جدول جو
جدول جو

معنی موجبه - جستجوی لغت در جدول جو

موجبه
مقابل سالبه، در علم منطق ویژگی قضیه ای که در آن به ثبوت محمول بر موضوع حکم می شود، آنچه چیزی را ایجاب کند، ایجاب کننده
تصویری از موجبه
تصویر موجبه
فرهنگ فارسی عمید
موجبه
(جِ بَ)
موجبه. مؤنث موجب. ج، موجبات. (یادداشت مؤلف). و رجوع به موجب شود، بزه یا نیکویی بزرگ که بدان دوزخ یا بهشت واجب گردد. (منتهی الارب) (آنندراج). مؤنث موجب. گناه یا ثواب بزرگ که ایجاب دوزخ و بهشت کند. (از یادداشت مؤلف). گناه بزرگ یا حسنۀ سترگ که موجب عذاب آخرت و یا موجب بهشت گردد. ج، موجبات. (ناظم الاطباء). موجبه، (اصطلاح منطق) قضیۀ مثبته را گویند. ضد سالبه. (ناظم الاطباء). در اصطلاح منطق قضیه ای رانامند که حایز ایجاب باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون). قضیۀ موجبه در مقابل سالبه است و آن یا حملی است مانند انسان حیوان است و یا سلبی است مانند انسان جمادنیست. (از فرهنگ علوم عقلی). و رجوع به قضیه شود
لغت نامه دهخدا
موجبه
(جِ بَ / بِ)
موجبه. رجوع به موجبه شود، (اصطلاح موسیقی) دو یا سه نغمه است که به ترصیع صور مختلف پیدا می کنند. به عبارت دیگر، آهنگ اصلی در یک قطعۀ موسیقی را موجبه (مونیف) گویند
لغت نامه دهخدا
موجبه
موجبه در فارسی مونث موجب و مایه: درخنیا، کلان گناه، کلان کرفه (کرفه ثواب)، کیود در فرزان مونث موجب، جمع موجبات، گناه بزرگ یاحسنه سترگ که موجب عذاب یا پاداش نیک در آخرت گردد، جمع موجبات. یا قضیه موجبه. قضیه ایست که در آن حکم به ثبوت محمول بر موضوع شود مقابل سالبه و آن یا حملی است مانند: (انسان حیوان است {و یا سلبی است مانند: (انسان جماد نیست) (دستورج 3 ص 363 کشاف 1448)، مقایسه شود با موجبه (موتیف) دو یا سه نغمه است که به ترصیع صور مختلف پیدا میکنند (مجمع الادوار ملحقه - ملحقه - ص 4) بعبارت دیگر آهنگ اصلی در یک قطعه موسیقی را موجبه (موتیف) گویند
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توجبه
تصویر توجبه
نوجبه، سیل، سیلاب، توجبه، آب چشمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوجبه
تصویر نوجبه
سیل، سیلاب، توجبه، آب چشمه
فرهنگ فارسی عمید
(مُ وَرْ رَ بَ / بِ)
مورب. مؤنث مورب. (یادداشت مؤلف).
- خطوط موربه، خطهای کج و معوج. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(عَق ق)
خشم گرفتن بر کسی. وجد. (منتهی الارب). جده. (منتهی الارب). خشم گرفتن. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به وجد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بر روی زده شده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَجْ جَ هََ)
تأنیث موجه. رجوع به موجه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ وَجْ جَ هََ / هَِ)
موجهه.
- قضیۀ موجهه، قضیه ای است که در آن نسبت محمول به موضوع به کیفیتی مانند ضرورت، دوام، امکان، امتناع و قیدهای دیگر مقید شده باشد
لغت نامه دهخدا
(عِ)
فرض کردن چیزی را و لازم و واجب گردانیدن آن. (از منتهی الارب). لازم گردانیدن. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
پاسخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جواب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَ و وَ بَ)
ارض مجوبه، زمینی که بر آن جابجا باران باریده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). مؤنث مجوب و گویند: ارض مجوبه، زمین جابجا باران رسیده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(جَ بَ / بِ / جِ بَ /بِ)
سیلاب را گویند. (برهان) (آنندراج). سیل. (صحاح الفرس). این کلمه را صاحب منتهی الارب با تاء مثناه فوقانی بیش از صد موضع می آورد و هیچ جا نوجبه بانون نیاورده است. رشیدی می گوید با تاء غلط است و بانون صحیح است و گوید بمعنی سیل نیز نیست، بمعنی چشمه است، چه صاحب مقاصداللغه در کلمه عدّ عربی گوید:العدّ، نوژبه و عدّ به کسر عین و تشدید دال بمعنی آبی است که از چشمه تراود - انتهی. لیکن صاحب منتهی الارب همه جا توجبه با تاء آورده است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : غدر، آب که توجبه سپس گذارد. جوخ، کندن توجبه کنارۀ رود را. خضیعه، آواز توجبه. تجرّف،کاویدن توجبه زمین را. (منتهی الارب). رجوع به معانی غشمره، نخج، اعمیان، دافعه، تجرف السیل، قعیث، اکدر، جلخ، سیل دقاق، قرتاس، سیل قصر، عرندس، مدر، ثجیج، جیخ، جبار و اخافه در منتهی الارب شود:
خود ترا جوید همه خوبی و زیب
همچنان چون توجبه جوید نشیب.
رودکی.
رجوع به نوجبه شود.
، بمعنی فرشته هم آمده است. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بمعنی فرشته، چون شاهدی ندارد جای شک باشد... (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(نَ/ نُو جَ بَ)
سیل باشد، هین نیز گویند. (لغت فرس اسدی). سیلاب. (جهانگیری) (برهان قاطع) (رشیدی) (فرهنگ نظام) :
خود تو را جوید همه خوبی و زیب
همچنان چون نوجبه جوید نشیب.
رودکی (از لغت فرس).
، به معنی فرشته هم به نظر آمده است. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(جِ دَ)
مؤنث موجد، بدید آورنده. آفریننده. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به موجد شود.
- علت موجده، مقابل علت مبقیه. (یادداشت مؤلف). علتی که سبب پیدایش چیزی است. رجوع به علت شود
لغت نامه دهخدا
(جَ)
دهی است از دهستان چرام بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان واقع در 10 هزارگزی شمال چرام با 210 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَبْ بِهْ)
یادآورنده. آگاه کننده. (از منتهی الارب). آن که آگاه می کند و به کسی یاد می هد. (ناظم الاطباء). به یاددهنده. (آنندراج) ، تهمت زننده. تهمت نهنده او را به... (از منتهی الارب) ، آن که توقیر می کند کسی را و احترام می نماید و ستایش می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ءِ بَ)
رسوایی و ننگ و شرم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ جَ بَ)
جای شگفت و تعجب، سبب تعجب و دلیل تعجب، سزاوار تعجب. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(صِ بَ)
ماده شتری که پیه آن برقرار باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ جِ بَ)
زنی که فرزند گرامی آورد. (ناظم الاطباء) مؤنث منجب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به منجب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ جَ لَ)
جای ترسناک. (ناظم الاطباء). موجل. رجوع به موجل شود
لغت نامه دهخدا
سیل سیلاب. توضیح این کلمه بصورت} توجبه {هم آمده ولی نوجبه اصح مینماید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موهبه
تصویر موهبه
موهبت در فارسی دهش بخشش یان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موجره
تصویر موجره
مونث موجر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موجهه
تصویر موجهه
موجهه در فارسی مونث موجه: پذیرفته سزاوار مونث موجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محجبه
تصویر محجبه
محجبه در فارسی مونث محجب: پردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توجبه
تصویر توجبه
سیل سیلاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوجبه
تصویر نوجبه
((نَ جَ بَ))
سیلاب، سیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توجبه
تصویر توجبه
((جَ بِ))
سیل، سیلاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موجه
تصویر موجه
درست انگاشته، پذیرفتنی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از موجب
تصویر موجب
انگیزه، مایه
فرهنگ واژه فارسی سره
چادری، حجابدار، حجابی، محجوبه
متضاد: بی حجاب
فرهنگ واژه مترادف متضاد