جدول جو
جدول جو

معنی مواتنه - جستجوی لغت در جدول جو

مواتنه
(عَ)
ملازمت کردن کاری را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مواظبت. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مروانه
تصویر مروانه
(دخترانه)
نام همسر ساقی دربار ولید از خلفای اموی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مستانه
تصویر مستانه
(دخترانه)
خوشحال، مانند مست، مستی آور، سرخوش و شاد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از موازنه
تصویر موازنه
هم وزن کردن، سنجیدن دو چیز و برابر کردن آن ها با هم، در ادبیات در فن بدیع آوردن کلماتی هم وزن در دو مصراع، برای مثال آنکه بیرون برد رفعش چین ز ر خسار سپر / و آنکه دور افکند عدلش خم ز ابروی کمان ی پرتوی از رای او پیرایۀ خورشیدوماه / نکته ای از لفظ او سرمایۀ دریاوکان (ظهیر فاریابی - ۱۳۹)، مماثله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستانه
تصویر مستانه
با خوشحالی مانند مستان، مست کننده، کنایه از با حالت مستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مداهنه
تصویر مداهنه
خدعه کردن، فریب دادن، دورویی کردن، چرب زبانی، چاپلوسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراهنه
تصویر مراهنه
گرو گذاشتن، شرط بستن، شرط بندی در مسابقۀ اسب دوانی
فرهنگ فارسی عمید
(عُ)
برابر کردن میان دو چیز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). هذا یوازن هذا، این بر وزن آن است. (ناظم الاطباء). با چیزی هم وزن بودن. (غیاث). با کسی همسنگ آمدن. (المصادر زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی) ، رویاروی ساختن. (منتهی الارب) (آنندراج). مقابله و رویاروی کردن، روباروی شدن کسی را. (ناظم الاطباء) ، پاداش کردار دادن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَذْوْ)
درنگ و تأخیر نمودن در وام و داردار کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مماده. عذر آوردن و دفعالوقت کردن. (شرح قاموس). دفعالوقت کردن. مماطله. (از اقرب الموارد) ، به نهایت دور کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دور شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دور شدن در پایان. (شرح قاموس) ، معارضه و مباراه: بینهما مماتنه، ای معارضه و مباراه فی کل امر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءْ تِ نَ)
مؤتن. (یادداشت مؤلف). رجوع به مؤتن شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
مواجه و مقابل شدن. (از اقرب الموارد). روباروی شدن
لغت نامه دهخدا
(مُ زَ نَ / زِ نِ)
موازنه. رجوع به موازنه شود، سنجیدگی میان دو چیز و آن دو را با هم برابر کردن. کشیدن و سنجیدن با دیگری. (یادداشت مؤلف). مقایسه. سنجش. تیک کردن: با یک نفر نویسنده که از سرکار مواجب دارد (اخراجات را) مقابله و موازنه و خاطر جمع نموده خط گذاشته به مهر ناظر دهد. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 34)، همسنگی. توازن.برابری با دیگری در وزن یا نیرو. (از یادداشت مؤلف) : کدام خدمت در موازنۀ آن کرامت آید. (کلیله و دمنه). هیچ چیز در موازنۀ آن نیاید. (کلیله و دمنه).
با آتشت موازنه وز خاکت ارتفاع
با اخترت مقابله با رایت اقتران.
خواجوی کرمانی.
، (اصطلاح سیاسی) عبارت است از حفظ منافع مشترک بین دولتهایی که به منظور حفظ استقلال خود باید از تفوق یکی بر دیگران مانع آیند.
- بهم خوردن موازنه، از میان رفتن تساوی نیروی یکی از دو قدرت متقابل با فراهم آمدن تفوق یکی بر دیگری.
- موازنۀ قدرت، مساوی و برابر شدن قدرت دو دولت یا دو دسته و یا دو بلوک سیاسی.
- موازنه کردن، با یکدیگر سنجیدن. (یادداشت مؤلف).
، (در اصطلاح بدیع) صنعتی است که در آن فاصله دو کلام در وزن برابر باشد بدون رعایت قافیه، چنانکه خداوند در قرآن فرماید: و نمارق مصفوفه و زرابی مبثوثه، که مصفوفه و مبثوثه در وزن برابرند بدون اینکه هم قافیه باشند. و تاء آخر را اعتباری نیست چون زاید است. (از تعریفات جرجانی). الفاظ را در وزن و حروف خواتیم متساوی داشتن ترصیع خوانند و آنچه در حروف خواتیم متفق نباشد آن را موازنه خوانند. چنانکه شاعری گفته است:
به بزم و رزم تو ماند همی خزان و بهار
به تیغ و کلک تو ماند همی قضا و قدر. (از المعجم ص 251).
آوردن دو جمله، دو مصراع یا دو بیت که کلمات آنها به ترتیب با هم هموزن عروضی باشند. (از یادداشت لغت نامه)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
امراءه موتانهالفؤاد، زن کندخاطر. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به موتان شود
لغت نامه دهخدا
(عِ هََ)
درپی یکدیگر شدن گسسته. (منتهی الارب) (آنندراج) ، پیاپی کردن. (المصادر زوزنی) ، نامه و خبر درپی یکدیگر فرستادن یکان یکان با مهلت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). وتار. (منتهی الارب). گویند مواتره بین اشیاء در صورتی است که میان آنها فتره باشد و الا مدارکه یا مواصله می گویند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، یک روز یا دو روز درمیان روزه داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، طاق طاق آوردن آن را به خلاف مدارکت و مواصلت. (منتهی الارب). در روزهای طاق روزه داشتن، آوردن کتابها را تک تک بدون انقطاع. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تِ رَ)
مواتر. (ناظم الاطباء). شتر ماده ای که یک زانو را بر زمین نهد آنگاه دیگری نه هر دو را به یکبار، و این فعلش دشوار باشد مر سوار را. (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به مواتر شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دامادی کردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). دامادی کردن با کسی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خاتنه مخاتنه، دامادی کرد با وی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
با هم مساوی و برابر شدن. (منتهی الارب). مساواه. (لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از محاینه
تصویر محاینه
معامله کردن با کسی به هنگامها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخاتله
تصویر مخاتله
یکدیگر را فریب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مداینه
تصویر مداینه
خرید و فروش به وام وامکاری، وام دادن، وام خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
مداهنه و مداهنت در فارسی: دروغسازی، چربزبانی لابه دم لابه نکنم دم لابه بر در کس - پیش تو کنم اگر کنم بس (خاقانی تحفه العراقین)، دو رویی، سستی کردن اظهار کردن چیزی بر خلاف باطن، چرب زبانی کردن، دو رویی، چرب زبانی تملق: ناچار بابطلمیوس از در مداهنه و مهادنه بیرون شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراهنه
تصویر مراهنه
شرط بستن
فرهنگ لغت هوشیار
مزابنه در فارسی دید خری خرید چکی (گویش هراتی) خریدن و فروختن چیزی بچیزی بتخمین (بی آنکه وزن یا شماره آنها معلوم باشد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متواتره
تصویر متواتره
مونث متواتر جمع متواترات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوازنه
تصویر متوازنه
مونث متوازن
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی که حرکات و سکنات آن بطورمستان باشد چون لغزش مستانه و رفتار مستانه و گریه مستانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثافنه
تصویر مثافنه
مثافنت در فارسی همزانو نشستن، یاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباذنه
تصویر مباذنه
فروتنی نمودن، اقرار کردن و شناختن و دانستن چیز را
فرهنگ لغت هوشیار
مباینه و مباینت در فارسی: اویناختاری ناسازی از هم جدا شدن از یکدیگر جدا شدن با هم مخالف بودن جمع مباینات
فرهنگ لغت هوشیار
مواتات در فارسی: سازش مواتات در فارسی: فرمانبرداری، همراهی ساز گاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواتره
تصویر مواتره
در پی یکدیگر شدن گسسته، پیاپی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
موازنه: موازنه در فارسی: همسنگی، همسنجی، ترازنش تراز ناکی هم وزن کردن، سنجیدن دو چیز مقایسه کردن، هم وزنی، سنجش مقایسه، آوردن دو جمله دو مصراع یا دو بیت که کلمات آنها بترتیب با هم هم وزن (وزن عروضی) باشند مانند: (شاهی که رخش او را دولت بود دلیل شاهی که تیغ او را نصرت بود فسان) (مسعود سعد. المعجم. مد. چا. 251: 1) توضیح} ترصیع {اعم از موازنه است. یا سیاست موازنه. عبارتست از حفظ منافع مشترک بین دولتهایی که بمنظور حفظ استقلال خود باید از تفوق یکی بر دیگران مانع آیند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موازنه
تصویر موازنه
((مُ زَ نَ یا نِ))
وزن کردن، سنجیدن دو چیز با هم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موازنه
تصویر موازنه
برابری، همسنگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تعادل، تعادل، توازن، همسنگی، سنجش، مقایسه
متضاد: عدم توازن
فرهنگ واژه مترادف متضاد