جدول جو
جدول جو

معنی مواخذه - جستجوی لغت در جدول جو

مواخذه
بازخواست کردن، خرده گیری، بازخواست
تصویری از مواخذه
تصویر مواخذه
فرهنگ فارسی عمید
مواخذه
(مُ خَ ذَ / خِ ذِ)
تداول عامه از مؤاخذه. مؤاخذه. رجوع به مؤاخذه شود
لغت نامه دهخدا
مواخذه
مواخذت در فارسی: سرزنش کوبش باز خواست باز خواست کردن، سیاست کردن تنبیه کردن، باز خواست: اکثر اوقات در اثنای عزت و اعتبار بمواخذه و مصادره گرفتار بود، سیاست تنبیه
فرهنگ لغت هوشیار
مواخذه
بازخواست
تصویری از مواخذه
تصویر مواخذه
فرهنگ واژه فارسی سره
مواخذه
بازپرسی، بازجویی، بازخواست، پرسش، اعتراض، ایراد، تادیب، تنبیه، توبیخ، عقاب، عقوبت، بازخواست کردن، تنبیه کردن، سیاست کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مواجهه
تصویر مواجهه
رویاروی شدن، رو به رو شدن با کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفاخره
تصویر مفاخره
به همدیگر فخر کردن، به خود نازیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مواخات
تصویر مواخات
دوستی، برادری، برادر خوانده شدن، دوست و برادر شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
داخل شدن در امری یا در کار کسی به قصد ایجاد اخلال در آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مواخذ
تصویر مواخذ
کسی که مورد عتاب و بازخواست واقع شود
فرهنگ فارسی عمید
(نَ خِ ذَ)
جمع واژۀ ناخذاه. رجوع به ناخذاه و ناخذا شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
گرفتن و عقوبت کردن کسی را به گناه او. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). کسی را به گناه گرفتن. (ترجمان القرآن جرجانی ص 96) (تاج المصادر بیهقی). کسی را به گناه عقوبت کردن. (از اقرب الموارد). کسی را به گناه او بگرفتن. (المصادر زوزنی). گرفت کردن وعقوبت کردن کسی را بر گناه و عامه این را به ’واو’گویند (یعنی مواخذه). گرفت کردن. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ آ خَ ذَ / خِ ذِ)
مواخذه. مؤاخذت. گرفتن و عقوبت کردن کسی را به گناه. گرفتن بر. گرفت و گیر. گرفتن و سیاست کردن. تنبیه کردن. کسی را به گناهش گرفتن. گرفتن. گرفتن به سیاست. تنبیه. (یادداشت مؤلف). عقوبت وگرفتگی به سبب گناه و خطا و تقصیر. بازخواست. عقوبت و سرزنش و ملامت و عتاب و بازپرسی از گناه و خطا و تقصیر. (از ناظم الاطباء). واجست. واخواست. بازخواست. بازجست. بازپرسی. پرسش عتاب آمیز از کسی گناه او را. بازپرسی کردن. ملامت و عتاب کردن کسی را. (یادداشت مؤلف) : اکثر اوقات در اثنای عزت و اعتبار به مؤاخذه و مصادره گرفتار بود. (عالم آرای عباسی).
- مؤاخذه شدن، بازخواست شدن. مورد واخواهی و عتاب قرار گرفتن. (یادداشت مؤلف). تنبیه شدن. به سبب گناه و تقصیر گرفتار آمدن و مورد عقوبت قرار گرفتن. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به مؤاخذه و مؤاخذت شود.
- مواخذه کردن،بازخواست نمودن. (ناظم الاطباء). نکوهش کردن. تعزیر و ملامت کردن. توبیخ کردن. بازخواست کردن. واجست کردن. واخواست کردن. (از یادداشت مؤلف). تعقب، مؤاخذه نمودن. (منتهی الارب). سیاست کردن. تنبیه کردن. گرفتن و عقوبت کردن کسی را به گناه او. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَ رَ / خِ رِ)
استخاره. (یادداشت مؤلف) : او به طریقی که او را بود مواخره کرد با خدای تعالی و هیچ جواب نیامد. (تفسیر ابوالفتوح رازی سورۀ اعراف ص 488)
لغت نامه دهخدا
(عَ طَ)
نبرد کردن با کسی در وخامت و گران سنگی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نیک نبرد کردن به گرانی. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مُ بِ ذَ)
جمع واژۀ مؤبذو الهاء للعجمه. (منتهی الارب). رجوع به موبذ شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
هم زانو شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). هم زانو شدن و نشستن زانو به زانوی دیگری. (ناظم الاطباء) ، ترک یاری قوم کردن و آنان را پراکنده ساختن. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سواخیه
تصویر سواخیه
آب و گل بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متاخره
تصویر متاخره
مونث متاخر
فرهنگ لغت هوشیار
مداخله در فارسی: در آمدن: در کاری پا در میانی دست اندازی در امری داخل شدن دخالت کردن در کاری، دو امری که اجزای آن دو در یکدیگر داخل شوند بتمام بطوری که هر دو شاغل یک مکان گردند و آنرا محال دانسته اند تداخل جمع مداخلات
فرهنگ لغت هوشیار
ماخوذه در فارسی مونث ماخوذ برگرفته دریافت شده مونث ماخوذ: وجوه ماخوذه جمع ماخوذات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفاخره
تصویر مفاخره
مفاخرت در فارسی نازش خویشبالی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مواخذ، باز خواهندگان سرزنشگران جمع مواخذ در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
باکسی دوستی و برادری داشتن: اکنون اگر میسر گردد بازگوی داستان دوستان یک دل و کیفیت موالات و افتتاح مواخات ایشان... برادری کردن دوست شدن، مراعاه النظیر
فرهنگ لغت هوشیار
مواجهه و مواجهت در فارسی دچاری رو با رویی روبرو شدن با کسی روباروی گردیدن، روبارویی
فرهنگ لغت هوشیار
باز خواست کردن، کیفر دادن به سزای رساندن بازخواست کردن، سیاست کردن تنبیه کردن: اگر مجرمین را بتناسب جرمشان بدرستی مواخذه کنند از میزان جرایم بنحو قابل ملاحظه ای کاسته خواهد شد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواخذه در فارسی
تصویر مواخذه در فارسی
مواخذه در تازی بنگرید به مواخذه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواخذه شدن
تصویر مواخذه شدن
باز خواست شدن، کیفردیدن بازخواست شدن، تنبیه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
سرزنشگر باز خواهنده کسی که مورد عتاب واقع شده. کسی که مواخذه کند عتاب کننده
فرهنگ لغت هوشیار
مواخات در فارسی: برادری یگانگی مواخات در فارسی: برادری دوستی: چون برادری
فرهنگ لغت هوشیار
مواخذ: و ترکان خاتون کربوغارا نهفته به اصفهان فرستاد به مواخذت بر کیارق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مؤاخذه
تصویر مؤاخذه
((مُ خَ ذَ یا خِ ذِ))
بازخواست کردن، سرزنش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مواجهه
تصویر مواجهه
رودررویی، رویایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ماخوذه
تصویر ماخوذه
برگرفته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
پادرمیانی
فرهنگ واژه فارسی سره