جدول جو
جدول جو

معنی مواهقه - جستجوی لغت در جدول جو

مواهقه(عَ فَ)
گردن دراز کردن شتر در رفتن و برابری کردن وی در آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گردن دراز کردن شتر گاه سرعت رفتار. (یادداشت مؤلف) ، نبرد کردن و برابری نمودن با یکدیگر در رفتن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). با کسی به هم رفتن. (المصادر زوزنی). نبرد کردن در رفتن با یکدیگر. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مساهله
تصویر مساهله
مساهلت، سهل انگاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مداهنه
تصویر مداهنه
خدعه کردن، فریب دادن، دورویی کردن، چرب زبانی، چاپلوسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراهنه
تصویر مراهنه
گرو گذاشتن، شرط بستن، شرط بندی در مسابقۀ اسب دوانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجاهره
تصویر مجاهره
علنی شدن، آشکار شدن، آشکارا دشمنی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجاهده
تصویر مجاهده
مجاهدت، تلاش در راه دین، کوشش کردن، در تصوف مبارزه و مقابله با هواهای نفسانی، جنگ با کافران در راه اسلام، جهاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مباهله
تصویر مباهله
لعن و نفرین کردن به یکدیگر
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
نزدیک شدن و نزدیک رفتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
گول گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). موق. مؤوق (م ئو) . (منتهی الارب). احمق شدن. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به موق و مؤوق شود
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ)
موق. موق. مؤوق (م ئو) . بمردن و هلاک گشتن. (منتهی الارب). مردن و هلاک گردیدن کسی. (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ / مَ هََ)
تابانی و درخشانی و رونق روی. (ناظم الاطباء). آب و رونق روی. (آنندراج) (از منتهی الارب). موهه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : موهه وجهه و مواهتهه، ای مأه و رونقه. (منتهی الارب). نیکویی و تابانی و درخشانی آب روی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ / عَ ظِنْ)
همسنگ برآمدن در معارضه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، به سوی یکدیگر آهنگ کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عِ / عَ)
سازواری کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) سازوار کردن با کسی. ضد مخالفت و خلاف. (ناظم الاطباء). با کسی موافقت کردن. (تاج المصادر زوزنی) (ترجمان القرآن جرجانی ص 96). وفاق. (منتهی الارب) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به موافقت شود، درخور آمدن. (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ص 96) ، یافتن کسی را. (ناظم الاطباء). یافتن، گویند: وافقته اذا صادفته. (منتهی الارب) ، قصد چیزی کردن، گویند وافقت السهم بالسهم، قصد آن کردم به تیری. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح ریاضی) دو عدد راگویند که عدد بزرگتر بر عدد کوچکتر قابل تقسیم نباشد، ولی هر دو بر عددی سوم قابل قسمت باشند مانند هشت و بیست که هر دو بر چهار قابل تقسیم هستند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). متوافق. و رجوع به متوافق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ قَ / فِ قِ)
موافقه. موافقت. سازگاری. سازواری. همفکری. همرایی. و رجوع به موافقت و موافقه شود: معارف ملک میان او و سلطان توسط کردند که موافقه را ملتزم شودو به قراری تن دردهد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 359).
- مال موافقه، مال مورد موافقت. مالی که در پرداخت آن دو طرف موافقت کرده باشند به منظور سازش. مال مصالحه: میان سلطان و شمس المعالی به وساطت جمعی اکابر مال موافقه معین شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 259).
- ، امر مورد موافقت. موافقتنامه. پیمان نامه. قراردادنامه. قرارداد. پیمان.
- موافقه بستن، قرارداد بستن. موافقت کردن بر سر موضوع و امری. موافقتنامه نوشتن در مورد مسأله ای. پیمان بستن: با او موافقه بست و پنجاه سر از خیار فیلان او بستد. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نبرد کردن به بخشش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ سَ)
شتافتن، راز گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). راز کردن با یکدیگر. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(شَ نَ)
نزدیک رسیدن کودک به بلوغ. (منتهی الارب). به نزدیک بلوغ رسیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). به احتلام نزدیک شدن پسربچه. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). فهو: مراهق و راهق، و هی: مراهقه و راهقه. (متن اللغه) ، قریب آخر وقت حج رسیدن به مکه. (از منتهی الارب). رجوع به مراهق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ هَِ قَ)
دختربچۀ نزدیک به حد بلوغ. تأنیث مراهق است. رجوع به مراهقه و مراهق و نیز رجوع به متن اللغه شود
لغت نامه دهخدا
(عَطط)
عهد و پیمان کردن با هم. وثاق. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). با کسی عهدبستن. (ترجمان القرآن جرجانی ص 96) (تاج المصادر بیهقی) (دهار). با کسی استواری کردن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مجاهره
تصویر مجاهره
آشکار ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراهنه
تصویر مراهنه
شرط بستن
فرهنگ لغت هوشیار
مداهنه و مداهنت در فارسی: دروغسازی، چربزبانی لابه دم لابه نکنم دم لابه بر در کس - پیش تو کنم اگر کنم بس (خاقانی تحفه العراقین)، دو رویی، سستی کردن اظهار کردن چیزی بر خلاف باطن، چرب زبانی کردن، دو رویی، چرب زبانی تملق: ناچار بابطلمیوس از در مداهنه و مهادنه بیرون شده
فرهنگ لغت هوشیار
مرافقه و مرافقت در فارسی: همراهی همگامی دوستی، سازگاری باهم رفیق شدن دوست گشتن، همراهی کردن، رفق کردن ملاطفت نمودن جمع مرافقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محارقه
تصویر محارقه
از پهلو گادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاهاه
تصویر مجاهاه
نبرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاهده
تصویر مجاهده
کوشش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباهله
تصویر مباهله
همدیگر را نفرین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
مجاهله و مجاهلت در فارسی ستیزیدن در نادانی، پا فشاری در نادانی پافشاری کردن در جهل و نادانی، ستیزیدن با کسی در نادانی مقابل مجامله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباهاه
تصویر مباهاه
مباهات در فارسی نازش نازیدن به خود بالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباهره
تصویر مباهره
خود ستایی
فرهنگ لغت هوشیار
مواثقه و مواثقت در فارسی: پیمان بستن عهد و پیمان کردن با هم قرار داد بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواهسه
تصویر مواهسه
شتافتن، راز گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موافقه
تصویر موافقه
موافقت در فارسی: ساختاری آشتی ساز واری همداستانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسابقه
تصویر مسابقه
با کسی پیشی گرفتن در دویدن یا در تاختن و نبرد کردن در آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسابقه
تصویر مسابقه
هماورد، پیکار
فرهنگ واژه فارسی سره