جدول جو
جدول جو

معنی مورجکی - جستجوی لغت در جدول جو

مورجکی(شَ رَ)
دهی است از دهستان گوکان بخش خفر شهرستان جهرم واقع در 18 هزارگزی جنوب باختری انار با 122 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خوراکی
تصویر خوراکی
خوردنی، قابل خوردن، طعام، غذا
فرهنگ فارسی عمید
دورجا، مسافت دور، فاصله دور و دراز، فاصله بسیار: استادم به تهنیت برنشست ... حصیری با پسر تا دورجای پذیره آمدند، (تاریخ بیهقی)، لشکردر سلاح صف کشیده بودند از نزدیک سرای پرده تا دورجای از صحرا، (تاریخ بیهقی)، و بسیار غلام ایستاده از کران صفه تا دورجای، (تاریخ بیهقی)، صف از در باغ شادیاخ به دورجای رسید، (تاریخ بیهقی)، و هیچ نیاسود از تاختن به دورجایها، (مجمل التواریخ و القصص)، اسکندررومی را به دورجای رفتن به سمر مثل زده اند، (مجمل التواریخ و القصص)، غزا و تاختن او به دورجای رسید، (مجمل التواریخ و القصص)، و معنی رایش آن است که به دورجای تاختن کرد و کند، (مجمل التواریخ و القصص)، فراش همی پرده می آویخت اندر بستان به عیسی آباد به دورجای، (مجمل التواریخ و القصص)، رجوع به دورجا شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
یوسف بن شاهک بن طالب بن فتح بن محمد غورشکی، مکنی به ابویعقوب. وی ساکن سمرقند بود. از قاضی ابونصر منصور بن احمد غزقی روایت کند. در جمادی الاولی سال 511 هجری قمری به سن 83سالگی درگذشت. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ورق 182)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
منسوب به غورشک. رجوع به غورشک شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
منسوب به غورجک. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 181). رجوع به غورجک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِ)
مأخوذ ازتازی، شغل کسی که زبانی را به زبان دیگر می آورد و ترجمه می کند. (ناظم الاطباء). عمل مترجم. برگردانیدن از زبانی به زبانی دیگر. و رجوع به مترجم و ترجمه شود.
- مترجمی کردن، ترجمه کردن و به زبان دیگر بر گرداندن. عمل ترجمان و دیلماج: دبیری و مترجمی کردی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 414). که بیرون دبیری و مترجمی پیغامها بردی و آوردی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 414)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
خشنام بن ابی المغوار غورجکی، مکنی به ابومنصور. از ابن عیینه و دیگران روایت کند، و اسحاق بن اسماعیل بن وضاح بن راشد مروزی و دیگران از او روایت دارند. وی زاهد بود. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 182)
لغت نامه دهخدا
(گَ ئی یِ)
دهی است از دهستان جاوید بخش فهلیان ممسنی شهرستان کازرون واقع در 9 هزارگزی خاور فهلیان با 151 تن سکنه. آب آن از رود خانه فهلیان و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
در تازی نیامده رخنی مانداکی منسوب به موروث آنچه که بارث رسیده ارثی. . .} و در واقع او را بهادری و پهلوانی موروثی بود) (ظفرنامه یزدی. چا. امیر کبیر 412: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوراکی
تصویر خوراکی
خوردنی طعام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهرجوی
تصویر مهرجوی
جوینده مهربانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوراکی
تصویر خوراکی
غذا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از صورتکی
تصویر صورتکی
مبتسمٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از صورتکی
تصویر صورتکی
Facial
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از صورتکی
تصویر صورتکی
facial
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از صورتکی
تصویر صورتکی
facial
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از صورتکی
تصویر صورتکی
uso
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از صورتکی
تصویر صورتکی
лицевой
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از صورتکی
تصویر صورتکی
facial
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از صورتکی
تصویر صورتکی
обличчя
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از صورتکی
تصویر صورتکی
twarzy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از صورتکی
تصویر صورتکی
چہرہ سے متعلق
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از صورتکی
تصویر صورتکی
মুখমণ্ডল
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از صورتکی
تصویر صورتکی
ทางใบหน้า
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از صورتکی
تصویر صورتکی
yüzeysel
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از صورتکی
تصویر صورتکی
facciale
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از صورتکی
تصویر صورتکی
顔の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از صورتکی
تصویر صورتکی
面部的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از صورتکی
تصویر صورتکی
פנים
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از صورتکی
تصویر صورتکی
facial
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از صورتکی
تصویر صورتکی
wajah
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از صورتکی
تصویر صورتکی
चेहरे का
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از صورتکی
تصویر صورتکی
gezicht
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از صورتکی
تصویر صورتکی
얼굴의
دیکشنری فارسی به کره ای