چیز بی جان. (منتهی الارب) (از کشاف اصطلاحات الفنون). آنچه جان ندارد. مقابل حیوان ونبات. (یادداشت مؤلف). آنکه بی جان باشد. (غیاث). آنچه نیفزاید. (دهار) ، مرده. مردگان. بی جانان. مقابل حیوان. (یادداشت مؤلف) : زندۀ حق را به چشم دل نگر زان که چشم سر نبیند جز موات. ناصرخسرو. تا جهان موات انصاف و مردگان معدلت به آب حیات احسان و اکرام و انعام او زنده گشت. (سندبادنامه ص 14). که نگفتم که چنین کن یا چنان چون نکردید ای موات و عاجزان. مولوی. کای فرشتۀ صور و ای بحر حیات که ز دمهای تو جان یابدموات. مولوی. ، زمینی که در آن مرگی باشد. (مهذب الاسماء) ، زمین بی مالک و نامنتفع. (منتهی الارب). زمین بی مالک و بی سود و نامنتفع. (ناظم الاطباء). زمین خشک و بی خداوند. (آنندراج) (غیاث) (از کشاف اصطلاحات الفنون). زمینی که محصول و سودی نداشته باشد به سبب نداشتن آب یا شدت و کثرت حرکت آب در آن یا به علل دیگری که مانع از انتفاع زمین شود. (از تعریفات جرجانی). زمینی که ملک نبود. (مهذب الاسماء). - احیای موات، آباد کردن زمینهای بی نفع و بایر. عمارت خراب. آباد کردن ویران. (یادداشت مؤلف) : تملک حاصل می شود به احیاء اراضی موات و حیازت اشیاء مباحه. (مادۀ 140 قانون مدنی ایران). هرکس از اراضی موات و مباحه قسمتی را بقصد تملک احیاء کند مالک آن قسمت می شود. (مادۀ 143 قانون مدنی). - اراضی موات، زمینهای بی صاحب و بی سود. زمینهای بایر که کسی را از آن سودی و محصولی نرسد. مقابل اراضی عامره. (از یادداشت مؤلف)
چیز بی جان. (منتهی الارب) (از کشاف اصطلاحات الفنون). آنچه جان ندارد. مقابل حیوان ونبات. (یادداشت مؤلف). آنکه بی جان باشد. (غیاث). آنچه نیفزاید. (دهار) ، مرده. مردگان. بی جانان. مقابل حَیَوان. (یادداشت مؤلف) : زندۀ حق را به چشم دل نگر زان که چشم سر نبیند جز موات. ناصرخسرو. تا جهان موات انصاف و مردگان معدلت به آب حیات احسان و اکرام و انعام او زنده گشت. (سندبادنامه ص 14). که نگفتم که چنین کن یا چنان چون نکردید ای موات و عاجزان. مولوی. کای فرشتۀ صور و ای بحر حیات که ز دمهای تو جان یابدموات. مولوی. ، زمینی که در آن مرگی باشد. (مهذب الاسماء) ، زمین بی مالک و نامنتفع. (منتهی الارب). زمین بی مالک و بی سود و نامنتفع. (ناظم الاطباء). زمین خشک و بی خداوند. (آنندراج) (غیاث) (از کشاف اصطلاحات الفنون). زمینی که محصول و سودی نداشته باشد به سبب نداشتن آب یا شدت و کثرت حرکت آب در آن یا به علل دیگری که مانع از انتفاع زمین شود. (از تعریفات جرجانی). زمینی که ملک نبود. (مهذب الاسماء). - احیای موات، آباد کردن زمینهای بی نفع و بایر. عمارت خراب. آباد کردن ویران. (یادداشت مؤلف) : تملک حاصل می شود به احیاء اراضی موات و حیازت اشیاء مباحه. (مادۀ 140 قانون مدنی ایران). هرکس از اراضی موات و مباحه قسمتی را بقصد تملک احیاء کند مالک آن قسمت می شود. (مادۀ 143 قانون مدنی). - اراضی موات، زمینهای بی صاحب و بی سود. زمینهای بایر که کسی را از آن سودی و محصولی نرسد. مقابل اراضی عامره. (از یادداشت مؤلف)
دهی است جزء دهستان حومه بخش دستجرد خلجستان شهرستان قم واقع در 7 کیلومتری جنوب دستجرد، کوهستانی سردسیر، با 884 تن سکنه، آب آن از قنات، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است و از طریق دستجرد و شاره میتوان ماشین برد، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی است جزء دهستان حومه بخش دستجرد خلجستان شهرستان قم واقع در 7 کیلومتری جنوب دستجرد، کوهستانی سردسیر، با 884 تن سکنه، آب آن از قنات، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است و از طریق دستجرد و شاره میتوان ماشین برد، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
مؤنث مزجی ̍. چیز اندک وبی قدر. (ناظم الاطباء). اندک و بی اعتبار. (آنندراج) (فرهنگ نظام). کم. ناچیز. قلیل. پست. ناقابل. اسم مفعول از ازجاء، به معنی چیزی به سهولت از جای به جای بردن. چون متاع قلیل به سهولت از جای به جای برده می شود لهذا متاع قلیل را بضاعت مزجات گویند. (از آنندراج). برتقدیری از ازجاء باشد که باب افعال است. در اصل مزجیه بوده و بر وزن مکرمه حرف یاء به جهت فتح ماقبل الف گشته مزجات گردید چون که لفظ بضاعت به سبب وجود تاء مؤنث لفظی است لهذا لفظ او را به مزجات که صیغۀ مؤنث است، صفت آوردند. (غیاث) (فرهنگ نظام). - بضاعت مزجات، بضاعتی اندک. (مهذب الاسماء). که به کمال خویش نرسیده است. (یادداشت مرحوم دهخدا) : و بضاعت مزجات به حضرت عزیز آورده... (گلستان). ما را بجز تو در همه عالم عزیز نیست گر رد کنی بضاعت مزجات ور قبول. سعدی. ، رانده یعنی اندک. (ترجمان علامه جرجانی ص 84) ، سخیف. سخیفه. ترهات. لاطائل. بیهوده. بی مصرف. یسیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
مؤنث مُزجی ̍. چیز اندک وبی قدر. (ناظم الاطباء). اندک و بی اعتبار. (آنندراج) (فرهنگ نظام). کم. ناچیز. قلیل. پست. ناقابل. اسم مفعول از ازجاء، به معنی چیزی به سهولت از جای به جای بردن. چون متاع قلیل به سهولت از جای به جای برده می شود لهذا متاع قلیل را بضاعت مزجات گویند. (از آنندراج). برتقدیری از ازجاء باشد که باب افعال است. در اصل مزجیه بوده و بر وزن مکرمه حرف یاء به جهت فتح ماقبل الف گشته مزجات گردید چون که لفظ بضاعت به سبب وجود تاء مؤنث لفظی است لهذا لفظ او را به مزجات که صیغۀ مؤنث است، صفت آوردند. (غیاث) (فرهنگ نظام). - بضاعت مزجات، بضاعتی اندک. (مهذب الاسماء). که به کمال خویش نرسیده است. (یادداشت مرحوم دهخدا) : و بضاعت مزجات به حضرت عزیز آورده... (گلستان). ما را بجز تو در همه عالم عزیز نیست گر رد کنی بضاعت مزجات ور قبول. سعدی. ، رانده یعنی اندک. (ترجمان علامه جرجانی ص 84) ، سخیف. سخیفه. ترهات. لاطائل. بیهوده. بی مصرف. یسیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
جمع واژۀ زوجه، بمعنی زن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). زنان. همسران. توضیح اینکه معمولاً به خطا زوجات گویند. (فرهنگ فارسی معین). - تعددزوجات، چند تن بودن همسران یک مرد. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به تمدن جرجی زیدان ج 5 ص 78 شود
جَمعِ واژۀ زَوْجه، بمعنی زن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). زنان. همسران. توضیح اینکه معمولاً به خطا زَوَجات گویند. (فرهنگ فارسی معین). - تعددزوجات، چند تن بودن همسران یک مرد. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به تمدن جرجی زیدان ج 5 ص 78 شود
رمن نادرست میوه ها جمع میوه. بسیارعربی وآن جمع غلطی است: (اصل ماده آن (شوکولات) خستوی کاکااو است که نوعی از میوجات ینگی دنیای مرکزی میباشد. {توضیح نوشتن کلمه بصورت میوه جات نیز غلط فاحش دیگری است
رمن نادرست میوه ها جمع میوه. بسیارعربی وآن جمع غلطی است: (اصل ماده آن (شوکولات) خستوی کاکااو است که نوعی از میوجات ینگی دنیای مرکزی میباشد. {توضیح نوشتن کلمه بصورت میوه جات نیز غلط فاحش دیگری است