فروردگان، جشنی که در قدیم ایرانیان در پنج روز آخر سال یا پنج روز اول سال برپا می کردند، جشنی که روز نوزدهم فروردین یا فروردین روز می گرفته اند فروردجان، پوردگان، فوردگان، پروردگان، فروردیان
فَروَردَگان، جشنی که در قدیم ایرانیان در پنج روز آخر سال یا پنج روز اول سال برپا می کردند، جشنی که روز نوزدهم فروردین یا فروردین روز می گرفته اند فَروَردَجان، پَوَردَگان، فوردَگان، پَروَردَگان، فَروَردَیان
امیر امیران، امیرالامراء، فرمانروای فرمانروایان، عنوانی بود که در دورۀ تیموری و صفوی به سادات محترم داده می شد، نوعی شیرینی است که در گیلان بانشاستۀ برنج و روغن درست کنند، (یادداشت مؤلف)
امیر امیران، امیرالامراء، فرمانروای فرمانروایان، عنوانی بود که در دورۀ تیموری و صفوی به سادات محترم داده می شد، نوعی شیرینی است که در گیلان بانشاستۀ برنج و روغن درست کنند، (یادداشت مؤلف)
دهی است از دهستان گندمان بخش بروجن شهرستان شهرکرد واقع در 22 هزارگزی باختر بروجن با 467 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
دهی است از دهستان گندمان بخش بروجن شهرستان شهرکرد واقع در 22 هزارگزی باختر بروجن با 467 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
جمع واژۀ مورچه. مورچه ها. مورهای خرد و ریز: مورچگان را چو بود اتفاق شیر ژیان را بدرانند پوست. سعدی. جفل، مورچگان سیاه. (منتهی الارب). دیلم، جماعت مورچگان. (منتهی الارب). و رجوع به مورچه شود
جَمعِ واژۀ مورچه. مورچه ها. مورهای خرد و ریز: مورچگان را چو بود اتفاق شیر ژیان را بدرانند پوست. سعدی. جَفْل، مورچگان سیاه. (منتهی الارب). دیلم، جماعت مورچگان. (منتهی الارب). و رجوع به مورچه شود
مردمی صاحب مال و جاه بودند (از اکابر قزوین) ، از ایشان صاحب مرحوم خواجه تاج الدین موسی در دیوان وزارت صاحب سعید خواجه شمس الدین صاحب دیوان و نایبی مطلق العنان بود که در پایان عمر توبه کرد و باقی روزگار را در تبریز به عزلت و طاعت گذراند. (از تاریخ گزیده ص 848). و رجوع به تاریخ ادبیات براون ج 3 ص 116 شود
مردمی صاحب مال و جاه بودند (از اکابر قزوین) ، از ایشان صاحب مرحوم خواجه تاج الدین موسی در دیوان وزارت صاحب سعید خواجه شمس الدین صاحب دیوان و نایبی مطلق العنان بود که در پایان عمر توبه کرد و باقی روزگار را در تبریز به عزلت و طاعت گذراند. (از تاریخ گزیده ص 848). و رجوع به تاریخ ادبیات براون ج 3 ص 116 شود
دهی است از بخش گوران شهرستان شاه آباد. واقع در 36 هزارگزی شمال گهواره و 6 هزارگزی شمال بانسوله ها. 150 تن سکنه. آب آن از نهر آب بییان و چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از بخش گوران شهرستان شاه آباد. واقع در 36 هزارگزی شمال گهواره و 6 هزارگزی شمال بانسوله ها. 150 تن سکنه. آب آن از نهر آب بییان و چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
از طسوج سراچه است. (تاریخ قم ص 121). از طسوج لنجرود است. (تاریخ قم ص 113). صاحب تاریخ قم گوید: این دیه را از بهر آن مهربیان نام نهادند که بدین دیه و موضع قسمت آب بوده است و آبیان به زبان عجم جای قسمت کردن آب باشد و بدین آب و موضع مردی مهرنام موکل بوده است. پس این ده را مهربیان نام کردند. (تاریخ قم ص 63)
از طسوج سراچه است. (تاریخ قم ص 121). از طسوج لنجرود است. (تاریخ قم ص 113). صاحب تاریخ قم گوید: این دیه را از بهر آن مهربیان نام نهادند که بدین دیه و موضع قسمت آب بوده است و آبیان به زبان عجم جای قسمت کردن آب باشد و بدین آب و موضع مردی مهرنام موکل بوده است. پس این ده را مهربیان نام کردند. (تاریخ قم ص 63)
دروازۀ نارمیان نام یکی از دروازه های ده گانه تبریز بوده است، حمداﷲ مستوفی آرد: دور باروی تبریز شش هزار گام بوده است و ده دروازه دارد: ری وقلعه و سنجاران و ... نارمیان، (تاریخ گزیده ص 76)
دروازۀ نارمیان نام یکی از دروازه های ده گانه تبریز بوده است، حمداﷲ مستوفی آرد: دور باروی تبریز شش هزار گام بوده است و ده دروازه دارد: ری وقلعه و سنجاران و ... نارمیان، (تاریخ گزیده ص 76)
سلیمان بن مخلد، مکنی به ابوایوب از وزیران دولت عباسی در عراق و از مردم موریان بود که دهی از دههای اهواز است. وی پس از خالد بن برمک نیای برمکیان به وزارت منصور رسید و به خوبی به ادارۀ امور پرداخت. پس منصور بدو بدبین شد و به سال 153 هجری قمری او را عزل کرد و گرفتار ساخت و اموالش را مصادره کرد و شکنجه دادش. موریانی مردی خردمند و فصیح بود و به سال 154 هجری قمری درگذشت. (از اعلام زرکلی در مادۀ سلیمان) (از لباب الانساب) (از الوزراء و الکتاب ص 65)
سلیمان بن مخلد، مکنی به ابوایوب از وزیران دولت عباسی در عراق و از مردم موریان بود که دهی از دههای اهواز است. وی پس از خالد بن برمک نیای برمکیان به وزارت منصور رسید و به خوبی به ادارۀ امور پرداخت. پس منصور بدو بدبین شد و به سال 153 هجری قمری او را عزل کرد و گرفتار ساخت و اموالش را مصادره کرد و شکنجه دادش. موریانی مردی خردمند و فصیح بود و به سال 154 هجری قمری درگذشت. (از اعلام زرکلی در مادۀ سلیمان) (از لباب الانساب) (از الوزراء و الکتاب ص 65)
دهی است از دهستان شهر خواست بخش مرکزی شهرستان ساری واقع در 8 هزارگزی شمال باختری ساری و 3/5 هزارگزی باختر شوسۀ ساری فرح آباد ناحیه ای است دشتی دارای آب و هوای معتدل و مرطوب و مالاریائی سکنۀ آن 80 تن و مذهبشان شیعه و زبانشان مازندرانی و فارسی است، آب آنجا از چشمه و محصولات آنجا برنج و غلات و پنبه و صیفی و ذرت میباشد شغل اهالی زراعت و راه آنجا مالرو است بناهای آن قدیمی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)، رابینو این ده را بنام خارمیان در جزء فرح آباد ذیل دهات و نواحی مازندران و استرآباد آورده است، (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 120 بخش انگلیسی)
دهی است از دهستان شهر خواست بخش مرکزی شهرستان ساری واقع در 8 هزارگزی شمال باختری ساری و 3/5 هزارگزی باختر شوسۀ ساری فرح آباد ناحیه ای است دشتی دارای آب و هوای معتدل و مرطوب و مالاریائی سکنۀ آن 80 تن و مذهبشان شیعه و زبانشان مازندرانی و فارسی است، آب آنجا از چشمه و محصولات آنجا برنج و غلات و پنبه و صیفی و ذرت میباشد شغل اهالی زراعت و راه آنجا مالرو است بناهای آن قدیمی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)، رابینو این ده را بنام خارَمیان در جزء فرح آباد ذیل دهات و نواحی مازندران و استرآباد آورده است، (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 120 بخش انگلیسی)
دهی است جزو دهستان کلیبر بخش کلیبر شهرستان اهر. ناحیه ای است کوهستانی معتدل دارای 216 تن سکنه میباشد. از چشمه مشروب می شود. محصولاتش غلات. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. از صنایع دستی آن گلیم بافی و راه آن مالرو است. در دو محل بفاصله یک هزارگزی بنام حورمغان بالا و پائین مشهور است. سکنۀ حورمغان بالا 175 تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است جزو دهستان کلیبر بخش کلیبر شهرستان اهر. ناحیه ای است کوهستانی معتدل دارای 216 تن سکنه میباشد. از چشمه مشروب می شود. محصولاتش غلات. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. از صنایع دستی آن گلیم بافی و راه آن مالرو است. در دو محل بفاصله یک هزارگزی بنام حورمغان بالا و پائین مشهور است. سکنۀ حورمغان بالا 175 تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
قومی از سوریان که نسب به کنعان بن نوح می رسانیدند و در میان اردن و بحر متوسط مسکن داشتند و سپس درصدد توسعۀ مملکت خویش برآمدند و سرانجام تمام باشان را متصرف شدند
قومی از سوریان که نسب به کنعان بن نوح می رسانیدند و در میان اردُن و بحر متوسط مسکن داشتند و سپس درصدد توسعۀ مملکت خویش برآمدند و سرانجام تمام باشان را متصرف شدند
زنگاری باشد که آهن و فولاد را ضایع کند. (برهان). زنگاری که آهن و فولاد را ضایع می کند به طوری که از صیقل کردن برطرف نشود. (ناظم الاطباء). مورانه. مورجانه. مورچانه. (غیاث) (آنندراج) : بس که دنیا را کمر بستم چو مور دانه کش مدتی چون موریانه روی در آهن کشم. سعدی. آهنی را که موریانه بخورد نتوان برد از او به صیقل زنگ. سعدی. ، جانورکی که چوب را می خورد و آن را سوراخ سوراخ می کند. (ناظم الاطباء). مورچۀ سفید. ریونجه. تافشک. ریونجو. رونجو. کرم چوب خوار. چوبخوار. چوبخوارک. ارضه. کرمک چوبخوار. ریوچه. خوره. چوبخواره. حشره ای است از راستۀ آرکیپترها که نزدیک براستۀ رگ بالان است. موریانه حشره ای است اجتماعی و دو نوع از آن دیده می شود یک نوع در داخل چوبهای منازل است و نوع دیگر در نواحی استوایی که در بیابانهابرای خود مسکن می سازد و طول و قطر خانه هایشان گاهی به پنج متر و هشت متر می رسد. موریانه نیز مانند مورچه گونه هایی دارد چون موریانه های کارگر و موریانه های مدافع (سرباز) که بال و چشم و دستگاه تناسلی ندارند و فقط موریانۀ نر چهار بال دارد. در دستگاه گوارشی این موریانه ها عده ای از تک یاختگان از دستۀ فلاژله ها می زیند که با موریانه ها زندگی اشتراکی دارند. رشمیز و آن را در اصطلاح شوشتر ریمیز و در اصطلاح گناباد خراسان رونجک گویند. (یادداشت پروین گنابادی). دابهالارض: همچنان برعصا تکیه زده بود تا موریانه عصای او را خورد و عصابیفتاد. (قصص الانبیاء ص 175). مأروض، موریانه زده. (یادداشت مؤلف). - امثال: موریانه همه چیز خانه را خورد جز غم صاحب خانه. (امثال و حکم دهخدا). چوب نرم را موریانه خورد. (امثال و حکم دهخدا). ، به معنی مور است. (جهانگیری)
زنگاری باشد که آهن و فولاد را ضایع کند. (برهان). زنگاری که آهن و فولاد را ضایع می کند به طوری که از صیقل کردن برطرف نشود. (ناظم الاطباء). مورانه. مورجانه. مورچانه. (غیاث) (آنندراج) : بس که دنیا را کمر بستم چو مور دانه کش مدتی چون موریانه روی در آهن کشم. سعدی. آهنی را که موریانه بخورد نتوان برد از او به صیقل زنگ. سعدی. ، جانورکی که چوب را می خورد و آن را سوراخ سوراخ می کند. (ناظم الاطباء). مورچۀ سفید. ریونجه. تافشک. ریونجو. رونجو. کرم چوب خوار. چوبخوار. چوبخوارک. ارضه. کرمک چوبخوار. ریوچه. خوره. چوبخواره. حشره ای است از راستۀ آرکیپترها که نزدیک براستۀ رگ بالان است. موریانه حشره ای است اجتماعی و دو نوع از آن دیده می شود یک نوع در داخل چوبهای منازل است و نوع دیگر در نواحی استوایی که در بیابانهابرای خود مسکن می سازد و طول و قطر خانه هایشان گاهی به پنج متر و هشت متر می رسد. موریانه نیز مانند مورچه گونه هایی دارد چون موریانه های کارگر و موریانه های مدافع (سرباز) که بال و چشم و دستگاه تناسلی ندارند و فقط موریانۀ نر چهار بال دارد. در دستگاه گوارشی این موریانه ها عده ای از تک یاختگان از دستۀ فلاژله ها می زیند که با موریانه ها زندگی اشتراکی دارند. رشمیز و آن را در اصطلاح شوشتر ریمیز و در اصطلاح گناباد خراسان رَوَنجَک گویند. (یادداشت پروین گنابادی). دابهالارض: همچنان برعصا تکیه زده بود تا موریانه عصای او را خورد و عصابیفتاد. (قصص الانبیاء ص 175). مأروض، موریانه زده. (یادداشت مؤلف). - امثال: موریانه همه چیز خانه را خورد جز غم صاحب خانه. (امثال و حکم دهخدا). چوب نرم را موریانه خورد. (امثال و حکم دهخدا). ، به معنی مور است. (جهانگیری)