پژمان و اندوهگین کننده. نعت فاعلی از ایحاش. هرآنچه سبب شود اندوه و ملالت را. (ناظم الاطباء). اندوهگین کننده. (غیاث) (آنندراج) ، مخوف و هولناک و ترسناک. وحشت انگیز. (ناظم الاطباء). ترس آور. هراس انگیز. وحشتناک. خوفناک. هول انگیز. هول. (از یادداشت مؤلف) ، زشت. ناپسند: او ازسر دالت و انبساط به جواب موحش قیام می نمود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 359). حیا و کرم او تا حدی بود که درمدت عمر یک کلمه موحش کس از وی نشنیده بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 441) ، ویرانه و خالی ازسکنه، بینوا و بی توشه، گرسنه، از گرسنگی مرده. (ناظم الاطباء) ، آن که زمین یا شهری را بی نبات و بی مردم می یابد، آن که شهری را خالی از سکنه وویران می یابد. (ناظم الاطباء). رجوع به ایحاش شود
پژمان و اندوهگین کننده. نعت فاعلی از ایحاش. هرآنچه سبب شود اندوه و ملالت را. (ناظم الاطباء). اندوهگین کننده. (غیاث) (آنندراج) ، مخوف و هولناک و ترسناک. وحشت انگیز. (ناظم الاطباء). ترس آور. هراس انگیز. وحشتناک. خوفناک. هول انگیز. هول. (از یادداشت مؤلف) ، زشت. ناپسند: او ازسر دالت و انبساط به جواب موحش قیام می نمود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 359). حیا و کرم او تا حدی بود که درمدت عمر یک کلمه موحش کس از وی نشنیده بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 441) ، ویرانه و خالی ازسکنه، بینوا و بی توشه، گرسنه، از گرسنگی مرده. (ناظم الاطباء) ، آن که زمین یا شهری را بی نبات و بی مردم می یابد، آن که شهری را خالی از سکنه وویران می یابد. (ناظم الاطباء). رجوع به ایحاش شود
نعت فاعلی از توحیش. آنکه سلاح و جامه از خود اندازد، ویران کننده. (ناظم الاطباء). رجوع به توحیش شود، رماننده و رمیدگی دهنده. (غیاث) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
نعت فاعلی از توحیش. آنکه سلاح و جامه از خود اندازد، ویران کننده. (ناظم الاطباء). رجوع به توحیش شود، رماننده و رمیدگی دهنده. (غیاث) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
جمع واژۀ وحش، و وحش جمع واژۀ وحشی است. (السامی فی الاسامی) (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جانوران صحرایی. (غیاث اللغات) : بسان چاه زمزم است چشم من که کعبۀ وحوش شد سرای او. منوچهری به پرّی و به فرشته به حور و عین، و وحوش به آدمی و به مرغ و به ماهی و به دواب. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 53). زو پلنگ و شیر ترسان همچو موش زو شده پنهان به دشت و که وحوش. مولوی. پلنگی که گردن کشد بروحوش به دام افتد از بهر خوردن چو موش. سعدی. ، مردمان بیابانی و غولها. (ناظم الاطباء). - خطوحوش، خط هیروگلیف. (یادداشت مرحوم دهخدا)
جَمعِ واژۀ وحش، و وحش جَمعِ واژۀ وحشی است. (السامی فی الاسامی) (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جانوران صحرایی. (غیاث اللغات) : بسان چاه زمزم است چشم من که کعبۀ وحوش شد سرای او. منوچهری به پرّی و به فرشته به حور و عین، و وحوش به آدمی و به مرغ و به ماهی و به دواب. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 53). زو پلنگ و شیر ترسان همچو موش زو شده پنهان به دشت و کُه وحوش. مولوی. پلنگی که گردن کشد بروحوش به دام افتد از بهر خوردن چو موش. سعدی. ، مردمان بیابانی و غولها. (ناظم الاطباء). - خطوحوش، خط هیروگلیف. (یادداشت مرحوم دهخدا)
گوشه گیر و دور. (آنندراج). کسی که گوشه گیرد و دور شود و غایب و مهجور و جدا. (ناظم الاطباء) : ، خجل و شرمسار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تحوش شود
گوشه گیر و دور. (آنندراج). کسی که گوشه گیرد و دور شود و غایب و مهجور و جدا. (ناظم الاطباء) : ، خجل و شرمسار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تحوش شود
موضعی است در یمامه. یحیی بن طالب گوید: بعدنا و بیت اﷲ عن ارض قرقری و عن قاع موحوش و زدنا علی البعد. و نیز در این شعر که درباره سرزمین قرقری شاعری دیگر سروده قاع موحوش را اراده کرده است: ایا اثلاث القاع من بطن توضح حنینی الی اطلا لکن ّ طویل. (معجم البلدان)
موضعی است در یمامه. یحیی بن طالب گوید: بعدنا و بیت اﷲ عن ارض قرقری و عن قاع موحوش و زدنا علی البعد. و نیز در این شعر که درباره سرزمین قرقری شاعری دیگر سروده قاع موحوش را اراده کرده است: ایا اثلاث القاع من بطن توضح حنینی الی اطلا لکن ّ طویل. (معجم البلدان)
جمع وحش، جانوران بیابانی نخچیران ددان تولیان جمع وحش جانوران دشتی وکوهی: و بعد از سه شبانه روز اطراف جرگه بهم پیوسته انواع واصناف چرندگان از و حوش و سباع و سایر جانوران چندان جمع آید
جمع وحش، جانوران بیابانی نخچیران ددان تولیان جمع وحش جانوران دشتی وکوهی: و بعد از سه شبانه روز اطراف جرگه بهم پیوسته انواع واصناف چرندگان از و حوش و سباع و سایر جانوران چندان جمع آید