جدول جو
جدول جو

معنی مواقی - جستجوی لغت در جدول جو

مواقی(مَ)
جمع واژۀ ماقی. (ناظم الاطباء). و رجوع به ماقی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از موالی
تصویر موالی
مالکان، سروران، مهتران، دوستان، دوستداران، جمع واژۀ مولیٰ
بندگان، بندگان آزاد شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراقی
تصویر مراقی
مرقات، پلکان، نردبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مواقیت
تصویر مواقیت
میقات ها، محل قرارها، محلهای احرام بستن حجاج، وقت ها، هنگام ها، جمع واژۀ میقات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مواقع
تصویر مواقع
موقع ها، مهر و امضا شده ها، جمع واژۀ موقع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سواقی
تصویر سواقی
ساقیه، ساقی، نهر کوچک، جوی خرد، آبراهه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مواشی
تصویر مواشی
چهارپایان، از قبیل گاو، گوسفند و شتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملاقی
تصویر ملاقی
دیدار کننده، روبارو شونده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
جمع واژۀ میقات. (اقرب الموارد) (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء). رجوع به میقات شود.
- علم مواقیت، علمی است که بوسیلۀ آن اوقات و احوال روز و شب و کیفیت دسترسی به این اوقات شناخته می شودو فایدۀ آن شناختن اوقات عبادات و دست یافتن بر جهت آنها و بر طالعها و مطالع اجزای بروج و کواکب ثابت است که منازل قمر از جملۀ آن است، و نیز شناختن مقادیر سایه ها و ارتفاعات و فاصله شهرها از یکدیگر و ارتفاع آنها است. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
، جاها که از آن احرام گیرند، چون جحفه اهل شام را و ذات عرق، اهل عراق را و یلملم، اهل یمن را و قرن اهل نجد را و ذوالحلیفه اهل مدینه را. (یادداشت مؤلف). و رجوع به حج و میقات ش-ود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ موقد. (ناظم الاطباء). رجوع به موقد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ میقار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به میقار شود
لغت نامه دهخدا
جمع باقی باقیه، مانده ها مانداک ها جمع باقی و باقیه مانده ها بازمانده ها
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده چیری پیروز گری وانیتاری کام انجامی کامیابی کامروایی موفق بودن توفیق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موالی
تصویر موالی
یار و دستگیر
فرهنگ لغت هوشیار
همسویه، رو با رو مقابل برابر، دو خط یا دو سطح که تمام نقاط برابر آنها نسبت بیکدیگر بیک فاصله باشند و هر قدر آنها را امتداد دهیم بهم نرسند
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ماشیه، چار پایان چار پایان بار کش پسویک جمع ماشیه: چارپایان مانند گاو گوسفند شتر، مالیات چارپا مالیاتی که بگاو و استر و خر تعلق میگیرد مواشیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواطی
تصویر مواطی
جمع موطی جایهای قدم قدمگاهها: (... و مواضع و مواطی دم و قد خویش بشناسد) (مرزبان نامه. تهران. چا. 130: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواقد
تصویر مواقد
جمع موقد، آتشدان آتشگاه ها جمع موقد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواقذ
تصویر مواقذ
جمع موقذ، زی اندام ها چون شتالنگ و زانو و آرنج و دوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواقع
تصویر مواقع
جمع موقع، آوا مان اوا مان شد گاهان جمع موقع
فرهنگ لغت هوشیار
جمع موقف، استادنگاهان ایستگاه ها جمع موقف جایهای ایستادن ایستگاهها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موسقی
تصویر موسقی
فن ترکیب اصوات بنحوی که بگوش خوشایند باشد: (مولانا در فن شعر ماهربوده و در علم ادوار و موسیقی کامل و نادر) (ترجمه مجالس النفائس. 16) توضیح قدما موسیقی را چنین تعریف کرده اند: معرفت الحان و آنچه التیام الحان بدان بود و بدان کامل شود (نفایس الفنون ج 2 ص 77) ارسطو موسیقی را یکی از شعب ریاضی محسوب داشته و فیلسوفان اسلامی نیز این قول را پذیرفته اند ولی از آنجا که همه قواعد موسیقی مانند ریاضی مسلم و غیر قابل تغییر نیست بلکه ذوق و قریحه سازنده و نوازنده نیست بلکه تام دارد آنرا} هنر {نیز محسوب دارند. یا علم موسیقی. علم تالیف
فرهنگ لغت هوشیار
ستاوندی نامی که بر گروهی از شاگردان زنون فرزانه یونانی نهاده شده زیرا او در یکی از ستاوندهای آتن آموزش می داد. پیرو مکتب رواقیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاقی
تصویر ملاقی
همپرساک دیدار کننده روبرو شونده دیدارکننده
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده آموزش، رنجبری، کافگری مشق دادن تعلیم، مشق کاری، تعلیم مشق خط، زحمتکشی: و مدتها در آن محروسه آبکشی و حمالی و مشاقی کردند، کیمیاگری
فرهنگ لغت هوشیار
مراق:، جمع مرقی، جمع مرقاه، پلکان ها زینه ها پایه ها جمع مرقی مرقاه (مرقات) درجه ها: و اقدام هممش در مراقی علو... در ترقی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ساقیه، خرجوی ها، کناد ها (قنوات)، تالاب ها جمع ساقیه بر که ها، جویها نهرها، قناتها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زواقی
تصویر زواقی
جمع زاقی، فریادها، بانگ کنندگان، خروسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواقیت
تصویر مواقیت
((مَ))
جمع میقات
فرهنگ فارسی معین
پیرو مکتب رواقیان. (رواقیان گروهی بودند که حوزه درسشان در یکی از رواق های شهر آتن منعقد می شد)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مراقی
تصویر مراقی
((مَ))
جمع مرقاه. هر ابزاری که با آن بالا روند مانند، نردبان، پله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملاقی
تصویر ملاقی
((مُ))
دیدار کننده، روبرو شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موالی
تصویر موالی
((مَ))
جمع مولی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موازی
تصویر موازی
هم راستا
فرهنگ واژه فارسی سره
میقات ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد