دهی است از دهستان چرام بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان واقع در 10 هزارگزی شمال چرام با 210 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان چرام بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان واقع در 10 هزارگزی شمال چرام با 210 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
پشم ریخته شده از گوسپند، زنده باشد و یا مرده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، پشم ریخته شده از درازگوش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). موی خر که بیفکند. (مهذب الاسماء)
پشم ریخته شده از گوسپند، زنده باشد و یا مرده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، پشم ریخته شده از درازگوش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). موی خر که بیفکند. (مهذب الاسماء)
مؤنث موجد، بدید آورنده. آفریننده. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به موجد شود. - علت موجده، مقابل علت مبقیه. (یادداشت مؤلف). علتی که سبب پیدایش چیزی است. رجوع به علت شود
مؤنث موجد، بدید آورنده. آفریننده. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به موجد شود. - علت موجده، مقابل علت مبقیه. (یادداشت مؤلف). علتی که سبب پیدایش چیزی است. رجوع به علت شود
موجبه. رجوع به موجبه شود، (اصطلاح موسیقی) دو یا سه نغمه است که به ترصیع صور مختلف پیدا می کنند. به عبارت دیگر، آهنگ اصلی در یک قطعۀ موسیقی را موجبه (مونیف) گویند
موجبه. رجوع به موجبه شود، (اصطلاح موسیقی) دو یا سه نغمه است که به ترصیع صور مختلف پیدا می کنند. به عبارت دیگر، آهنگ اصلی در یک قطعۀ موسیقی را موجبه (مونیف) گویند
موجبه. مؤنث موجب. ج، موجبات. (یادداشت مؤلف). و رجوع به موجب شود، بزه یا نیکویی بزرگ که بدان دوزخ یا بهشت واجب گردد. (منتهی الارب) (آنندراج). مؤنث موجب. گناه یا ثواب بزرگ که ایجاب دوزخ و بهشت کند. (از یادداشت مؤلف). گناه بزرگ یا حسنۀ سترگ که موجب عذاب آخرت و یا موجب بهشت گردد. ج، موجبات. (ناظم الاطباء). موجبه، (اصطلاح منطق) قضیۀ مثبته را گویند. ضد سالبه. (ناظم الاطباء). در اصطلاح منطق قضیه ای رانامند که حایز ایجاب باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون). قضیۀ موجبه در مقابل سالبه است و آن یا حملی است مانند انسان حیوان است و یا سلبی است مانند انسان جمادنیست. (از فرهنگ علوم عقلی). و رجوع به قضیه شود
موجبه. مؤنث موجب. ج، موجبات. (یادداشت مؤلف). و رجوع به موجب شود، بزه یا نیکویی بزرگ که بدان دوزخ یا بهشت واجب گردد. (منتهی الارب) (آنندراج). مؤنث موجب. گناه یا ثواب بزرگ که ایجاب دوزخ و بهشت کند. (از یادداشت مؤلف). گناه بزرگ یا حسنۀ سترگ که موجب عذاب آخرت و یا موجب بهشت گردد. ج، موجبات. (ناظم الاطباء). موجبه، (اصطلاح منطق) قضیۀ مثبته را گویند. ضد سالبه. (ناظم الاطباء). در اصطلاح منطق قضیه ای رانامند که حایز ایجاب باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون). قضیۀ موجبه در مقابل سالبه است و آن یا حملی است مانند انسان حیوان است و یا سلبی است مانند انسان جمادنیست. (از فرهنگ علوم عقلی). و رجوع به قضیه شود
گیاهی است که آن را سرخ مرد گویند و به عربی عصی الراعی خوانند و بعضی گویند گیاهی است و آن بیشتر در تبریز به هم رسد و بیخ آن را در مرهمها داخل سازند و سیاه پلاو را بدان رنگ کنند و بعضی گویند گاوزبان تلخ است. (برهان)
گیاهی است که آن را سرخ مرد گویند و به عربی عصی الراعی خوانند و بعضی گویند گیاهی است و آن بیشتر در تبریز به هم رسد و بیخ آن را در مرهمها داخل سازند و سیاه پلاو را بدان رنگ کنند و بعضی گویند گاوزبان تلخ است. (برهان)
از ’ت ج ر’، سوداجای، یقال ارض متجره. (منتهی الارب) (از محیطالمحیط) (از معجم متن اللغه). جائی که در آن سوداگری می کنند و از آن مال التجاره بیرون می برند. (ناظم الاطباء). جای بازرگانی. محل تجارت. تجارتخانه. ج، متاجر
از ’ت ج ر’، سوداجای، یقال ارض متجره. (منتهی الارب) (از محیطالمحیط) (از معجم متن اللغه). جائی که در آن سوداگری می کنند و از آن مال التجاره بیرون می برند. (ناظم الاطباء). جای بازرگانی. محل تجارت. تجارتخانه. ج، متاجر
موخره در فارسی مونث موخر: به واپس انداخته پس انداخته، پایانه پایانگفت رو در روی پیشگفتار یا سر آغاز مونث موخر: عقب انداخته، پایان کتاب یا رساله مقابل مقدمه
موخره در فارسی مونث موخر: به واپس انداخته پس انداخته، پایانه پایانگفت رو در روی پیشگفتار یا سر آغاز مونث موخر: عقب انداخته، پایان کتاب یا رساله مقابل مقدمه
موجبه در فارسی مونث موجب و مایه: درخنیا، کلان گناه، کلان کرفه (کرفه ثواب)، کیود در فرزان مونث موجب، جمع موجبات، گناه بزرگ یاحسنه سترگ که موجب عذاب یا پاداش نیک در آخرت گردد، جمع موجبات. یا قضیه موجبه. قضیه ایست که در آن حکم به ثبوت محمول بر موضوع شود مقابل سالبه و آن یا حملی است مانند: (انسان حیوان است {و یا سلبی است مانند: (انسان جماد نیست) (دستورج 3 ص 363 کشاف 1448)، مقایسه شود با موجبه (موتیف) دو یا سه نغمه است که به ترصیع صور مختلف پیدا میکنند (مجمع الادوار ملحقه - ملحقه - ص 4) بعبارت دیگر آهنگ اصلی در یک قطعه موسیقی را موجبه (موتیف) گویند
موجبه در فارسی مونث موجب و مایه: درخنیا، کلان گناه، کلان کرفه (کرفه ثواب)، کیود در فرزان مونث موجب، جمع موجبات، گناه بزرگ یاحسنه سترگ که موجب عذاب یا پاداش نیک در آخرت گردد، جمع موجبات. یا قضیه موجبه. قضیه ایست که در آن حکم به ثبوت محمول بر موضوع شود مقابل سالبه و آن یا حملی است مانند: (انسان حیوان است {و یا سلبی است مانند: (انسان جماد نیست) (دستورج 3 ص 363 کشاف 1448)، مقایسه شود با موجبه (موتیف) دو یا سه نغمه است که به ترصیع صور مختلف پیدا میکنند (مجمع الادوار ملحقه - ملحقه - ص 4) بعبارت دیگر آهنگ اصلی در یک قطعه موسیقی را موجبه (موتیف) گویند