جدول جو
جدول جو

معنی مواعز - جستجوی لغت در جدول جو

مواعز
(مَ عِ)
جمع واژۀ ماعز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ ماعزه، به معنی بز ماده. (آنندراج). رجوع به ماعز و ماعزه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مواعظ
تصویر مواعظ
موعظه ها، پندها و اندرزها به ویژه از جانب وعاظ، جمع واژۀ موعظه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مواعد
تصویر مواعد
موعدها، جاهای وعده کردن، زمانهای وعده دادن، در علم اقتصاد سررسید ها، عهد و پیمان ها، عقدها، قرار و مدارها، قول و قرارها، بیعت ها، جمع واژۀ موعد
فرهنگ فارسی عمید
(مُ عِ)
خشمگین. (منتهی الارب). معاتب. (متن اللغه). خشم گیرنده و عتاب کننده: راعز الرجل، انقبض و عاتب. (اقرب الموارد). نعت فاعلی است از مراعزه. رجوع به مراعزه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ عِ)
جمع واژۀ موعظه. پندها و نصیحتها و موعظه ها. (ناظم الاطباء). پندها و نصیحتها. (غیاث) (آنندراج) : این کتاب کلیله و دمنه فراهم آوردۀ علما و براهمه هند است در انواع مواعظ. (کلیله و دمنه). اشارات و مواعظ آن را که در فهرست مصالح دین و دنیاست نمودار سیاست خواص و عوام ساخت. (کلیله و دمنه). آن حکم و مواعظ مهجورمانده بود. (کلیله و دمنه). و رجوع به موعظه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ عِ)
جمع واژۀ موعد. سررسیدها.وعده ها. (ناظم الاطباء) : مواعدی را که قانون معین نکرده است دادگاه معین خواهد کرد. (مادۀ 611 آیین دادرسی مدنی). مواعدی که ابتدای آن تاریخ ابلاغ یا اعلام است روز ابلاغ و اعلام و همچنین روز اقدام جزء مدت محسوب نمی شود. (مادۀ 613 آیین دادرسی مدنی). دادن مهلت در مواعدی که از طرف دادگاه تعیین می شود فقط یک دفعه جایز است. (مادۀ 618 آیین دادرسی مدنی). و رجوع به موعد شود، وعده جایها. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَوْوا)
مویزفروش. (منتهی الارب) ، موزفروش. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مواعظ
تصویر مواعظ
جمع موعظ، چاشش ها، اندرز ها، پند ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواعد
تصویر مواعد
جمع موعد، سر رسید ها پاس ها سامه گاهان جمع موعد
فرهنگ لغت هوشیار
واحد معز یک بز، پوست بز، مرد درشت پی استوار خلقت، بز یک بز، درشت اندام، مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواعظ
تصویر مواعظ
((مَ عِ))
جمع موعظه، پندها، نصیحت ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مواعد
تصویر مواعد
((مَ عِ))
جمع موعد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماعز
تصویر ماعز
((عِ))
یک بز، پوست بز، مرد درشت پی استوار خلقت
فرهنگ فارسی معین
پندها، اندرزها، نصایح، وعظها، موعظه ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد