جدول جو
جدول جو

معنی موراق - جستجوی لغت در جدول جو

موراق
خرمای رسیده، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
موراق
(راق ق)
انگور رنگ گرفته. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد، ذیل ورق) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اوراق
تصویر اوراق
ورق، خراب و فرسوده، پاره شده، آنچه قطعه هایش از هم جدا شده باشد مثلاً ماشین اوراق، پریشان احوال، ناراحت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخراق
تصویر مخراق
نوعی تازیانه از جنس کرباس، فریب و دروغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وراق
تصویر وراق
کسی که کتاب را صحافی می کرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراق
تصویر مراق
لایۀ خارجی پردۀ صفاق، در طب قدیم نوعی مالیخولیا که آن را ناشی از افزایش سودا می دانستند و عقیده داشتند که گردن بیمار ستبر می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزراق
تصویر مزراق
نیزۀ کوتاه، زوبین
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
عنوان حکام و کلانتران شهرهای بزرگ گرجستان (عهد صفویه) : خبر رسید که موراو ’مسق’... با جماعت از ناوران گرجستان کاخت به عزم قتل تهمورس خان در حرکت آمد، بر سر او رفتند. (تاریخ عباسی به نقل از کتاب شاه عباس تألیف فلسفی ج 2 ص 215)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
ریخته شده. (ناظم الاطباء) : اراق الشی ٔ، صبه، فالشی ٔ مراق. (متن اللغه). رجوع به اراقه شود
لغت نامه دهخدا
(مُرْ را)
جمع واژۀ مارق، به معنی آنکه از دین خارج شده است. (از متن اللغه). رجوع به مارق و مرق و مروق شود
لغت نامه دهخدا
(مِ / مِ راق ق)
نام بیماری است در شکم. (ناظم الاطباء). در طب قدیم نوع مالیخولیا که آن را ناشی از سودا میدانستند و عقیده داشتند که گردن صاحب مرض به علت تصاعد ابخره ستبر میشود:
مدعی گر چه خودآزار مراقی دارد
باب قصاب شکن گردن چاقی دارد.
گل کشتی (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
نام ستاره ای در صورت مراءهالمسلسله. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مطراق الشی ٔ، پیرو و مانند و نظیر چیزی، یقال هذا مطراق هذا، ای تلوه و نظیره. ج، مطاریق. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) ، پتک و چکش و مطرقه. (ناظم الاطباء). و رجوع به مطرقه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ / مُ)
آب و خون و مانند آن که ریخته باشد. (هاء بدل از همزه است). (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
مازلت منک موارقاً، یعنی پیوسته با تو نزدیکم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به معنی نزدیک است. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مِوْ)
پیشگاه پالان شتر. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مورکه
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع در 8 هزارگزی باختر راه اهواز به آبادان با 150 تن جمعیت، آب آن از رود خانه کارون و راه آن ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(جَ)
رود عمده استرالیا، از جنوب شرقی نیوسوت ویلز، از آلپهای استرالیا سرچشمه می گیرد و به خلیج انکونتردر جنوب استرالیا می ریزد. طولش 1900 هزار گز است
لغت نامه دهخدا
بوره، (ناظم الاطباء)، بوراک، بوره، براکس، (از اشتینگاس)، رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
هر چیز که سبب شود سوزانیدن و افروختن آتش را مانند برق و صاعقه. (ناظم الاطباء) :
این هجو را جواب کن ار مرد شاعری
ای تو و شعرت ازدر محراق و محرقه.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(مَرْ را)
خوردی فروش. شورباپز. (دستور الاخوان). خوردی پز. شوربافروش. (زمخشری، از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ورق. رجوع به ورق شود.
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
طعامی است که از آرد گندم پزند
لغت نامه دهخدا
تصویری از موراو
تصویر موراو
عنوان حکام و کلانتران شهرهای بزرگ گرجستان (عهد صفویه) : (خبر رسید که موراو} مسق... {با جماعت از ناوران گرجستان کاخت بعزم قتل تهمورس خان در حرکت آمد بر سر او رفتند) (تاریخ عباسی بنقل فلسفی. شاه عباس 16- 2 15: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مورق
تصویر مورق
نویسنده، کاتب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وراق
تصویر وراق
کاغذ فروش، نویسنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشراق
تصویر مشراق
آفتابگاه خور گاه
فرهنگ لغت هوشیار
زوبین ژوبین حربه ایست مانند نیزه نیزه خرد: کمند رستم دستان به بسباشد رکاب او چنان چون گرز افریدون نه بس مسمار ومزراقش، شتری که رحل را سپس افکند جمع مزاریق
فرهنگ لغت هوشیار
فوته تافته ترنا، خوش اندام: مرد، کاردان، شمشیر، گاو بد رام، فریب ترفند مرد نیکو اندام وبخشنده جمع مخاریق، فوطه بهم پیچیده تافته شبیه بتازیانه که با آن کسی را کتک زنند: از عرف رمان گشته و از شرع گریزان. چون دیو ز لاحول و چو دیوانه ز مخراق. (قوامی رازی)، فریب تزویر زرق: ای لطیفی که با مروت تو مدح با دیگران بود مخراق. (عثمان مختاری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوراق
تصویر اوراق
جمع ورق، برگها
فرهنگ لغت هوشیار
برون لایه برون لایه کمنیام (کمنیام پرده صفاق)، به کله زدن: گونه ای دیوانگی لایه خارجی پرده صفاق، نوعی مالیخولیا که آنرا ناشی از سودامیدانستند و عقیده داشتند که گردن صاحب مرض بعلت تصاعد ابخره ستبر میشود: مدعی گر چه خود آزار مراقی دارد باب قصاب شکن گردن چاقی دارد. (گل کشتی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزراق
تصویر مزراق
((مِ زْ))
نیزه کوتاه، زوبین، جمع مزاریق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخراق
تصویر مخراق
((مِ))
مرد نیک اندام، جوانمرد، چیزی شبیه تازیانه که از پارچه دراز درهم بافته درست می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوراق
تصویر اوراق
جمع ورق، برگ ها، برگه ها، کهنه، فرسوده، پریشان احوال، آشفته، بهادار برگ های سهام، سندهایی که معادل پولی آن را نظام بانکی هر کشور تضمین کرده است، قرضه برگه های بهاداری که دولت یا شرکتی منتشر می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وراق
تصویر وراق
((وَ رّ))
کاغذفروش، نویسنده
فرهنگ فارسی معین