جدول جو
جدول جو

معنی موازره - جستجوی لغت در جدول جو

موازره
(عُ)
همپشتی کردن. (از منتهی الارب) (آنندراج). موازرت. مدد کردن و یاری نمودن کسی را (ولی کمتر استعمال می شود و بیشتر مؤازره با همزه می گویند). (ناظم الاطباء). یاری دادن. (غیاث) (از اقرب الموارد). ورجوع به مؤازره شود، وزیری کردن. (منتهی الارب). کسی را وزیری کردن. (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). وزارت. وزیری کردن. (از غیاث) (از آنندراج). و رجوع به موازرت شود، بردن و حمل کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
موازره
موازرت در فارسی: از ریشه پارسی ویچیری کردن وزیری کردن، همپشتی موازرت در فارسی: رو با رویی، همیاری
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از موامره
تصویر موامره
مشورت کردن، رایزنی، نوشته ای که سلاطین یا حکام دولتی به نام مامورینی که وجوهی از اموال دولتی را به نام خود ضبط کرده بودند صادر می کردند و به موجب آن رد آن اموال را از ایشان می خواستند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موازرت
تصویر موازرت
یاری و کمک کردن، وزیری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موازنه
تصویر موازنه
هم وزن کردن، سنجیدن دو چیز و برابر کردن آن ها با هم، در ادبیات در فن بدیع آوردن کلماتی هم وزن در دو مصراع، برای مثال آنکه بیرون برد رفعش چین ز ر خسار سپر / و آنکه دور افکند عدلش خم ز ابروی کمان ی پرتوی از رای او پیرایۀ خورشیدوماه / نکته ای از لفظ او سرمایۀ دریاوکان (ظهیر فاریابی - ۱۳۹)، مماثله
فرهنگ فارسی عمید
(مُ زَ نَ / زِ نِ)
موازنه. رجوع به موازنه شود، سنجیدگی میان دو چیز و آن دو را با هم برابر کردن. کشیدن و سنجیدن با دیگری. (یادداشت مؤلف). مقایسه. سنجش. تیک کردن: با یک نفر نویسنده که از سرکار مواجب دارد (اخراجات را) مقابله و موازنه و خاطر جمع نموده خط گذاشته به مهر ناظر دهد. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 34)، همسنگی. توازن.برابری با دیگری در وزن یا نیرو. (از یادداشت مؤلف) : کدام خدمت در موازنۀ آن کرامت آید. (کلیله و دمنه). هیچ چیز در موازنۀ آن نیاید. (کلیله و دمنه).
با آتشت موازنه وز خاکت ارتفاع
با اخترت مقابله با رایت اقتران.
خواجوی کرمانی.
، (اصطلاح سیاسی) عبارت است از حفظ منافع مشترک بین دولتهایی که به منظور حفظ استقلال خود باید از تفوق یکی بر دیگران مانع آیند.
- بهم خوردن موازنه، از میان رفتن تساوی نیروی یکی از دو قدرت متقابل با فراهم آمدن تفوق یکی بر دیگری.
- موازنۀ قدرت، مساوی و برابر شدن قدرت دو دولت یا دو دسته و یا دو بلوک سیاسی.
- موازنه کردن، با یکدیگر سنجیدن. (یادداشت مؤلف).
، (در اصطلاح بدیع) صنعتی است که در آن فاصله دو کلام در وزن برابر باشد بدون رعایت قافیه، چنانکه خداوند در قرآن فرماید: و نمارق مصفوفه و زرابی مبثوثه، که مصفوفه و مبثوثه در وزن برابرند بدون اینکه هم قافیه باشند. و تاء آخر را اعتباری نیست چون زاید است. (از تعریفات جرجانی). الفاظ را در وزن و حروف خواتیم متساوی داشتن ترصیع خوانند و آنچه در حروف خواتیم متفق نباشد آن را موازنه خوانند. چنانکه شاعری گفته است:
به بزم و رزم تو ماند همی خزان و بهار
به تیغ و کلک تو ماند همی قضا و قدر. (از المعجم ص 251).
آوردن دو جمله، دو مصراع یا دو بیت که کلمات آنها به ترتیب با هم هموزن عروضی باشند. (از یادداشت لغت نامه)
لغت نامه دهخدا
(مُ جِ رَ)
زن تن فروش. مؤاجر. رجوع به مواجر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ زِ جَ)
جمع واژۀ موزج. رجوع به موزج و موزه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ زَ / زِ رَ)
موازره. رجوع به موازره شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
هر یکی چیزی از نفقه برآوردن برابر یکدیگر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
برابر کردن میان دو چیز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). هذا یوازن هذا، این بر وزن آن است. (ناظم الاطباء). با چیزی هم وزن بودن. (غیاث). با کسی همسنگ آمدن. (المصادر زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی) ، رویاروی ساختن. (منتهی الارب) (آنندراج). مقابله و رویاروی کردن، روباروی شدن کسی را. (ناظم الاطباء) ، پاداش کردار دادن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عِ هََ)
درپی یکدیگر شدن گسسته. (منتهی الارب) (آنندراج) ، پیاپی کردن. (المصادر زوزنی) ، نامه و خبر درپی یکدیگر فرستادن یکان یکان با مهلت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). وتار. (منتهی الارب). گویند مواتره بین اشیاء در صورتی است که میان آنها فتره باشد و الا مدارکه یا مواصله می گویند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، یک روز یا دو روز درمیان روزه داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، طاق طاق آوردن آن را به خلاف مدارکت و مواصلت. (منتهی الارب). در روزهای طاق روزه داشتن، آوردن کتابها را تک تک بدون انقطاع. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تِ رَ)
مواتر. (ناظم الاطباء). شتر ماده ای که یک زانو را بر زمین نهد آنگاه دیگری نه هر دو را به یکبار، و این فعلش دشوار باشد مر سوار را. (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به مواتر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَ رَ / خِ رِ)
استخاره. (یادداشت مؤلف) : او به طریقی که او را بود مواخره کرد با خدای تعالی و هیچ جواب نیامد. (تفسیر ابوالفتوح رازی سورۀ اعراف ص 488)
لغت نامه دهخدا
(عَ طَ لَ)
لغت ردی است در مؤامره. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مؤامره شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
برابر شدن و مقابل گشتن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، مساوات کردن با کسی. (ناظم الاطباء). مواسات. مساوات. (یادداشت مؤلف) ، با هم مدد کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، مدد کردن و یاری نمودن کسی را. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). یاری کردن با کسی. (دهار). یاری کردن. (ترجمان القرآن جرجانی ص 85) ، قوت دادن بعض نبات مر بعضی دیگر را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، پیچیدن کشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَزْ زَ رَ)
نعجه مؤزره، میش دست و پا سیاه که گویا ازار سیاه پوشیده است. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ زِ)
باربردار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، وزیرشونده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به موازرت و موازره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
پشم ریخته شده از گوسپند، زنده باشد و یا مرده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، پشم ریخته شده از درازگوش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). موی خر که بیفکند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مَوْ وا رَ)
ناقۀ آسان سیر تیزرو. (منتهی الارب) (آنندراج). ماده شتر تیزرو که دارای راه نرم باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زِ رَ)
مؤنث وازر. رجوع به وازر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از وازره
تصویر وازره
مونث وازر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیازره
تصویر بیازره
جمع بیزار، پارسی تازی گشته بازداران، بازاریان (کشاورزان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواره
تصویر مواره
نهفتن
فرهنگ لغت هوشیار
موامرت در فارسی: رایزنی، پژوهش مشورت کردن رای زدن، مشورت رایزنی، تحقیق مطالعه: درین فن التماس موامره ای کرد تاغور معرفت (من) در شرح غوامض آن بشناسد و اقتراح تصنیفی نمود تااندازه شاو من در مضامار تفصی از مضایق آن بداند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواتره
تصویر مواتره
در پی یکدیگر شدن گسسته، پیاپی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موازاه
تصویر موازاه
موازات در فارسی: همسویگی، رو با رویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موازرت
تصویر موازرت
مدد کردن یاری نمودن، مدد یاری
فرهنگ لغت هوشیار
موازنه: موازنه در فارسی: همسنگی، همسنجی، ترازنش تراز ناکی هم وزن کردن، سنجیدن دو چیز مقایسه کردن، هم وزنی، سنجش مقایسه، آوردن دو جمله دو مصراع یا دو بیت که کلمات آنها بترتیب با هم هم وزن (وزن عروضی) باشند مانند: (شاهی که رخش او را دولت بود دلیل شاهی که تیغ او را نصرت بود فسان) (مسعود سعد. المعجم. مد. چا. 251: 1) توضیح} ترصیع {اعم از موازنه است. یا سیاست موازنه. عبارتست از حفظ منافع مشترک بین دولتهایی که بمنظور حفظ استقلال خود باید از تفوق یکی بر دیگران مانع آیند
فرهنگ لغت هوشیار
عدد اصلی بین یازده و سیزده ده بعلاوه دو اثنا عشر. یا دوازده امام علی ابن ابیطالب و یازده فرزند او که شیعیان اثنی عشری بامامت آنها قایلند. یا دوازده جوسق دوازده برج فلکی دوازده کوشک. یا دوازده مقام دوازده پرده سرود: راست، صفاهان، بوسلیک، عشاق، زیر بزرگ، زبر کوچک، حجاز، عراق، زنگله، حسینی، رهاوی، نوا. (بعضی بجای صفاهان شباب نوشته اند)، یا دوازده میل دوازده برج فلکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موازرت
تصویر موازرت
((مُ زِ رَ))
یاری نمودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موازنه
تصویر موازنه
((مُ زَ نَ یا نِ))
وزن کردن، سنجیدن دو چیز با هم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبارزه
تصویر مبارزه
پیکار، چالش، ستیز، نبرد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از موازنه
تصویر موازنه
برابری، همسنگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تعادل، تعادل، توازن، همسنگی، سنجش، مقایسه
متضاد: عدم توازن
فرهنگ واژه مترادف متضاد