنگاری که در آهن و فولاد بهم رسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مارشال
تصویر مارشال
سپهبد، سردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کورمال
تصویر کورمال
حرکت با احتیاط و دست مالیدن به اطراف در تاریکی
فرهنگ لغت هوشیار
مجلاتی که در آن صور متنوع و اشکال مختلف البسه و لباس رسم شده و در خیاطی بکار می رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مورچل
تصویر مورچل
مورچال: (بنای محاصره را گذاشتند و بساختن باستیان و انداختن توپ و خمپاره و پیش بردن مطریس و مورچل مشغول شدند) (تاریخ کرمان . چا. باستانی پاریزی 308)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مورچانه
تصویر مورچانه
((نِ))
زنگ آهن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مارشال
تصویر مارشال
سردار، سپهبد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کورمال
تصویر کورمال
حرکت با احتیاط و دست مالیدن به اطراف در تاریکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ژورنال
تصویر ژورنال
((ژُ))
روزنامه، مجله مخصوص مد لباس
فرهنگ فارسی معین
مرتعی در ولوپی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع بیرون بشم کلاردشت
فرهنگ گویش مازندرانی