ناحیه ای است در سرزمین گیلان که شهر رشت در آن واقع شده. حد شمالی آن دریای خزر و مرداب و حد غربی فومن و جنوبی شفت و سنگر و شرقی سفیدرود و لشت نشا. عرض آن از مشرق به مغرب 38 هزار گز و طول آن از شمال به جنوب 50 هزار گز است. نواحی آن در شمال خمام و خشکه بیجار و در جنوب کوچصفهان و رشت است. (از جغرافیای سیاسی ایران تألیف کیهان ص 265 و 270 و 273 و 275)
ناحیه ای است در سرزمین گیلان که شهر رشت در آن واقع شده. حد شمالی آن دریای خزر و مرداب و حد غربی فومن و جنوبی شفت و سنگر و شرقی سفیدرود و لشت نشا. عرض آن از مشرق به مغرب 38 هزار گز و طول آن از شمال به جنوب 50 هزار گز است. نواحی آن در شمال خمام و خشکه بیجار و در جنوب کوچصفهان و رشت است. (از جغرافیای سیاسی ایران تألیف کیهان ص 265 و 270 و 273 و 275)
برابر و مساوی. همسنگ. هم پهلو. هم پایه. هم رتبه: ذات شریف او در شرف موازی سماک و در رفعت مساوی افلاک. (ترجمه تاریخ یمینی ص 396). آن لشکر کوههای چند که مساوی سماء و موازی جوزاء بود در مسافت آن دیار قطع کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 338). با سماک گردون مساوی و با سماکین موازی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 285) ، و این را در نوشته ها از برای درستی و راستی اعداد استعمال می کنند مانند مبلغ که در درستی وجوه و مقدار که در درستی اوزان استعمال می شود، مثلاً گویند موازی ده عددو مبلغ ده تومان و مقدار ده خروار. (ناظم الاطباء). مقدار موازی یک خروار، یعنی هم وزن یک خروار. (یادداشت مؤلف) : موازی شصت و هشت نفر ملازم دیوان... در وجه سایر اطبا از همه ساله و تنخواه براتی مقرر بوده. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 20). مستأجر ازکل اجارۀ دیوانی موازی یک هزار عدد اشرفی و یک صد ’دستجه کله’... انفاذ خزانۀ عامره و سیصد و پنجاه تومان دیگر را به مواجب معیر و... می داده اند. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 24) ، مقابل. محاذی. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). روباروی. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف) : نبینی خوب را زشتی مقابل نبینی عز را خواری موازی. ناصرخسرو. ، (اصطلاح هندسی) در اصطلاح هندسه دو خط یا دوسطح را گویند که به فاصله برابر در کنار هم قرار گیرند به طوری که هرقدر آنها را از دو سوامتداد دهیم نه به همدیگر برسند و نه از همدیگر دورشوند. متوازی: تا در عمل هندسه نگردد خطی که بود منحنی موازی. مسعودسعد
برابر و مساوی. همسنگ. هم پهلو. هم پایه. هم رتبه: ذات شریف او در شرف موازی سماک و در رفعت مساوی افلاک. (ترجمه تاریخ یمینی ص 396). آن لشکر کوههای چند که مساوی سماء و موازی جوزاء بود در مسافت آن دیار قطع کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 338). با سماک گردون مساوی و با سماکین موازی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 285) ، و این را در نوشته ها از برای درستی و راستی اعداد استعمال می کنند مانند مبلغ که در درستی وجوه و مقدار که در درستی اوزان استعمال می شود، مثلاً گویند موازی ده عددو مبلغ ده تومان و مقدار ده خروار. (ناظم الاطباء). مقدار موازی یک خروار، یعنی هم وزن یک خروار. (یادداشت مؤلف) : موازی شصت و هشت نفر ملازم دیوان... در وجه سایر اطبا از همه ساله و تنخواه براتی مقرر بوده. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 20). مستأجر ازکل اجارۀ دیوانی موازی یک هزار عدد اشرفی و یک صد ’دستجه کله’... انفاذ خزانۀ عامره و سیصد و پنجاه تومان دیگر را به مواجب معیر و... می داده اند. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 24) ، مقابل. محاذی. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). روباروی. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف) : نبینی خوب را زشتی مقابل نبینی عز را خواری موازی. ناصرخسرو. ، (اصطلاح هندسی) در اصطلاح هندسه دو خط یا دوسطح را گویند که به فاصله برابر در کنار هم قرار گیرند به طوری که هرقدر آنها را از دو سوامتداد دهیم نه به همدیگر برسند و نه از همدیگر دورشوند. متوازی: تا در عمل هندسه نگردد خطی که بود منحنی موازی. مسعودسعد
جمع واژۀ میزان. (آنندراج) (غیاث) (ناظم الاطباء) ، موازین شرع، قواعد آن: چون من سخن به شاهین برسنجم آفاق و انفسند موازینم. ناصرخسرو. در اعتبار موازین و مکایل احتساب بلیغ می کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 439). و رجوع به میزان شود
جَمعِ واژۀ میزان. (آنندراج) (غیاث) (ناظم الاطباء) ، موازین شرع، قواعد آن: چون من سخن به شاهین برسنجم آفاق و انفسند موازینم. ناصرخسرو. در اعتبار موازین و مکایل احتساب بلیغ می کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 439). و رجوع به میزان شود