جدول جو
جدول جو

معنی موحف - جستجوی لغت در جدول جو

موحف
(مُ وَحْ حَ)
شتر لاغر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، خود را بر زمین زده، به عصا زده شده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
موحف
(حِ)
مرد بی عیب، خوابگاه ناموافق شتران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از موحد
تصویر موحد
کسی که خدا را یکی بداند و به خدای یگانه ایمان داشته باشد، یکتاپرست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موقف
تصویر موقف
محل وقوف، جای ایستادن، ایستگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موظف
تصویر موظف
وظیفه دار، وظیفه داده شده، کارمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موحش
تصویر موحش
وحشتناک، وحشت انگیز، ترسناک، اندوه آور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مولف
تصویر مولف
نوشته ای که مطالبی در آن گردآوری شده، تالیف شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مولف
تصویر مولف
کسی که مطالب کتابی را گردآورده باشد، تالیف کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصحف
تصویر مصحف
تصحیف، خطا کردن در نوشتن، تغییر دادن کلمه با کم یا زیاد کردن نقطه های آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصحف
تصویر مصحف
نامه ها و اوراقی که آن ها را در یک جلد جمع کرده باشند، کتاب، قرآن مجید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متحف
تصویر متحف
تحفه دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موقف
تصویر موقف
جای ایستادن، توقفگاه، محل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موحد
تصویر موحد
کسی که خداوند عالم را یکی میداند و یکی میگوید، یک گرداننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موظف
تصویر موظف
وظیفه داده شده، مقرری بگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موحش
تصویر موحش
هرآنچه سبب شود اندوه و ملالت را، وحشتناک
فرهنگ لغت هوشیار
گرد آمد فراهم آمده، نوشته ماتیکان، در آمیزه زبانزد فرزانی، یکی از شیوه های دبیره کنونی فارسی و تازی گرد آورنده فراهم آورنده، نویسنده فراهم آوردنده گرد کننده، آنکه مطالبی در یک یا چند موضوع فراهم آورد و کتاب یا رساله سازد، جمع مولفین: رسمی قدیم است وعهدی بعید تا این رسم معهود ومسلوک است که مولف و مصنف در تشبیب سخن و دیباجه کتاب طرفی از ثنا مخدوم و شمتی از دعا ممدوح اظهار کند. تالیف کننده کامل کننده، جمع کننده، نویسنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موصف
تصویر موصف
زابیده (وصف شده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحف
تصویر متحف
ارمغان دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجحف
تصویر مجحف
نزدیک شونده، آسیب رسان زیانرسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزحف
تصویر مزحف
غیژگاه مار جای خزیدن، جای ریزش
فرهنگ لغت هوشیار
مجموعه اوراقی که در یک جلد جای دهند، مجلد، کتاب و نیز بمعنی قرآن هم آمده
فرهنگ لغت هوشیار
ملحفه و ملافه در فارسی: چادر رکوک که زنان بر سر کنند، بستر آهنگ، زبر پوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصحف
تصویر مصحف
((مُ حَ))
نامه ها و اوراقی که در یک جلد مفرد کرده باشند، قرآن مجید، مفرد مصاحف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موقف
تصویر موقف
((مَ قِ))
جای ایستادن، جای درنگ کردن، جمع مواقف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موظف
تصویر موظف
((مُ ظَّ))
وظیفه دار، وظیفه داده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موحش
تصویر موحش
((حِ))
وحشت انگیز، ترس آور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موحد
تصویر موحد
((مُ وَ حِّ))
یکتاپرست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصحف
تصویر مصحف
((مُ صَ حَّ))
کلمه ای که خطا نوشته شده، کلمه ای که خطا خوانده شده، کلمه ای که به واسطه کاستن یا افزودن نقطه های حروف تغییر یافته مانند، باد، یاد، روز، زور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مولف
تصویر مولف
گردآورنده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مولف
تصویر مولف
Conductor
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مولف
تصویر مولف
condutor
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مولف
تصویر مولف
dyrygent
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مولف
تصویر مولف
дирижер
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مولف
تصویر مولف
диригент
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مولف
تصویر مولف
dirigent
دیکشنری فارسی به هلندی