موجبه. مؤنث موجب. ج، موجبات. (یادداشت مؤلف). و رجوع به موجب شود، بزه یا نیکویی بزرگ که بدان دوزخ یا بهشت واجب گردد. (منتهی الارب) (آنندراج). مؤنث موجب. گناه یا ثواب بزرگ که ایجاب دوزخ و بهشت کند. (از یادداشت مؤلف). گناه بزرگ یا حسنۀ سترگ که موجب عذاب آخرت و یا موجب بهشت گردد. ج، موجبات. (ناظم الاطباء). موجبه، (اصطلاح منطق) قضیۀ مثبته را گویند. ضد سالبه. (ناظم الاطباء). در اصطلاح منطق قضیه ای رانامند که حایز ایجاب باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون). قضیۀ موجبه در مقابل سالبه است و آن یا حملی است مانند انسان حیوان است و یا سلبی است مانند انسان جمادنیست. (از فرهنگ علوم عقلی). و رجوع به قضیه شود
موجبه. مؤنث موجب. ج، موجبات. (یادداشت مؤلف). و رجوع به موجب شود، بزه یا نیکویی بزرگ که بدان دوزخ یا بهشت واجب گردد. (منتهی الارب) (آنندراج). مؤنث موجب. گناه یا ثواب بزرگ که ایجاب دوزخ و بهشت کند. (از یادداشت مؤلف). گناه بزرگ یا حسنۀ سترگ که موجب عذاب آخرت و یا موجب بهشت گردد. ج، موجبات. (ناظم الاطباء). موجبه، (اصطلاح منطق) قضیۀ مثبته را گویند. ضد سالبه. (ناظم الاطباء). در اصطلاح منطق قضیه ای رانامند که حایز ایجاب باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون). قضیۀ موجبه در مقابل سالبه است و آن یا حملی است مانند انسان حیوان است و یا سلبی است مانند انسان جمادنیست. (از فرهنگ علوم عقلی). و رجوع به قضیه شود
موجبه. رجوع به موجبه شود، (اصطلاح موسیقی) دو یا سه نغمه است که به ترصیع صور مختلف پیدا می کنند. به عبارت دیگر، آهنگ اصلی در یک قطعۀ موسیقی را موجبه (مونیف) گویند
موجبه. رجوع به موجبه شود، (اصطلاح موسیقی) دو یا سه نغمه است که به ترصیع صور مختلف پیدا می کنند. به عبارت دیگر، آهنگ اصلی در یک قطعۀ موسیقی را موجبه (مونیف) گویند
موجبه در فارسی مونث موجب و مایه: درخنیا، کلان گناه، کلان کرفه (کرفه ثواب)، کیود در فرزان مونث موجب، جمع موجبات، گناه بزرگ یاحسنه سترگ که موجب عذاب یا پاداش نیک در آخرت گردد، جمع موجبات. یا قضیه موجبه. قضیه ایست که در آن حکم به ثبوت محمول بر موضوع شود مقابل سالبه و آن یا حملی است مانند: (انسان حیوان است {و یا سلبی است مانند: (انسان جماد نیست) (دستورج 3 ص 363 کشاف 1448)، مقایسه شود با موجبه (موتیف) دو یا سه نغمه است که به ترصیع صور مختلف پیدا میکنند (مجمع الادوار ملحقه - ملحقه - ص 4) بعبارت دیگر آهنگ اصلی در یک قطعه موسیقی را موجبه (موتیف) گویند
موجبه در فارسی مونث موجب و مایه: درخنیا، کلان گناه، کلان کرفه (کرفه ثواب)، کیود در فرزان مونث موجب، جمع موجبات، گناه بزرگ یاحسنه سترگ که موجب عذاب یا پاداش نیک در آخرت گردد، جمع موجبات. یا قضیه موجبه. قضیه ایست که در آن حکم به ثبوت محمول بر موضوع شود مقابل سالبه و آن یا حملی است مانند: (انسان حیوان است {و یا سلبی است مانند: (انسان جماد نیست) (دستورج 3 ص 363 کشاف 1448)، مقایسه شود با موجبه (موتیف) دو یا سه نغمه است که به ترصیع صور مختلف پیدا میکنند (مجمع الادوار ملحقه - ملحقه - ص 4) بعبارت دیگر آهنگ اصلی در یک قطعه موسیقی را موجبه (موتیف) گویند
سیلاب را گویند. (برهان) (آنندراج). سیل. (صحاح الفرس). این کلمه را صاحب منتهی الارب با تاء مثناه فوقانی بیش از صد موضع می آورد و هیچ جا نوجبه بانون نیاورده است. رشیدی می گوید با تاء غلط است و بانون صحیح است و گوید بمعنی سیل نیز نیست، بمعنی چشمه است، چه صاحب مقاصداللغه در کلمه عدّ عربی گوید:العدّ، نوژبه و عدّ به کسر عین و تشدید دال بمعنی آبی است که از چشمه تراود - انتهی. لیکن صاحب منتهی الارب همه جا توجبه با تاء آورده است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : غدر، آب که توجبه سپس گذارد. جوخ، کندن توجبه کنارۀ رود را. خضیعه، آواز توجبه. تجرّف،کاویدن توجبه زمین را. (منتهی الارب). رجوع به معانی غشمره، نخج، اعمیان، دافعه، تجرف السیل، قعیث، اکدر، جلخ، سیل دقاق، قرتاس، سیل قصر، عرندس، مدر، ثجیج، جیخ، جبار و اخافه در منتهی الارب شود: خود ترا جوید همه خوبی و زیب همچنان چون توجبه جوید نشیب. رودکی. رجوع به نوجبه شود. ، بمعنی فرشته هم آمده است. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بمعنی فرشته، چون شاهدی ندارد جای شک باشد... (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
سیلاب را گویند. (برهان) (آنندراج). سیل. (صحاح الفرس). این کلمه را صاحب منتهی الارب با تاء مثناه فوقانی بیش از صد موضع می آورد و هیچ جا نوجبه بانون نیاورده است. رشیدی می گوید با تاء غلط است و بانون صحیح است و گوید بمعنی سیل نیز نیست، بمعنی چشمه است، چه صاحب مقاصداللغه در کلمه عِدّ عربی گوید:العِدّ، نوژبه و عِدّ به کسر عین و تشدید دال بمعنی آبی است که از چشمه تراود - انتهی. لیکن صاحب منتهی الارب همه جا توجبه با تاء آورده است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : غُدَر، آب که توجبه سپس گذارد. جوخ، کندن توجبه کنارۀ رود را. خضیعه، آواز توجبه. تجرّف،کاویدن توجبه زمین را. (منتهی الارب). رجوع به معانی غشمره، نخج، اعمیان، دافعه، تجرف السیل، قعیث، اکدر، جلخ، سیل دقاق، قرتاس، سیل قصر، عرندس، مدر، ثجیج، جیخ، جُبار و اخافه در منتهی الارب شود: خود ترا جوید همه خوبی و زیب همچنان چون توجبه جوید نشیب. رودکی. رجوع به نوجبه شود. ، بمعنی فرشته هم آمده است. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بمعنی فرشته، چون شاهدی ندارد جای شک باشد... (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
سیل باشد، هین نیز گویند. (لغت فرس اسدی). سیلاب. (جهانگیری) (برهان قاطع) (رشیدی) (فرهنگ نظام) : خود تو را جوید همه خوبی و زیب همچنان چون نوجبه جوید نشیب. رودکی (از لغت فرس). ، به معنی فرشته هم به نظر آمده است. (برهان قاطع)
سیل باشد، هین نیز گویند. (لغت فرس اسدی). سیلاب. (جهانگیری) (برهان قاطع) (رشیدی) (فرهنگ نظام) : خود تو را جوید همه خوبی و زیب همچنان چون نوجبه جوید نشیب. رودکی (از لغت فرس). ، به معنی فرشته هم به نظر آمده است. (برهان قاطع)
مؤنث موجد، بدید آورنده. آفریننده. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به موجد شود. - علت موجده، مقابل علت مبقیه. (یادداشت مؤلف). علتی که سبب پیدایش چیزی است. رجوع به علت شود
مؤنث موجد، بدید آورنده. آفریننده. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به موجد شود. - علت موجده، مقابل علت مبقیه. (یادداشت مؤلف). علتی که سبب پیدایش چیزی است. رجوع به علت شود
دهی است از دهستان چرام بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان واقع در 10 هزارگزی شمال چرام با 210 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان چرام بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان واقع در 10 هزارگزی شمال چرام با 210 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
یادآورنده. آگاه کننده. (از منتهی الارب). آن که آگاه می کند و به کسی یاد می هد. (ناظم الاطباء). به یاددهنده. (آنندراج) ، تهمت زننده. تهمت نهنده او را به... (از منتهی الارب) ، آن که توقیر می کند کسی را و احترام می نماید و ستایش می کند. (ناظم الاطباء)
یادآورنده. آگاه کننده. (از منتهی الارب). آن که آگاه می کند و به کسی یاد می هد. (ناظم الاطباء). به یاددهنده. (آنندراج) ، تهمت زننده. تهمت نهنده او را به... (از منتهی الارب) ، آن که توقیر می کند کسی را و احترام می نماید و ستایش می کند. (ناظم الاطباء)