جدول جو
جدول جو

معنی مواعسه - جستجوی لغت در جدول جو

مواعسه(عَ ظا / عَ ظَنْ)
بر ریگ نرم و دشوارگذار رفتن، برابری و نبرد کردن در رفتن و رفتار به شب، به شب رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مواعسه(مُ عَ سَ)
نوعی از رفتار شتر. (منتهی الارب). نوعی از رفتار شتر که گردن را بکشد و گامها را فراخ گذارد. (ناظم الاطباء). گردن یازیدن اشتر در رفتن به شتاب. (از المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشاعره
تصویر مشاعره
با هم شعر خواندن، خواندن اشعار در مقابل یکدیگر به طریق مسابقه که کدام یک بیشتر شعر از بر دارد یا بهتر می خواند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مواعده
تصویر مواعده
به هم وعده دادن، به یکدیگر وعده کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مساعده
تصویر مساعده
پیش پرداخت، پولی که بابت دستمزد کارگر یا حقوق کارمند یا بهای کالا پیشکی داده شود، مساعده
فرهنگ فارسی عمید
(عَ قَ سَ)
شتافتن، راز گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). راز کردن با یکدیگر. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(عِ ظَ)
بهم دیگر وعده نمودن و میعاد کردن. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). با کسی وعده نهادن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). با یکدیگر وعده کردن. (ترجمان القرآن جرجانی ص 96) ، نبرد کردن به وعده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ ضَ جَ)
به کنایه گفتن سخن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ظاهر کردن خلاف نهانی. (منتهی الارب) (آنندراج) ، خیانت کردن کسی را و خدعه نمودن با او و مداهنه کردن او را. (ناظم الاطباء) ، همدیگر را فریب کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). فریب آوردن با کسی. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(شَفَ)
نیزه زدن با هم. (منتهی الارب). با کسی نیزه زدن. (زوزنی) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مدالست و مدالسه در فارسی همفریبی، ستمکاری یکدیگر را فریب دادن فریفتن، ستم کردن، فریفتکاری، جور ستم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موالسه
تصویر موالسه
مری (خیانت) دشمنکامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطواعه
تصویر مطواعه
فرمانبردار رام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضاعفه
تصویر مضاعفه
دو چند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشاعره
تصویر مشاعره
با کسی به شعر نبرد کردن، با هم شعر خواندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مساعفه
تصویر مساعفه
مساعفت و مساعفه در فارسی: یاری یاوری یاری کردن، یاری
فرهنگ لغت هوشیار
مساعده و مساعدت در فارسی: فریاتش فریات یارمندی یاری، پیش پرداخت زبانزد اواری، همراهی، مبلغی پیشکی پرداختن پیش پرداخت، پولی که پیشکی پردازند پیش پرداخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزاعمه
تصویر مزاعمه
مزاعمت در فارسی: انبوهی
فرهنگ لغت هوشیار
مراعات در فارسی: همچرایی: ستوران با هم چریدن، پر گیاهی، چشمداشت نگرش چشم داشتن، بخشودن، مهربانی، نمیدن (توجه کردن)، تیمار، زیداری (طرفداری)، نواخت مهربانی نوازش مهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخالسه
تصویر مخالسه
مخالست در فارسی: شتابیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مداعبه
تصویر مداعبه
شوخی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
محارسه و محارست در فارسی: پاسبانی نگاهبانی نگاهبانی کردن پاسبانی کردن، نگاهبانی
فرهنگ لغت هوشیار
مجالست و مجالسه در فارسی همنشینی همنشینی کردن، همنشینی: ... و بروی خوب و خلق خوش... و تبرک بمجالست ارباب ورع... از ملوک عالم ممتاز گردانیده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواعده
تصویر مواعده
مواعده و مواعدت در فارسی: نیوندیدن نوید دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متایسه
تصویر متایسه
ممارست کردن، مدافعت نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
در فارسی: مباعده و مباعدت: دور کردن، دور شدن، دوری دور کردن: و اگر عیار مباعدت و مساعدت این عجول درنگی نمای... نبودی... در اندک روزگاری از آن فراغت روی نمودی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباعله
تصویر مباعله
زنا شویی، گای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طواعیه
تصویر طواعیه
طاعت و بندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواهسه
تصویر مواهسه
شتافتن، راز گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
موانسه و موانست در فارسی خو گرقتن خو گیری، دمسازی انس گرفتن با کسی الفت یافتن، الفت انس دمسازی
فرهنگ لغت هوشیار
مجانسه و مجانست در فارسی: از ریشه پارسی همگنی بهم مانند بودن همجنس بودن ماننده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواعده
تصویر مواعده
((مُ عَ دَ))
به یکدیگر وعده دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مداعبه
تصویر مداعبه
((مُ ع بِ))
شوخی کردن، مزاح کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مساعده
تصویر مساعده
((مُ عِ دَ یا دِ))
یاری، پیش پرداخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشاعره
تصویر مشاعره
((مُ عَ رَ یا رِ))
مسابقه شعرخوانی، خواندن اشعار در مقابل یکدیگر به طریق مسابقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معاعده
تصویر معاعده
پیمان
فرهنگ واژه فارسی سره