جدول جو
جدول جو

معنی موأم - جستجوی لغت در جدول جو

موأم
(مُ وَءْ ءِ)
آنکه فربه می کند و کلان می گرداند. (ناظم الاطباء). آنکه کلان سر و زشت صورت گرداند. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
موأم
(مُ وَءْ ءَ)
کلان سر. زشت پیکر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بدهیکل و نازیبا. (از اقرب الموارد). فربه شده و کلان گشته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
موأم
(مُ ءَ م م)
مقارب، موافق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، امر بین و آشکار. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مواسم
تصویر مواسم
موسم ها، اوقات و زمانهای چیزی، هنگام رسیدن چیزی، جمع واژۀ موسم
فرهنگ فارسی عمید
(مُ ءَ)
ثوب متأم، جامۀ دوگانه تارو پود بافته. (منتهی الارب). و رجوع به متآم شود
لغت نامه دهخدا
(وَءْمْ)
خانه گرم. (آنندراج) (ناظم الاطباء). البیت الدفی ٔ. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مَ سِ)
جمع واژۀ موسم. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ موسم به معنی فصل و وقت و هنگام. (از یادداشت مؤلف) : انواع تمتع و برخورداری از مواسم جوانی و ثمرات ملک و دولت ارزانی دارد. (کلیله و دمنه). و رجوع به موسم شود، جمع واژۀ موسم به معنی هنگام فراهم آمدن حاجیان. (آنندراج) ، جمع واژۀ موسم به معنی جای گردآمدن در حج. (آنندراج) ، جمع واژۀ میسم (علی الاصل و علی اللفظ میاسم). (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به میسم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ ءَ)
آنکه عذر ناکسان خواهد. ملاّم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ملاّم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ءَ)
ناکس و زفت. ملأمان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ناکس زفت و گویند: یا ملأم، یعنی ای لئیم و ای ناکس سزاوار نکوهش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَءْ ءَ)
زره پوش. (منتهی الارب) (آنندراج). زره پوشنده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَءْ ءَ)
قتب مفأم، پالان فراخ کردۀ افزوده شده. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَءْ ءَ / مُ ءَ)
دل فراخ جوف. (ناظم الاطباء) : بعیرمفأم، شتر فربه فراخ جوف. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ ءَ / مُ ءَ / مُ فَءْ ءَ)
شتر پیه ناک سر شانه. مفآم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شتری که قسمت بالای شانۀ وی از پیه پر شده باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ ءَ)
جیش مدأم. یرکب کل شی ٔ. (منتهی الارب). سپاهی که بر هر چیزی سوار شوند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءِ)
زنی که دو زاید. (آنندراج). زنی که دوگانه زاید. (ناظم الاطباء). و رجوع به متئم و متآم شود
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَ)
قبیله ای از حبش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَ)
منزلی است مر جوزا را. (منتهی الارب). برج جوزا. (ناظم الاطباء). صاحب صبح الاعشی نویسد: مردمان از توأم به جوزا تعبیر کنند لیکن حسین بن یونس حاسب در کتاب خود که ’هیئه الصور الفلکیه’ نام دارد گوید مردم در این تعبیر بخطا رفته اند، چه جوزا صورت ’جبار’ است در زمرۀ صور جنوبی و قدم راست توأم بعض ستاره های جبار است که برتاج اوست و گوید توأم بر خط وسطالسماء (صورت) دوجسد است به دو سر بیکدیگر چسبیده، هر یک را دستی و پائی است و دو سر آن صورت، بر سوی مشرق است و دو پای آن، بر سوی مغرب و ذراع شامی، آن دو سر بود و دست راست آن که از سوی شمال است ذراع یمانی است و آن ستاره از ذراع یمانی که روشن است شعری غمیصاست و دست راست توأم به توابع کشیده بود. (صبح الاعشی ج 2 ص 152)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَ)
از ’ت ٔم’ یا ’ؤم’، بچۀ هم شکم. بچۀ دوگانه. (دهار). هم شکم. (زمخشری) (ملخص اللغات حسن خطیب) (مهذب الاسماء). یکی از دو تن که به یک شکم زاده شده اند. همزاد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). همزاد، دو باشد یا زائد از آن، نر باشد یا ماده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). همزاد و حملی، دو باشد و یا زیادتر و نر باشد یا ماده. ج، توائم، توآم. (ناظم الاطباء). آن یک بچه که با بچۀ دیگر از یک حمل زن پیدا شده باشد. (آنندراج) (غیاث اللغات). ج، توائم، توآم. (منتهی الارب) :... به عصیان مبتلی گردد که بطن و فرج توأمند. (گلستان).
در روزگار عدل تو شاید که عاقلان
گویند بره با بچۀگرگ توأم است.
ابن یمین.
رجوع به اقرب الموارد و کشاف اصطلاحات الفنون شود، نزد بلغاء نام تشریع است و نیز آنرا توشیح نامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، به شعر ذوقافیتین نیز اطلاق کنند. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، دوم تیر قمار یا تیری از تیرهای قمار. (منتهی الارب). دویم تیر قمار. (ناظم الاطباء). نام تیری است از ده تیر قمار که عرب بدان بازی کنند. (آنندراج). اصله ووأم. (منتهی الارب). دوم تیر که بدان قمار کنند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(عُ بَ)
سازواری کردن با کسی، مباهات کردن با کسی. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَ مَ)
خود آهنی بی مونه و آن پاره آهن جامه باشد که بدان خود را به حلقه های زره بر گردن بندند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَم م)
مقارب و موافق، امر بیّن و آشکار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مواثم
تصویر مواثم
درنگی آهسته رو کسی که بهنگام راه رفتن درنگ کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواسم
تصویر مواسم
جمع موسم، هنگام ها واره ها جمع موسم هنگامها
فرهنگ لغت هوشیار