جدول جو
جدول جو

معنی موبقه - جستجوی لغت در جدول جو

موبقه
(بِ قَ)
تأنیث موبق. ج، موبقات. (یادداشت مؤلف). و رجوع به موبق شود
لغت نامه دهخدا
موبقه
موبقه در فارسی: میراننده کشنده مونث موبق، جمع موبقات
تصویری از موبقه
تصویر موبقه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مطبقه
تصویر مطبقه
تب شدیدی که یک روز به طور مداوم ادامه دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موبق
تصویر موبق
هلاک کننده، مسهلک
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
هلاک کرده شده، ویران شده، در زندان کرده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
مهلک. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ)
هلاک گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). وبوق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ بِ)
وادیی است در دوزخ. (منتهی الارب) (آنندراج). نام وادیی در دوزخ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ بِ)
جای هلاکی. (منتهی الارب) (آنندراج). جای هلاک. (ترجمان القرآن جرجانی ص 96) (ناظم الاطباء). مهلکه. هلاکت گاه. (یادداشت مؤلف) ، وعده گاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، هرچیز که در میان دوچیز درآید. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زندان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ بِقْ قَ)
ارض مبقه، زمین بسیار بق ّ. بسیارپشه دار. پشه ناک. (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به بق شود
لغت نامه دهخدا
(مِ بَقْقَ)
زن بسیاراولاد. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ قَ)
سبب افزونی وسرسبزی. (منتهی الارب). هرآنچه سبب افزونی و سرسبزی باشد. گویند: التجاره مورقه للمال. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِ قَ)
نخله موسقه، خرمابن بسیاربار. ج، موسقات. (ناظم الاطباء). درخت خرمای باردار. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ بِ قَ)
حمی مطبقه، تب درگیرندۀ تمام اندام و تب که شبانروز خنک نگردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). تب دائم که شبانه روز قطع نگردد. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). تب که نبرد و دموی است و چشم و گوش و صورت سرخ باشد و با آن قلق و اضطراب بود. تب پیوسته و مدام مقابل نوبه. گویا امروز تیفوئید را به این نام میخوانند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، سنه مطبقه، سال شدید. (از اقرب الموارد) ، الحروف المطبقه، صاد و ضاد و طاء و ظاء. (اقرب الموارد) : حروف مطبقه چهار است و عبارتند از صاد و ضاد و طاء و ظاء. (از محیط المحیط). و رجوع به مطبق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بِ قَ / قِ)
تب دایم که در شبانه روز پیوسته باشد و خنک نگردد. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی اول مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ طَبْ بِ قَ)
سحابه مطبقه، ابر که باران آن همه جا رسیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد). ابری که همه آسمان بپوشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(بِ ءَ)
زمین بیمارناک گردیده. (از منتهی الارب). زمینی که در آن مرگامرگی باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ثِ قَ)
اعتماد و اعتبار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
اعتماد کردن. (آنندراج). ثقه. موثق. رجوع به موثق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ وَثْ ثَ قَ)
ماده شتر استوارخلقت. (ناظم الاطباء). تأنیث موثق. (یادداشت مؤلف). و رجوع به موثق شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
گول گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). موق. مؤوق (م ئو) . (منتهی الارب). احمق شدن. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به موق و مؤوق شود
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ)
موق. موق. مؤوق (م ئو) . بمردن و هلاک گشتن. (منتهی الارب). مردن و هلاک گردیدن کسی. (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَبْ بَ رَ)
مؤبره. خرمابن گشن داده شده. (ناظم الاطباء). رجوع به مؤبره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لَبْ بَ قَ)
رجوع به ملبق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَبْ بَ قَ)
نان چربین. (منتهی الارب). نان چربی دار. (ناظم الاطباء). خبزه المشحمه. (متن اللغه). نان روغنی
لغت نامه دهخدا
تصویری از موبق
تصویر موبق
وعده گاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موثقه
تصویر موثقه
مونث موثق
فرهنگ لغت هوشیار
مطبقه در فارسی تب خونی، رشک دامنه (حصبه) مونث مطبق. مونث مطبق. یاتب (حمی) مطبقه. تب دموی لازم است و بر دو نوع است: یکی آنکه از عفونت خون در عروق و خارج آنها پدید آید و دیگری بغیر عفونت خون را گرم کند و بغلیان آرد توضیح بعضی آن را حصبه دانسته اند. براون در ترجمه چهارمقاله نظامی (مقاله چهارم: طب) مطبقه را به اینفلماتوری فور ترجمه کرده و در حاشیه گوید: شاید بتوان آنرا به رمیتنت یا کانتینوس ترجمه کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موبق
تصویر موبق
((بِ))
هلاک کننده، مهلک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موبق
تصویر موبق
جای هلاکت، وعده گاه، میعاد، زندان
فرهنگ فارسی معین