جدول جو
جدول جو

معنی مواقف - جستجوی لغت در جدول جو

مواقف
موقف ها، محلهای وقوف، جاهای ایستادن، ایستگاه ها، جمع واژۀ موقف
تصویری از مواقف
تصویر مواقف
فرهنگ فارسی عمید
مواقف(مَ قِ)
جمع واژۀ موقف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (غیاث) (آنندراج) : از مواقف خویش به امید فرصت غنیمت و اغترار به ظاهر هزیمت به فضای صحرا آمدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 324). در مواقف حروب... جان را وقایۀ ذات و فدای نفس شریف او می ساخت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 440). با قلت اجزاء و خفت حجم مشتمل است بر شرح مواقف و مقامات سلطان محمود سبکتکین و برخی از احوال آل سامان. (ترجمه تاریخ یمینی ص 14). اقدام کفار از مواقف خویش زایل شد و هزیمت شدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 312). و رجوع به موقف شود
لغت نامه دهخدا
مواقف
جمع موقف، استادنگاهان ایستگاه ها جمع موقف جایهای ایستادن ایستگاهها
فرهنگ لغت هوشیار
مواقف
موقف ها، ایستگاهها، مقام ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از موالف
تصویر موالف
الفت گیرنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مواقفه
تصویر مواقفه
مالی که برای پرداختن آن با هم قرارومدار می گذارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موافق
تصویر موافق
هم رای، همراه، سازگار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مواقع
تصویر مواقع
موقع ها، مهر و امضا شده ها، جمع واژۀ موقع
فرهنگ فارسی عمید
(مُ قَ فَ / قِ فِ)
مواقفه. درخواست ایستادن و ایستادگی از کسی در امری. (از یادداشت مؤلف). درخواست و ابرام و پافشاری و ایستادگی در کاری چنانکه در جنگی و یااظهار عقیدتی: سلطان از انفت قبول مواقفه با آن سخن موافقت ننمود. (تاریخ جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مواقفه. وقاف. (منتهی الارب). با کسی فراایستادن در کار و یا در جنگ و پیکار. (منتهی الارب) (آنندراج). با کسی در جنگ بایستادن. (از تاج المصادر بیهقی). و رجوع به مواقفه شود، ایستادن خواستن. (منتهی الارب). استادن خواستن. (آنندراج). درخواست نمودن از کسی وقوف و ایستادن بر امری را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
همداتستان همداستان همدست ساز وار دمنان دمساز هم رای هم فکر، جمع موافقین، مناسب سازگار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تواقف
تصویر تواقف
روبروی هم ایستادن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مالف، خوی انگیزان خوگیر خویگیر، همامنگ و نام گوشه ای از همایون درخنیای ایرانی الفت گیرنده انس گیرنده مقابل مجانب: ... و استرضا جوانب از موالف و مجانب واقارب و اباعد وموالی و معاند... باتمام رسانید، هماهنگ، نوایی است از موسیقی ایرانی گوشه ای از همایون. دوست و رفیق شونده، خوگرفته باو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواقع
تصویر مواقع
جمع موقع، آوا مان اوا مان شد گاهان جمع موقع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواقذ
تصویر مواقذ
جمع موقذ، زی اندام ها چون شتالنگ و زانو و آرنج و دوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواقد
تصویر مواقد
جمع موقد، آتشدان آتشگاه ها جمع موقد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موافق
تصویر موافق
((مُ فِ))
سازگار، مطابق، هم رأی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مواقع
تصویر مواقع
((مَ قِ))
جمع موقع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موافق
تصویر موافق
هم داستان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از موافق
تصویر موافق
Approving
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از موافق
تصویر موافق
approuvant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از موافق
تصویر موافق
승인하는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از موافق
تصویر موافق
onaylayan
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از موافق
تصویر موافق
menyetujui
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از موافق
تصویر موافق
অনুমোদনকারী
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از موافق
تصویر موافق
अनुमोदित
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از موافق
تصویر موافق
approvante
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از موافق
تصویر موافق
zustimmend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از موافق
تصویر موافق
aprobatorio
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از موافق
تصویر موافق
goedkeurende
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از موافق
تصویر موافق
схвальний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از موافق
تصویر موافق
одобрительный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از موافق
تصویر موافق
aprobujący
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از موافق
تصویر موافق
aprovador
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از موافق
تصویر موافق
批准的
دیکشنری فارسی به چینی