جدول جو
جدول جو

معنی موذیه - جستجوی لغت در جدول جو

موذیه
(یَ / یِ)
موذیه. تأنیث موذی. حیوانات موذیه، جانوران آزاررسان، چون مار و موش. (از یادداشت مؤلف). اذیت رساننده و مضر و مفسد و آزاررسان، مهلک و زهردار. (ناظم الاطباء). و رجوع به موذی شود
لغت نامه دهخدا
موذیه
موذیه در فارسی مونث موذی: پارسی تازی گشته موتک گزند رسان خرفستر
تصویری از موذیه
تصویر موذیه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از موذی
تصویر موذی
اذیت کننده، آزار رساننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مویه
تصویر مویه
گریه، زاری، نوحه، برای مثال نماز شام غریبان چو گریه آغازم / به مویه های غریبانه قصه پردازم (حافظ - ۶۶۶)
مویۀ زال: در موسیقی از الحان قدیم ایرانی
مویه کردن: زاری کردن، نوحه کردن
فرهنگ فارسی عمید
(یَ)
مؤنث موصی. زنی که وصیت می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ زامْ)
دهی است از بخش دهدز شهرستان اهواز واقع در 7 هزارگزی شمال باختری دهدز با 197 تن سکنه. آب آن از چشمه و قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مُ یِ)
جیمزجوستینین. نویسنده و سیاستمدار بریتانیایی، پسر اسحاق موریه بود. وی دوبار به ایران مسافرت کرد و جمعاًبالغ بر شش سال در سفارت انگلیس در تهران خدمت کرد و نایب سفارت بود. در سال 1816 میلادی به وطن خویش بازگشت و دو جلد سفرنامه درباره سفرهای خود نوشت که هر دو به چاپ رسید. بیشتر شهرت او به خاطر کتاب ’حاجی بابای اصفهانی’ است که در سال 1824 به چاپ رسیده است
لغت نامه دهخدا
(یَ)
تنگ کوچک دسته دار که در آن سرکه و جز آن می ریزند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
مؤنث موری. آنکه آتش برمی آورد از آتش زنه. (ناظم الاطباء). ج، موریات. و رجوع به موریات شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
نام مدینۀ منوره. (ناظم الاطباء). نام مدینۀ منوره صلی اﷲ علی ساکنها و سلم. (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به مدینه شود
لغت نامه دهخدا
(مُءْ یَ)
تأنیث مؤذی. رجوع به مؤذی و موذیه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لی یَ)
دختر که بر او ولی گمارده شود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَثی یَ)
دست معیوب کرده بی شکستگی استخوان و کفیده. (منتهی الارب). دست پیچ خورده بدون شکستگی استخوان. (ناظم الاطباء). رجوع به موثوه و موثوءه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَخْ خی یَ)
مؤنث مؤخی. (یادداشت مؤلف). رجوع به مؤخی شود
لغت نامه دهخدا
(ذی یَ)
می آسان فروشونده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). آن می که آسان به گلو فرورود. (مهذب الاسماء) ، زره نرم یا زره سفید. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). زره نرم و زره سپید درخشان. (ناظم الاطباء). زره نرم و فراخ. (مهذب الاسماء) ، زن. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَ ذی یَ)
چشم خاشاک افتاده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). قذیّه. قذیه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
پارسی تازی گشته موتک رنجاننده تند بار آزارنده اذیت کننده آزار رساننده، حیله گر و بد جنس رنجاننده، زیان رساننده و آزار رسان
فرهنگ لغت هوشیار
گریه و زاری نوحه، گوشه ایست در دستگاه سه گاه که بندرت در چهارگاه هم نواخته میشود. یا مویه زال. لحنی است در موسیقی قدیم: (بلفظ پارسی و چینی و خماخسرو بلحن مویه زال و قصیده لغزی) (منوچهری. د. چا. 138: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغذیه
تصویر مغذیه
مغذیه در فارسی مونث مغذی: خوراکی مونث مغذی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توذیه
تصویر توذیه
آزار رسانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماذیه
تصویر ماذیه
می گوارا، زره سپید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مویه
تصویر مویه
((یِ))
گریه، نوحه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موذی
تصویر موذی
اذیت کننده، آزار رساننده، در فارسی، بداندیش، حیله گر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موذی
تصویر موذی
Exacerbating
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از موذی
تصویر موذی
aggravant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از موذی
تصویر موذی
agravante
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از موذی
تصویر موذی
बढ़ाने वाला
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از موذی
تصویر موذی
aggravante
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از موذی
تصویر موذی
усугубляющий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از موذی
تصویر موذی
verschärfend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از موذی
تصویر موذی
verergerend
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از موذی
تصویر موذی
загострюючий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از موذی
تصویر موذی
pogarszający
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از موذی
تصویر موذی
agravante
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از موذی
تصویر موذی
খারাপ করা
دیکشنری فارسی به بنگالی