جدول جو
جدول جو

معنی موالی - جستجوی لغت در جدول جو

موالی
مالکان، سروران، مهتران، دوستان، دوستداران، جمع واژۀ مولیٰ
بندگان، بندگان آزاد شده
تصویری از موالی
تصویر موالی
فرهنگ فارسی عمید
موالی
دوست، یار، یاور
تصویری از موالی
تصویر موالی
فرهنگ فارسی عمید
موالی
(مَ)
جمع واژۀ مولی. (ناظم الاطباء) (آنندراج). و رجوع به مولی شود، اقربا و نزدیکان مانند پسرعمو و جز آن. (یادداشت مؤلف) : و انی خفت الموالی من ورائی و کانت امرأتی عاقراً فهب لی من لدنک ولیا. (قرآن 5/19) ، جمع واژۀ مولاه. (متن اللغه) (یادداشت مؤلف). رجوع به مولاه شود، یاران و دوستان. (ناظم الاطباء). یاران و خداوندان. و آن جمع مولاست. (غیاث). خداوندان. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). رؤسا. بزرگان. صاحبان. (یادداشت لغت نامه) ، آزادشدگان. (یادداشت مؤلف). غلامان. بندگان:
به وقت آن که صلتها دهی موالی را
ز یک دو صلت این خسروانت آید ننگ.
فرخی.
یکی از موالی عبداﷲ چون دید بانگ کرد که امیرالمؤمنین را بکشتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 189).
این حکم خدای است رفته بر ما
او بار خدای است و ما موالی.
ناصرخسرو.
امیراسماعیل با موالی و ممالیک خویش و اصحاب و اتباع پدر مقابل آمد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 193). بعضی بر خانه موالی خویش خروج کردند و به معاندان آن دولت التجا ساختند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 10).
- موالی نواز، بنده نواز. غلام نواز. زیردست نواز. که زیردستان و غلامان خویش بنوازد:
مهتر چنین باید موالی نواز
مهتر چنین باید معادی شکن.
فرخی
لغت نامه دهخدا
موالی
(مُ)
یار. یاور. دستگیر. ج، موالون. (ناظم الاطباء) :
چو چرخ گردان بر تارک معادی گرد
چو مهر تابان بر طلعت موالی تاب.
مسعودسعد.
چو خورشید درخشانم ز نور و نار با بهره
موالی را همه نورم معادی را همه نارم.
سوزنی.
عیش تو خوش و ناخوش از او عیش معادی
کار تو نکو و ز تو نکو کار موالی.
سوزنی.
بخت موالی تو سوی ارتفاع
بخت مخالف تو سوی انحدار.
فرخی.
وی را به تو دهم به زنی به گواهی دو کس از موالیان ما. خادمی را گفت که چند کس را از موالیان ماحاضر کن. (تاریخ برامکه)
لغت نامه دهخدا
موالی
یار و دستگیر
تصویری از موالی
تصویر موالی
فرهنگ لغت هوشیار
موالی
((مُ))
دوست دارنده
تصویری از موالی
تصویر موالی
فرهنگ فارسی معین
موالی
((مَ))
جمع مولی
تصویری از موالی
تصویر موالی
فرهنگ فارسی معین
موالی
آقایان، سروران، بزرگان، مولایان، بندگان، تابعان، یاران، دوستان، رفقا
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از موالید
تصویر موالید
مولودها، زاییده شده ها، فرزندها، کنایه از نتیجه ها، تولدها، جمع واژۀ مولود
موالید ثلاثه: کنایه از جماد، نبات و حیوان
موالید سه گانه: کنایه از جماد، نبات و حیوان، موالید ثلاثه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معالی
تصویر معالی
بلندی ها، بزرگواری ها، خصلت های نیکو و ممتاز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توالی
تصویر توالی
پیاپی رسیدن، یکی پس از دیگری آمدن، پی در پی بودن، پشت سر هم قرار داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غوالی
تصویر غوالی
غالیه ها، گران قیمت ها، جمع گران بها، جمع واژۀ غالیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حوالی
تصویر حوالی
پیرامون، گرداگرد، (حرف اضافه) نزدیک زمان یا مکان مذکور مثلاً حوالی شب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مواشی
تصویر مواشی
چهارپایان، از قبیل گاو، گوسفند و شتر
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
جمع واژۀ میلاه. (اقرب الموارد). جمع واژۀ میلاه به معنی ناقۀ سخت واله به جهت بچه. (آنندراج). و رجوع به میلاه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مولد به معنی مادر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به مولد شود، جمع واژۀ مولود. (المنجد) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ مولود. زادگان. (یادداشت مؤلف). فرزندان و این جمع واژۀ مولود است. (غیاث) (آنندراج) :
دانی چه گفته اند بنی عوف در عرب
نسل بریده به که موالید بی ادب.
سعدی.
از چنین مادر و پدر چه عجب
گر موالید مانده در بدر است.
خطیرالدین جرجانی.
، آنچه پدید آید. متولدشده. معلول:
فعل را در غیب اثرها زادنیست
وان موالیدش به حکم خلق نیست.
مولوی.
، گاهی از موالید، موالید ثلاثه مراد باشد که نباتات و جمادات و حیوانات است زیرا که این هرسه بچگان عناصر افلاکند. (غیاث) (آنندراج). اقسام سه گانه جسم، جماد و نبات و حیوان. (یادداشت مؤلف) :
ارکان موالید بدو هستی دارند
تأثیر بسی مشمر در وی حدثان را.
ناصرخسرو.
رسم فلک و گردش ایام و موالید
از دانا بشنیدم و برخواندم دفتر.
ناصرخسرو.
موالیدند از اینها جسم انسان
پدید آمد در این شش گوشه ایوان.
ناصرخسرو.
- سه موالید، موالید ثلاث. موالید ثلاثه:
بودند تا نبود نزولش در این سرای
این چار مادر و سه موالید بینوا.
خاقانی.
و رجوع به ترکیب موالید ثلاثه شود.
- موالید ثلاث، موالید ثلاثه. موالید سه گانه. سه موالید. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به ترکیب موالید ثلاثه شود.
- موالید ثلاثه (یا ثلاث) ، جمادو نبات و حیوان. (از ناظم الاطباء). عبارت است از معادن و نبات و حیوان. (از نفائس الفنون) (از کشاف اصطلاحات الفنون). موالید سه گانه. سه موالید. سه روح. جمادات و نباتات و حیوانات. معدن. نبات. حیوان. (از یادداشت مؤلف). کنایه از نباتات و جمادات و حیوانات است، نباتات آنچه از زمین روید و بالیدگی دارد یعنی ازقسم درختان باشد و جمادات آنچه از قسم سنگ و گل باشد و حیوانات آنچه جاندار باشد و به ارادۀ خود جنبش و حرکت کند. (غیاث).
- موالید سه گانه، بربسته و بررسته و جنبنده را گویند یعنی جماد و نبات و حیوان. (آنندراج) (از برهان). بربسته و بررسته و جنبنده است. (انجمن آرا). و رجوع به ترکیب موالیدثلاثه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
قسمی شعر. کاری. کان و کان. ملعبه. عروض البلد. حراره. تصنیف. قول. شرقی. موشح. موشحه. زجل. (یادداشت مؤلف) : و دیوانه (دیوان عیسی بن سنجر) مشتمل علی الشعرو الدوبیت و الموالیا. (ابن خلکان). دکتر رضا قریشی در کتاب خود (الکان و کان و القوما) پس از نقل این گفتۀ ابن خلدون که ’عامۀ بغداد را شعری است که آن راموالیا نامند و قوما و کان و کان از فنون این نوع شعر است’ چنین نویسد: ابن خلدون در این اظهار نظر بغایت از حقیقت دور افتاده است چه موالیا برزخی بین فنون شعری معرب و غیرمعرب است. چنانکه می توان به لغت فصیح و عامیانه هر دو موالیا سرود، در حالتی که (کان و کان) از فنون شعری غیرمعرب است و حتماً باید آن را بدون اعراب خواند. (الکان و کان و القوما. ص 13. بغدادسلسلۀ فولکلولوری 1977). نیز گوید موالیا از مخترعات نبطیانی است که در واسط ساکن بودند. و اختراع این نوع بیت مقدم بر فن زجل و موشح است. (کتاب فوق ص 18). و هم او نویسد: این شعر از ابن نقطه در موالیاست:
قد خاب من شبه الجزعه الی دره
وقاس قحبه الی مستحضه حره
انا مغنی و اخی زاهد فرر مره
بیرین فی الدار ذی حلوه و ذی مره.
(همان کتاب ص 11)
لغت نامه دهخدا
جمع معلاه، پایگاه ها ویژگی ها بر جستیگی ها جمع معلات (معلاه) : منزلها مقامات بلند شرفها، خصلتهای برجسته و ممتاز: ... از مجاری احوال و معالی آثار ملوک بی خبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوالی
تصویر متوالی
پیاپی شونده، متصل، مسلسل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توالی
تصویر توالی
پیاپی شدن، تتابع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عوالی
تصویر عوالی
جمع عالیه، بلند ها جمع عالیه بلند از هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مالف، خوی انگیزان خوگیر خویگیر، همامنگ و نام گوشه ای از همایون درخنیای ایرانی الفت گیرنده انس گیرنده مقابل مجانب: ... و استرضا جوانب از موالف و مجانب واقارب و اباعد وموالی و معاند... باتمام رسانید، هماهنگ، نوایی است از موسیقی ایرانی گوشه ای از همایون. دوست و رفیق شونده، خوگرفته باو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موالد
تصویر موالد
جمع مولد، مادران زایندگان جمع مولد
فرهنگ لغت هوشیار
مثالیه در فارسی مثالی مثالیه: فرو هری منسوب به مثال. یا قالب مثالی. عالم مثال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواطی
تصویر مواطی
جمع موطی جایهای قدم قدمگاهها: (... و مواضع و مواطی دم و قد خویش بشناسد) (مرزبان نامه. تهران. چا. 130: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوالی
تصویر حوالی
پیرامون، گرداگرد، جوانب، نواحی، نزدیکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوالی
تصویر اوالی
تک یاختگان آغازی آغازیان
فرهنگ لغت هوشیار
هندی جشن چراغ فراخرگی از بیماری ها فراخ گشتن سیاهرگ های پای (واریس)
فرهنگ لغت هوشیار
ترانه بندگان نوعی شعر و ترانه عربی که موالی (بندگان) برای خداوندان خود میخوانده و در ترجیع آن کلمه} یا موالیا {را تکرار میکرده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موالید
تصویر موالید
زادگان، فرزندان، جمع مولود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موالید
تصویر موالید
((مَ))
جمع مولود، فرزندان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موازی
تصویر موازی
هم راستا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حوالی
تصویر حوالی
گرداگرد، پیرامون، نزدیکیها، دور و بر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متوالی
تصویر متوالی
پیاپی، پی در پی
فرهنگ واژه فارسی سره
زادگان، فرزندان، نتایج، مولودها
متضاد: اموات
فرهنگ واژه مترادف متضاد