مواخذت در فارسی: سرزنش کوبش باز خواست باز خواست کردن، سیاست کردن تنبیه کردن، باز خواست: اکثر اوقات در اثنای عزت و اعتبار بمواخذه و مصادره گرفتار بود، سیاست تنبیه
مواخذت در فارسی: سرزنش کوبش باز خواست باز خواست کردن، سیاست کردن تنبیه کردن، باز خواست: اکثر اوقات در اثنای عزت و اعتبار بمواخذه و مصادره گرفتار بود، سیاست تنبیه
گرفتن و عقوبت کردن کسی را به گناه او. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). کسی را به گناه گرفتن. (ترجمان القرآن جرجانی ص 96) (تاج المصادر بیهقی). کسی را به گناه عقوبت کردن. (از اقرب الموارد). کسی را به گناه او بگرفتن. (المصادر زوزنی). گرفت کردن وعقوبت کردن کسی را بر گناه و عامه این را به ’واو’گویند (یعنی مواخذه). گرفت کردن. (غیاث) (آنندراج)
گرفتن و عقوبت کردن کسی را به گناه او. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). کسی را به گناه گرفتن. (ترجمان القرآن جرجانی ص 96) (تاج المصادر بیهقی). کسی را به گناه عقوبت کردن. (از اقرب الموارد). کسی را به گناه او بگرفتن. (المصادر زوزنی). گرفت کردن وعقوبت کردن کسی را بر گناه و عامه این را به ’واو’گویند (یعنی مواخذه). گرفت کردن. (غیاث) (آنندراج)
مواخذه. مؤاخذت. گرفتن و عقوبت کردن کسی را به گناه. گرفتن بر. گرفت و گیر. گرفتن و سیاست کردن. تنبیه کردن. کسی را به گناهش گرفتن. گرفتن. گرفتن به سیاست. تنبیه. (یادداشت مؤلف). عقوبت وگرفتگی به سبب گناه و خطا و تقصیر. بازخواست. عقوبت و سرزنش و ملامت و عتاب و بازپرسی از گناه و خطا و تقصیر. (از ناظم الاطباء). واجست. واخواست. بازخواست. بازجست. بازپرسی. پرسش عتاب آمیز از کسی گناه او را. بازپرسی کردن. ملامت و عتاب کردن کسی را. (یادداشت مؤلف) : اکثر اوقات در اثنای عزت و اعتبار به مؤاخذه و مصادره گرفتار بود. (عالم آرای عباسی). - مؤاخذه شدن، بازخواست شدن. مورد واخواهی و عتاب قرار گرفتن. (یادداشت مؤلف). تنبیه شدن. به سبب گناه و تقصیر گرفتار آمدن و مورد عقوبت قرار گرفتن. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به مؤاخذه و مؤاخذت شود. - مواخذه کردن،بازخواست نمودن. (ناظم الاطباء). نکوهش کردن. تعزیر و ملامت کردن. توبیخ کردن. بازخواست کردن. واجست کردن. واخواست کردن. (از یادداشت مؤلف). تعقب، مؤاخذه نمودن. (منتهی الارب). سیاست کردن. تنبیه کردن. گرفتن و عقوبت کردن کسی را به گناه او. (از یادداشت مؤلف)
مواخذه. مؤاخذت. گرفتن و عقوبت کردن کسی را به گناه. گرفتن بر. گرفت و گیر. گرفتن و سیاست کردن. تنبیه کردن. کسی را به گناهش گرفتن. گرفتن. گرفتن به سیاست. تنبیه. (یادداشت مؤلف). عقوبت وگرفتگی به سبب گناه و خطا و تقصیر. بازخواست. عقوبت و سرزنش و ملامت و عتاب و بازپرسی از گناه و خطا و تقصیر. (از ناظم الاطباء). واجست. واخواست. بازخواست. بازجست. بازپرسی. پرسش عتاب آمیز از کسی گناه او را. بازپرسی کردن. ملامت و عتاب کردن کسی را. (یادداشت مؤلف) : اکثر اوقات در اثنای عزت و اعتبار به مؤاخذه و مصادره گرفتار بود. (عالم آرای عباسی). - مؤاخذه شدن، بازخواست شدن. مورد واخواهی و عتاب قرار گرفتن. (یادداشت مؤلف). تنبیه شدن. به سبب گناه و تقصیر گرفتار آمدن و مورد عقوبت قرار گرفتن. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به مؤاخذه و مؤاخذت شود. - مواخذه کردن،بازخواست نمودن. (ناظم الاطباء). نکوهش کردن. تعزیر و ملامت کردن. توبیخ کردن. بازخواست کردن. واجست کردن. واخواست کردن. (از یادداشت مؤلف). تعقب، مؤاخذه نمودن. (منتهی الارب). سیاست کردن. تنبیه کردن. گرفتن و عقوبت کردن کسی را به گناه او. (از یادداشت مؤلف)
هم زانو شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). هم زانو شدن و نشستن زانو به زانوی دیگری. (ناظم الاطباء) ، ترک یاری قوم کردن و آنان را پراکنده ساختن. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
هم زانو شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). هم زانو شدن و نشستن زانو به زانوی دیگری. (ناظم الاطباء) ، ترک یاری قوم کردن و آنان را پراکنده ساختن. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
مداخله در فارسی: در آمدن: در کاری پا در میانی دست اندازی در امری داخل شدن دخالت کردن در کاری، دو امری که اجزای آن دو در یکدیگر داخل شوند بتمام بطوری که هر دو شاغل یک مکان گردند و آنرا محال دانسته اند تداخل جمع مداخلات
مداخله در فارسی: در آمدن: در کاری پا در میانی دست اندازی در امری داخل شدن دخالت کردن در کاری، دو امری که اجزای آن دو در یکدیگر داخل شوند بتمام بطوری که هر دو شاغل یک مکان گردند و آنرا محال دانسته اند تداخل جمع مداخلات
باز خواست کردن، کیفر دادن به سزای رساندن بازخواست کردن، سیاست کردن تنبیه کردن: اگر مجرمین را بتناسب جرمشان بدرستی مواخذه کنند از میزان جرایم بنحو قابل ملاحظه ای کاسته خواهد شد
باز خواست کردن، کیفر دادن به سزای رساندن بازخواست کردن، سیاست کردن تنبیه کردن: اگر مجرمین را بتناسب جرمشان بدرستی مواخذه کنند از میزان جرایم بنحو قابل ملاحظه ای کاسته خواهد شد